eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
609 عکس
312 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_صد_و_یک چقدر مهربانم ها! دوباره به مچ پایم نگاه می کنم. فکرم راحسابی مشغول کرده. صدایی ازپشت
من آرادم. آراد گودرزی! چی چیه؟! آرده؟! دردلم میخندم! حالا برنج یا گندم؟! لبخندم را بایک سرفه جمع می کنم -آقای گودرزی! خوش بختم! دستش را به طرفم دراز می کند: شماهم ایران منش!بله! به دستش خیره میشوم. باکمی مکث دستش را عقب میکشد. عذرمیخوام!نه عیب نداره چه کتابی هست؟! و با سر به کتابم اشاره می کند.نه! -سهراب سپهری واقعا؟! من خیلی ازشعراش سر در نمیارم! به نظر نمی آید مریض باشد، بااوخداحافظی می کنم و از محوطه بیرون می روم.امدم خانه. یلدا بااسترس لبش را تندتند میجود و پایش را تکان میدهد. خیره به چشمان عسلی اش میخندم -چته! چرا نیومدن؟ دیر کردن! اخم بانمکی می کند و یکبار دیگر خودش رادرآینه دید میزند.هول شوهریا! قرار بود هفت بیان...الان هفت و سه دقیقه اس! محیا! روسریم. بهم میاد؟! صدای آیفون جیغش رابلند می کند! غش غش میخندم و دراتاق راباز می کنم که صدبار پرسیدی ...عااااره عاره! یلدا سریع میگوید: محیا این لباست دیگه واقعا یه جوریه! تو فعلا به مستر سهیل فکر کن!