eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
606 عکس
308 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_صد_و_دوازده می تواند در برابر من این قدر مقاوم باشد؟! چه چیزی به او قدرت میدهد تا نگاهم نکن
شد فهمیدم چه درسردارد! قاشقم را پراز سوپ می کنم و دوباره درکاسه بر می گردانم. زیر چشمی یحیی را دید میزنم. آرامشش کفرم را در می آورد. یک تکه نان در دهانم میگذارم و باحرص می جوم. کارهایش به تمام نقشه هایم گند زده. یلدا زیرگوش سهیل چیزی می گوید و هر دو آرام می خندند. سینا به رفتار سهیل پوزخند می زند. سارا اما هر از گاهی نگاهی به یحیی میندازد و لبش را گاز می گیرد. الحمدالله. همه یک جور درگیرند! نامزدی هم چیز مزخرفی است ها. باید خاله بازی راه بیندازی و هروعده غذایت را درخانه ی یکی صرف کنی!حالا هم که تازه مد شده اینها پاگشا رو آوردند کوه. یک قاشق ازسوپ را در دهانم می گذارم و طعم ملسش را مزه می کنم. اذر دودستش را روی میز می گذارد و گلویش راصاف می کند. نگاه ها به سمتش سر می خورند. لبخند بزرگی لبان نازک و گلبهی اش را زیبامی کند. خب. یه موضوعی هست که فکر کنم این فضا می طلبه که گفته شه! منوجواد جان راجع بهش صحبت کردیم و امیدوارم این تصمیم رو به فال نیک بگیریم. در اصل این مهمونی هم بخاطر یلدا و سهیل جان بوده و هم... مکث می کند. قاشقم را در ظرفم می گذارم و چشمانم را تنگ می کنم. و هم به خاطر یحیـی تنها پسرم... یحیـی یک تااز ابروهایش را بالا می دهد و با تعجب به اذر خیره میشود. ما چیزی جز خوبی از خانواده تون ندیدیم و خیلی خوشحالیم که سهیل عضوی از ماشده. حالا اگر اجازه بدید دوست دارم سارا هم دختر مابشه. گیج به یحیی نگاه می کنم. خودش رو جمع وجور میکنه تکیه و دست به س*ی*ن*ه به آسمان نگاه می کند.عه یعنی خودش خبر داشت؟! سهیلا چشمان سرمه کشیده اش برق میزند و جواب میدهد: خیلی غیرمنتظره بود. آرایش نسبی اش را تنها من می بینم. رویش را کیپ گرفته تا از دید یحیی و عمو دور باشد. عمو با لبخند می پراند: بله بابت این موضوع هم عذرمیخوایم. اما. فکر کنم حرف خانوم واضح بود. اجازه هست دختر گلتون رو از شما خواستگاری کنیم؟! یحیی از جا بلند میشود و ببخشید می گوید. لبخند آذر وا می رود و می پرسد: عزیزم کجا می روی؟! ممنون بابت غذا سیر شدم! سرش را پایین می اندازد و به سمت ماشین می رود. عمو می خندد خجالتیه دیگه. حاج حمید می گوید: باحیاس عزیز من. حیا داره پسرمون! کاملا مشخص است که کیفش کوگ شده! از دختر منم برای یحیی خواستگاری می شد پرواز می کردم من ومن کنان می گوید: