eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
784 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قبله‌عشق #قسمت_100 پس تو دین شما دست زدن به نامحرم شعاره. یلدا هم با اخم توپید: وقتی یکی داره می
چقدر مهربانم ها! دوباره به مچ پایم نگاه می کنم. فکرم راحسابی مشغول کرده. صدایی ازپشت سرم باعث می شود پاچه ی شلوارم را سریع پایین بکشم. پاتون طوریش شده؟! سر می گردانم و با لبخند گرم پسری بیست و دو یا بیست و سه ساله مواجه میشوم. موهای اطراف سرش کوتاه تراز وسطش است! شبیه طالبی است! لبخند میزنم: -نه چیزی نیست! کوله پشتی اش را روی شانه محکم می کند و میپرسد: -اجازه هست؟! بی تفاوت می گویم: چقدر چهره اش آشناست! اورا کجا دیده ام؟! یکبار دیگر نگاهش می کنم بفرمایید! پوست گندمی، چشم و ابروی مشکی. ته ریش کوتاه و نامرتب! یادم امد. او با من هم کلاس است. کنارم مینشیند و کوله اش را بغل میگیرد. کمی خودم راکنار میکشم و مشغول کتاب شعرم میشوم. می پرسد: شعر دوست دارید؟! سریع می گویم: -نه! متعجب نگاهم می کند! پس چرا میخونید؟!حوصله اش رانداشتم! هردودانشجوی یک رشته و کلاسیم! سرش رامیخاراند. محوطه ی دانشگاه رو دوس دارم! خلوته! میتونی برای خودت باشی! باپلک زدن حرفش را تایید می کنم. منو که میشناسید؟! -نه! واقعا؟! من دوردیف پشت شما میشینم! -توجهی نکردم!