eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
776 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_هفتاد_و_یک ‌ می ایستم و با لحن شکایت آمیزی می پرسم: ببخشید آقا! درسته یه جایی پارک کنید که
اذر نگاهش رابه سمت پسر می چرخاند و باملایمت میگوید: شناختی یحیی؟ ببین چقدر بزرگ شده! اب دهانم خشک می شود. یحیی! پسرعمو. پس چرا نشناختم! تاریکی کوچه دید را محدود می کند. چشمهایم راتنگ می کنم. چهره اش درسایه، روشن تیرهای چراغ برق گم شده. یحیـی سرفه می کند و درحالیکه نگاهش به چهره ی اذر خیره مانده باتعجب و همراه با تردید جواب میدهد: محیا خانوم هستن؟! نشناختم! پوزخند میزنم" اصن نگام کردی؟!" گرچه اگر هم نگاه می کرد مطمئنم نمی شناخت. بعد اینهمه سال! بدون انکه سرش را بچرخاند میگوید: عذرمیخوام نشناختم! خوش اومدید دخترعمو! زیرلب ممنونی می گویم و سعی می کنم چهره اش را بهتر ببینم. ببینم! سوارماشین می شود و کمی جلو میرود تامن بتوانم وارد خانه شوم. دسته ی چمدانم را دردست می فشارم و ازاذر می پرسم: -به سلامتی جایـی می رفتید؟! گل از گلش می شکفد و ارام میخندد. جلومی اید و دم گوشم آهسته نجوا می کند: میریم خواستگاری؟ باتعجب میپرسم: واسه یحیی؟! خب چرااروم میگید! آخه خوشش نمیاد هی راجع بهش حرف بزنیم! به زور راضیش کردیم! شانه بالا میندازم! حتم دارم این هم مثل عموجواد یکپارچه خل است! من- ایشاالله خیره! پس یه بزن برقص توراهه. آذر چپ چپ نگاهم می کند. من هم بی تفاوت سکوت می کنم. عموجواد یاالله گویان ازخانه خارج می شود. این دیگر چه صیغه است. بیرون هم می ایند یاالله می گویند. نکند درخت هاهم چادر می پوشند. مادرم همیشه توجیه می کرد منظور این دوکلمه توکل کردن به ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada