eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
607 عکس
310 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_47 در بطری را باز می کنم و سر می کشم مامان- الحمدولله یه چادر سرت نمی کنی که خیالمون یخورده
چه می دونم! خب بده! برو بابا توام بااین راهنماییت! واقعا؟! من همش فکر می کردم، میخوای بری دانشگاه تااز دست خانوادت خلاص شی !خب خودمم نمی دونم میخوام چی بخونم تودانشگاه! اصن انگیزه ندارم! مثل گیج ها می پرسم: یعنی چی؟ بابا خیلیا میرن دانشگاه تا یه کوچولو آزاد شن. خیلیام درس میخونن برن یه شهر دیگه کلا مامان باباها نباشن! هاج و واج نگاهش می کنم. یکدفعه ازجا می پرم و می گویم: ببین یه بار دیگه بگو! چشمهای درشتش گردتر می شود: چیو بگم؟! -همین ...این این...این چیز... اینکه خیلیا میرن تاخلاص شن؟ چیزی درذهنم جرقه میزند! دستهایم را دوطرف صورتش میگذارم و لپهایش را به طرف داخل فشار میدهم: وای میترا تو فوق العاده ای فوق العاده! دستهایم را عقب میزند و صورتش را میمالد چته تو؟! دیوونه "درسته! حرفش کاملا درست است! نجات واقعی یعنی رفتن به جایی که خانواده ات نیستند!" پاکت چیپس را باز و به مادرم تعارف می کنم. دهنش را کج و کوله می کند و می گوید: اینا همش سرطانه! بازبان نمک دور لبم را پاک می کنم -اوممم! یه سرطان خوشمزه! اگه جواب ندی نمیگن لالی مادر! میخندم و به درون پاکت نگاه می کنم. نصفش فقط با هوا پر بود! کلاه بردارا! مادرم عینکش را روی بینی جا به جا می کند و کتاب آشپزی مقابلش را ورق می زند، حوصله اش که سرمی رود کتاب می خواند! باهر موضوعي! اما پدرم بیشتر به اخبار دیدن و جدول حل کردن، علاقه دارد... ومن عنصر مشترک میان این دو نازنین خدا را شکر فقط به خوردن و خوابیدن انس دارم! نمیدانم شاید سر راهی بودم! عینکش را روی کتاب میگذارد و بی هوا می پرسد: محیا؟!