زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_صد_و_بیست__یک بی هوا میپرسم: -داداشت چشه؟! اینو صدبار جواب دادم! محیا تروخدا دیگه شروع نکن!
#قسمت_122_و_123
عیب نداره...ناراحت نشدم.
-بازم شرمنده!
کنارش می نشینم..
خودت همبازی یحیی بودی! یادت نمیاد چجوری بود؟! ازاولش یه خط قرمزای خاصی
داشت. رفیقای خوبی انتخاب می کرد. سربه راه بود، واسه همین بابا راضی
شد بره آلمان! چون همیشه می گفت سرو گوش این بچه نمی جنبه! از رفقای
دوره ی دبیرستانش همین سه سال پیش ش*ه*ی*د شد. یحیی یه مدت افسردگی
گرفت
گوشه گیر شده بود. واسه تشییع پیکرش اومد تهران؛ می گفت دیگه دل و دماغ
ندارم. از اونی که بود محکم تر شد. الان سه ساله دائم الوضوعه! میگه این
جوری به شهادت نزدیک ترم! میگه دوستشم این جوری بود. زد تو خط دیدن
مستندای شهدا، کتابخونش پر از زندگینامه ها، از زبون همسر ش*ه*ی*د، مادر و
رفیقا و... نمیگم این جوری نبود. ولی دیگه کل زندگیش نبود! الان رفیقش شده
س*ی*د مرتضی. تمام فکرش، میگه همه ش پیشمه. میگه حاضر نیستم حتی با یه
کار
کوچیک یک دقیقه از دستش بدم. میگه از وقتی باهاش عهد بستم راحت تر به
گناه نه میگم. چون کمکم میکنه!
گیج و بادهان نیمه باز به گل درون دست یلدا خیره میشوم. چه میگوید؟!
مگر میشود؟ اصلا این مرتضی کیست! فکرم را به زبان می اورم
می خندد مرتضی کیه بابا؟!
عاشق اعصاب نداشتتم! آ*و*ی*ن*ی..!
-پوف... خو این دیگه کیه! داداشن؟!
غش غش می خندد.
دیوونه! س*ی*د مرتضی آ*و*ی*ن*ی... یکی از شهدای بزرگمون!
-عاهاا! بگو خو! الان یحیی بااین رفیقه؟!
آره!شاید من
از این چیزا پرت باشم و علاقه ام نداشته باشم. ولی دیگه ببخشید احمق گیر آوردی منو یلدانکنه یحیـی هم مرده! رو نمی کنه! شاید ازاین چیزها پرت باشم ولی دیگه احمق