#رزمندهای_که_در_١٦_سالگى_تیر_خلاص_خورد
#و_زنده_ماند!
🌷والفجر مقدماتی تعدادی منافق به عنوان بیسیمچی در گردان و لشکرها حضور داشتند و همین ها حمله را به عراقیها اطلاع داده بودند. در این عملیات موانع و سیم خاردارها و میدان مین های عظیمی مقابل رزمندگان وجود داشت. در کنار اینها با این مشکل هم مواجه بودیم که عملیات لو رفته است.
🌷گردان ما گردان حنظله از لشکر حضرت رسول جزو گردانهای خط شکن بود. عملیات که شروع شد تا جایی که در توانمان بود جلو رفتیم ولی صبح پاتک شد و در محاصره گیر افتادیم. برای این عملیات، شهیدان زیادی دادیم. بیشتر رزمندگان شهید شدند. من هم جزو آخرین نفرات بودم که ابتدا مجروح و سپس اسیر شدم.
🌷وقتی دیدند، توان راه رفتن ندارم یک افسر عراقی به سربازی دستور داد تیرِ خلاصى بزند و هنگامی که با سرباز چشم در چشم شدم او متوجه سن و سال کم من شد. دلش نیامد شلیک کند و با قنداق اسلحه به سرم زد. در آخر افسر عراقی خودش کلت کشید و شلیک کرد که گلوله از پشت سر به فکم خورد. فکم از جای در آمد، بیهوش شدم و بی جان روی زمین افتادم. موقعی که گلوله شلیک شد من یک لحظه سرم را برگرداندم و همین باعث شد گلوله به فکم بخورد. وگرنه به مغزم خورده بود.
🌷از زمان به هوش آمدن صحنه های عجیب و غریبی دیدم. دیدم یکی از این سوسمارهای بزرگ صحرایی پیکر رزمندهای که به شدت مجروح و برخی اجزای بدنش متلاشی شده است را میخورد. آن روز رزمندهای از بچه های محله سرآسیاب مرا روی کولش گذاشت و از میدان مین عبور داد. می گفت: اشهدت را بخوان.
🌷هنگام حرکت کاتیوشاهای دشمن از کنارمان رد میشد. صورتم به طرف پشت این عزیز بود که ناگهان دیدم دل و رودهاش از پشت سر بیرون ریخت. گلوله کاتیوشا دو زمانه است و زمانی که به هدف می خورد عمل می کند. خورده بود به شکمش و منفجر شده بود و بدنش را تکه تکه کرده بود.
🌷در میدان مین افتادم و فرمانده گروهانمان را دیدم که کاسه سرش پریده و مغزش بیرون افتاده است. سعی می کردم خودم را از مهلکه نجات دهم. میدان مین عرضش ۲۰ متر بود. ولی وقتی می خواستی از همین ۲۰ متر رد شوی، ممکن بود جان سالم به در نبری. اتفاقاتی که باعث شهادت بسیاری از رزمندگان شد.
🌷خودم را کشان کشان به رزمندگان رساندم و دوباره بیهوش شدم. چشم که باز کردم خود را در بیمارستان صحرایی دزفول دیدم. بعد از آن با هواپیما به بیمارستان ژاندارمری آمدم و چند ماه تحت درمان بودم.
🌷کمی که حالم بهتر شد گفتم دوباره می خواهم بروم. دهانم سیم كِشى شده بود. با اصرار زیاد دوباره به جبهه رفتم و این بار در منطقه جفیر شیمیایی شدم. بعد از عملیات خیبر و از پادگان حمیدیه به این منطقه اعزام شدیم. هوا بسیار گرم و منطقه خاکی بود. رزمندگان برای فرار از گرما چاله هایی می کندند و در آن مینشستند. ۴۰۰، ۵۰۰ نفر از شدت گرما چاله می کندند و هر کدام در چاله می نشستند تا خنک شوند. متأسفانه همین کار باعث شد خاک شیمیایی بر بدن و چشم ها اثر بگذارد که من هم مستثنی نبودم.
راوى: رزمنده جانباز سيد هادى مزينانى
🕊🌷🌷🌷🌷🕊
🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada