زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_39 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله همه هوش و هواسم پیش لباس و کفشم بود . تو دلم می
#پارت_40
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
فریده بالای سرم ایستاده و باتعجب بهم گفت نرگس چیزی بهت گفت .
باسر اشاره کردم نه .
_بهت متلک گفت .
دوباره باسر اشاره کردم نه .
_دیدم بهت سلام کرد این پسر هاجر خانمه درسته ؟
بااشاره سر گفتم آره
_فامیلید با هم که .
بازم باسر گفتم آره.
_پاشو ببینم پاشو خودتو جمع کن بگو چی شده چرا اینطوری شدی ؟دست منو گرفت و بلندم کرد .
_چقدر دستات سرد شدن نرگس اگه حالت بده برم به مامانت بگم .
با سر اشاره کردم نه نه و به زور گفتم الان خوب میشم چیزی نیست .
دست منو گرفت :
_ پاشو بریم خونه خالم پیش مریم یه آب قند بخور مامانم میگه اگر کسی یه دفعه دستش سرد بشه و عرق سرد بکنه فشارش افتاده بریم اونجا بهت آب قند بدم حالت جا بیاد و به حرف بیای که این پسره چی بهت گفت که تو اینقدر بهم ریختی.
دستمو زدم به پیشونیم دیدم وای خیس عرق شده .
آروم آروم با کمک فریده بلند شدم رفتیم در خونه مریمینا در زدیم درو باز کرد مامانش و خواهرش منیر توی ایون نشسته بودن تا حال منو دیدن پاشدن اومدن دم در کمک کردن منو بردن تو ایون نشوندن . منیر گفت چی شده ؟
فریده گفت فکر کنم فشارش افتاده . منیرم دوید تو آشپزخونه اب قند بیاره .
مامان مریمم به فریده گفت بدو برو خونه نرگسینا مامانشو صدا کن .
_نه نمیخواد بری چیزی نیست.
فریده گفت بیایم اینجا وگر نه من میخواستم برم خونمون .چیزیم نیست حالم خوبه.
منیر آب قند و اورد _بخور بخور رنگت پریده حالا چی شده چرا اینطوری شدی!
_نمی دونم یه دفعه حالم بد شد.
رومو کردم سمت در حیاط دیدم مامانم سراسیمه اومد
_چی شده نرگس .
منم که حالم بهتر شده بود پاشدم روی پا ایستادم گفتم هیچی فریده شلوغش کردو منو آورد اینجا
فریده دختر دانایی بود ، فهمیده بود که تو جمع نگه چی دیده ولی به مامانم گفته بود که چی شده.
مامانم تا چشمش افتاد به من اومد جلو دستهامو گرفت گفت چی شده عزیزم بهتری گفتم آره مامان بهترم ....