زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_108 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله ناصر در رو باز کن قلبم گرفت یه وقت محسن میاد
#پارت_109
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
اومدن سفره رو جمع کنن عمه هاجر گفت
نه جمع نکنین نرگس هنوز عذا نخورده .
با زورو زحمت بغض گلومو جمع کردم .
عمه جون سیر شدم جمع کنید .
ناصر زیر گوشم آروم گفت بخور دیگه الان میری خونتون میگی گرسنه موندم .
فقط نگاش کردم
محسن که انگار از اول سفره هواسش به همه چی بود رو کرد به من
بخور زن داداش کم کم به جَو این خونه عادت میکنی ، زن داداش نیلوفرم اولاش مثل تو بود بعدن عادت کرد . دیگه مهمونوازی ماهم اینجوریه رو کرد به نیلوفر _درست میگم زن داداش بعدم ناراحت از سفره پاشد رفت .
بابای ناصر باصدای بلند که محسن بشنوه
تو کی میخوای آدم بشی
انگار توی این خونه آدمه منطقی شون محسن بود مهربونشون عمه هاجر
سفره رو جمع کردن . عمه منو صدا زد تو آشپزخونه .
پاشدم رفتم
بله عمه با من کار داری
بیا بشین اینجا رو صندلی پیش من تا بهت بگم
نشستم پیشش _ بشقاب نیم خورده منو گذاشت جلوش .یه قاشق پر کرد آورد نزدیک دهن من ، دهنتو باز کن
سرمو کشیدم عقب
نه عمه نمی تونم بخورم.
ناصر اومد آشپزخونه
بخور دیگه توکه چیزی نخوردی
دلم میخواست صورتشو چنگ بزنم با نفرت بهش نگاه کردم
چرا اینطوری منو نگاه میکنی مگه من چی بهت گفتم .
بی اختیار هری از چشمام اشگ ریخت
ناصر برو از آشپزخونه بیرون خودم بهش غذا می دم .
با دستم ، دست عمه هاجرو پس زدم بخدا نمی تونم بخورم عمه
باشه عمه جون پس همین جا پیش خودم بمون به من کمک کن .
چیکار کنم
اون کیسه رو بردار هر چی سبزی خوردن از سفره اضافه اومده بریز توش
چشم
ناهید از در آشپزخونه اومد تو یه دفعه عمه توپید بهش . کاری به نرگس نداشته باشیا
وا مامان من چیکار به این دارم
اونم رفت دیگه نیومد
عمه سبزی هارو ریختم دیگه چیکار کنم
این خورشت هایی که اضافه اومدرو هر کدومو بریز تو قابلمه خودش
اخه عمه می ترسم بریزه زمین
خب بریزه فدای سرت دستمال میکشم ، عمه جون منم که زن چند ساله ام یه وقت می ریزم دیگه چه برسه به تو که تازه تازه میخوای خانم خونه بشی
چقدر کنارش آرامش داشتم . هر کاری رو که گفت با دقت انجام دادم . به نظر خودم که تر تمیز کار کردم . عمه هم هی قربون صدقم می رفت و ازم تعریف میکرد کلی داشت بهم خوش میگذشت .
عمه ظرفهارو هم بشوریم
نه عمه جون ولش کن فردا شقایق خانوم میاد میشوره
شقایق کیه
یه خانوم آبرو دار ، برای اینکه دستش جلوی کسی دراز نشه از قوت بازویی که خدا بهش داده استفاده میکنه ، میره خونه ها کار میکنه منم هروقت کار داشته باشم بهش زنگ می زنم .
ظرف غذای منو گذاشت روی گاز گرم کرد . عمه بیا بشین اینجا دوباره قاشق رو پر کرد آورد سمت دهن من .
نرگس بخدا اگر دستمو کوتاه کنی ازت دلخور میشم .
دهنمو باز کردم خوردم _ قاشقو از دستش گرفتم عمه خودم میخورم ، اشتهامم باز شده بود همه شو خوردم .
نرگس جان چقدر مراسم بیست و دو بهمن به من خوش گذشت . هر وقت بسیجتون از این برنامه ها داشت به من بگو
همین طور که داشتم غذامو میخوردم گفتم
چرا خودتون عضو بسیج نمیشید اگر عضو بشید هر وقت مراسم داشته باشند بهتون زنگ می زنن
چطوری باید عضو بشی
دو تا عکس و یه کپی شناسنامه ببرید مسجد بدید به فرمانده پایگاه براتون پرونده تشکیل میده بسیجی میشید
باشه عمه ، فرادا هستن ؟
همیشه بعد از نماز مغرب و عشا هستن
ناصر اومد آشپزخونه دیگه آخرای غذام بود
بَه بَه ، بِه نرگس خانوم خودم
منم پشتمو کردم بهش
بیااینم از شانس من . پاشو حاضر شو ساعت یازده است ببرمت خونتون.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_108 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_109
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از جاش بلند، گفت
بیا بریم اتاق خودمون بهت بگم
با هم اومدیم توی اتاق، نشستیم
مریم حرفی که میخوام بهت بگم خیلی برام سخته، ولی من یه حس خود خواهی بهم دست داده که این حس مثل خوره افتاده به جونم.
گرچه می دونم میخواد چی بگه، ولی خودم رو زدم به اون راه گفتم
چه فکری؟
سر چرخوند سمت من توی چشم هام نگاه کرد
_تو حقته که مادر بشی، با من نمی تونی
کلافه نفس بلندی کشیدم
احمد رضا من با تو همه چی دارم، تو برای من بعد از خدا همه چی هستی، ما قبلا هم در این مورد با هم صحبت کردیم
آره صحبت کردیم، ولی من احساس میکنم دارم در مورد تو ظلم میکنم
عزیزم، ظلم تو در مورد من اینه که نمی زاری خودم برای زندگیم، برای دوست داشته هام تصمیم بگیرم، ظلم تو به من اینه که دوستی من رو به خودت درک نمیکنی، احمد رضا چرا متوجه نیستی، الان تو دو ساله که هر از گاهی این بحث رو، وسط میکشی
بغض گلوم رو گرفت، اشک توی چشمم جمع شد
_من دوست دارم،
کمی صدام رو بردم بالا
میفهمی، دوستت دار، بدون تو میمیرم
انگشتش رو. گذاشت روی بینی ایش
هیس، صدات رو میشنون
اشکهام از چشمم سرازیر شدن، من رو بغل کرد، سرم رو بوسید
_منم خیلی دوستت دارم، مریم منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم، ولی
خودم رو از آغوشش جدا کردم
_دیگه ولی نداره، خواهش میکنم در این مورد هیچی نگو
لبخند تلخی زد
باشه نمیگم
_فردا هم نوبت دکتر داریم
من از این دکتر رفتن ها خسته شدم، الان دو ساله میریم و میام بی نتیجه
آدم نباید نا امید بشه
پرسش های مامانم و او نگاهش که چرا بچه نمیارین دیگه هسته ام کرده
من که گفتم، بیا بگیم تقصیر مریمِ، بگو دکتر گفته مریم بچه دار نمیشه
یعنی دروغ بگیم
نه خب نمیشم دیگه
اخه تو مشگلی نداری، مشگل از من
احمد رضا ما زندگی مشترک داریم، پس چیزی به اسم، من یا تو نداریم، باید بگی ما، ما مشگل داریم، ما بچه دار نمیشیم، دیگه ام وقتشه که به مامانت بگی دکتر گفته مریم اصلا بچه دار نمیشه و تمام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾