eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
775 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_12 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله مریم و فریده دختر خاله بودن. مریم : میری دفتر ک
به قلم آویزون گردنش شدم اونم سرش وآورد پایین دهنم رو چسبوندم درگوشش گفتم اومده خواستگاریم. _چشمای مادرم چهارتا شد! چی گفتی!!! سرم رو به نشونه تایید به پایین تکون دادم گفتم آره. لپای مادرم قرمز شد صدای نفساش بالا رفت لباشو نازک کرد گفت. کی اومد خونتون . دوباره آویزون گردنش شدم درگوشش گفتم. عمه هاجر باناهید اومدن. مادرم دیگه چیزی نگفت و پاتند کرد سمت خونه ما. چادرش رو گرفتم وهی کشیدم مادر مادر به مامانم نگی من بهت گفتما. _نه نمیگم. ولی بد عصبانی شده بود. رسیدیم خونه گره بند درو کشیدم باز شد رفتیم خونه مامان تو ایون نشسته بود کتاب دفتر منم گذاشته بود کنارش. بلند شد. _سلام مادر حالت خوبه _سلام خوبم تو خوبی. _اگه این بچه ها بزارن آره منم خوبم. بعدم یه چشم غره کاری به من رفت. _خُبه خُبه اخماتو واکن به بچمم چشم غرّه نرو حالا انگار چی شده. _مادر پیش پای شما توران خانوم اینجا بود بخدا مردم از خجالت. تعریف کرده چه دسته گلی آب داده. _خودت بچه بودی ازاین بدتر بودی حق نداری بچمو دعوا کنی معصومه اگر یه کلمه بهش حرف بزنی نه من نه تو. منم که مشقامو ننوشته بودم دولا شدم کتاب و دفترمو بر داشتم رفتم تو اتاق نشستم به نوشتن. یه دفعه هواسم جمع شد مامانم و مادر جون دارن باهم پچ پچ میکنن گوشمو گذاشتم دم در! _هاجر خونه شما چیکار داشته. _کی بهت گفت مادر؟ چیکار داری کی گفت همسایه هات همه دیدن با ناهید اومده خونتون. _چی بگم مادر اومدن خواستگاری نرگس برای ناصر. غلط کرده بی جا کرده لقمه گنده تر از دهنش برداشته نرگس و ناصر قد قواره همند؟؟؟ _اومده دیگه. _احمد چی میگه. _میگه بیان. دیونه شده احمد؟ مادر جونم دستشو زد زیر جونشو رفت تو فکر. یه دفعه سرشو بلند کرد گفت معصومه من این موهامو تو آسیاب سفید نکردم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست ببین چه وقته دارم بهت میگم هواستو جمع کن. بعدم من یه گله ای ازت دارم مگه من غریبه ام که باید حرف به این مهمی رو از این و اون بشنوم من همیشه دلسوز تو و بچه هات بودم. نبودم؟ _نه مادر جون تورو خدا ناراحت نشو همین دیروز اومدن خودم میخواستم بیام خونتون بگم به جان نرگس. عه پس دیروز اومدن معصومه ندی ها اگه بدی بچتو بد بخت کردی اون ناصر هم لنگه باباش نصرالله است. هاجر بود که زیر دست این قوم یاجوج و ماجوج دَوم آورد.بیچاره هاجرهمیشه تنش کبود بود از دست اون ازرق شامی این ناصر هم پاشو گذاشته جای پای باباش لنگه همون باباشه... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada لینک پارت اول رمان نرگس👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_12 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) اول خواستم نخوردم، ولی بدجور این اُملت خوشرنگ من را وسوسه کرده، تا ته املتم رو خوردم _مریم بگم یه ظرف دیگه املت برات بیاره؟ سرم رو گرفتم بالا _نه ممنون یه چایی برای خودم ریختم، با لحن خودمونی گفت انگار باید شوهرداری هم یادت بدم، فقط برای خودت چایی میریزی با بی میلی لیوان اونم چایی ریختم به خودم گفتم، ای کاش لحن حرف زدنش را تغییر می‌داد، و ایکاش حرف من رو باور می کرد، نمی دونم، محمود داداشم چی بهش گفته که فقط حرف اون رو باور کرده، حتی اجازه نمیده که واقعیت زندگی من رو، از خودم بشنوه تا حالا چند بار بهش گفتم من گذشته بدی نداشتم، ولی اصلاً نمی خواد، حرف های من رو گوش کنه. وحید رفت پول صبحانه رو حساب کرد برگشت نشستیم توی ماشین رو کرد به من، یکی از قوانین که خطِ قرمز زندگی منِ، مادرمِ، که بهت گفتم. اما دومیش تحت هیچ شرایطی بدون اجازه من از خونه بیرون نمیری. تاکید کرد گوشت با منه، تحت هیچ شرایطی، موبایلم، دوست ندارم که داشته باشی، اینم که داری میدی به من به حال غربت خودم دلم خیلی سوخت داره چه بلایی سرم میاد، دارم کجا میرم، این که راننده است از صبح تا شب تو بیابون رانندگی میکنه، من میمونم با یک خانم مُسن، از خونه‌ام که نباید برم بیرون، تلفن همراه هم نباید داشته باشم، خدایا شکرت می کنم بهم صبر بده خوشحالم از اینکه تا به الان ناشکری نکردم، ولی با تمام وجودم ازت کمک میخوام تو رو شکرت میکنم، که تا الان حر فی نزدم که بوی کفر و یا ناشکری بده، از این به بعد هم خودت دستم رو بگیر که صبر داشته باشم ناهار، رو هم بین راه خوردیم، عصر رسیدیم تهران، ماشین رو برد باربری پارک کرد، یه دربست گرفت، در خونش پیاده شدیم کلید انداخت در رو باز کرد، دختر بچه پنج یا شش ساله توی حیاط داره لی لی بازی میکنه، تا چشمش افتاد به ما دوید سمت وحید بابایی جونم سلام وحید دستهاش رو باز کرد و بغلش کرد بوسیدش سلام، چطوری؟ دختر بابا، عسل بابا بوسش کرد گذاشتش زمین وارفته به وحید و دخترش خیره شدم، رو کرد به من غزل دخترمه با ما زندگی نمیکنه غزل خیلی به مامانم وابسته است پیش اونه تو دلم گفتم یعنی بازم بچه داره، یا همین یک دونه است، یا الان یکی یکی میان میگن سلام بابا غزل رو کرد به باباش، من رو با دست نشون داد بابایی این خانومه کیه؟ دخترم ایشون اسمش مریم خانم هست که همسر من شده یعنی باهاش ازدباج کردی آره عزیزم اخم هاش رفت تو هم پس مامان چی؟... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾