eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
ماشینو پارکینک حرم پارک کرد . دستشو دارز کرد سمت من ، منم دستشو گرفتم حرکت کردیم به سمت حرم ، گرمای دستهاش بهم ارامش میداد . بوی ذرت بو داده فضای کوچه رو پر کرده بود به قدری دلم خواست که انگار گوجه سبز دیده بودم دهنم پر اب شد. ناصر من دلم پف فیل میخواد ای به چشم شما جون بخواه رفتیم خریدیم همون توی راه حرم شروع کردم با وله خوردن . ناصر یه نگاهی بهم انداخت همچین با اشتها میخوری که منم دلم خواست ، اونم شروع کرد به خوردن داخل حیاط شدیم رو به روی حرم دستمونو گذاشتیم تو سینه با احترام سلام دادیم . نرگس جان مجبوریم از هم جدا بشیم ولی تو صحن حرم همدیگرو میبینیم . ناصر رفت سمت آقایون منم رفتم سمت خانمها کفشهامو دادم کفش داری . وارد حرم آقا شدم . خیلی شلوع بود . یاد یه سخنرانی که گوش کرده بودم افتادم ، می گفت خوبه که حرم رو ببوسیم و اداب زیارت رو به جا بیاریم ولی اینو بدونیم که این عمل مستحبه ولی وقتی شما جمعیت رو هل بدید و موجب اذیت و آزار کسی بشید این حق الناس و گناه کبیرست . منم یه زیارت نامه برداشتم اول خوندم بعدم آروم ضریح رو دور زدم رسیدم به حرم امام زاده حمزه اونجا هم زیارت کردم ، رفتم صحن حرم دیدم ناصر با نگاهش داره خانمها رو دنبال میکنه که منو پیدا کنه . تا دیدمش براش دست تکون دادم . اونم یه نفس عمیق کشید از اینکه منو دید . رفتم پیشش چقدر دیر اومدی . زیارتنامه خوندم طول کشید . باهم رفتیم امام زاده طاهر اونجا هم مجبور شدیم از هم جدا شیم منم زیارت کردم رفتم توی حیاط دیدم کنار حوض ایستاده منتظر منه . رفتم پیشش . چرا پا برهنه ای کفشهام تو کفشداریه میتونی همینطوری تا کفشداری پا برهنه بیای آره میام . رفتیم کفشهامو گرفتم پام کردم وقتی خواستیم حرم رو ترک کنیم و وارد بازار بشیم هر دو دست به سینه شدیم و رو به حرم چند قدم به عقب رفتیم بعد وارد بازار شدیم . یکی از جاهایی که من خیلی دوست داشتم بازار شاه عبدالعظیم بود مخصوصا شبها . بدلیجات مغازها زیر نور برق می درخشیدن . مغازهای اسباب بازی که دیگه ادمو دیونه میکرد . با بابام که میومدیم اول بازار مامانم میگفت نرگس یه اسباب بازی میخری ، من میگفتم سه تا آخر دوتا میخریدم . ولی مامانم گفته بود که دیگه به ناصر نگو برات اسباب بازی بخره ، عاشق بوی کباب بودم ولی الان بوش حالمو بهم می زد . نرگس ، کباب با نون بخوریم یا با پلو . هیچ کدوم . رو کرد بهم پس چی بخوریم . فکر کردم : دیدم دلم سیرابی میخواد . سیرابی بخوریم . شب که سیرابی نمیفروشن این که تو میگی برای صبحونست . یه خورده فکر کردم _هرچی غیرکباب رفتیم رستوران سفارش باقالی پلو و گردن گوسفند داد . تا غدا رو بیارن نشستیم سرمیر . ناصر نگاهشو دوخته بود به من . منم به شوخی گفتم شناختی ؟ هردو خندیدیم نرگس یه کم چاق شدی قدتم بلند شده خوشگل که بودی خوشگل تر شدی جدی ؟ هلاک جدی گفتناتم . پیش خدمت غذارو اورد شروع کردیم به خوردن خیلی خوشمزه بود . ناصر غذارو حساب کرد _ نرگس بریم برات اسباب بازی بخرم . نه دستت در نکنه نمی خواد . چرا ؟ یه خورده نگاش کردم . اونم سرشو به علامت چرا تکون داد . مامانم گفته که دیگه به تو نگم برام اسباب بازی بخری عه برای چی ؟ میگه یه وقت کسی بفهمه برات دست میگیره . بیا بریم پس یه چیزی برات بخرم که هم می دونم دوست داری وهم اسمش اسباب بازی نیست . رفتیم تو یه مغازه شیک یه دوربین عکاسی برام خرید. برام باور کردنی نبود که یه دور بین داشته باشم . از هیجان نفسم تو سینم مونده بود . با یه نفس عمیق راه گلومو باز کردم . ناصر ممنون ، من آرزوم بود که یه روزی بیاد ، من یه دوربین داشته باشم . ناصر یه فیلم سی و شش تایی با دو تا باطری خرید گذاشت توش . داد دستم ، بفرما آماده برای عکس انداختن . عین سی و شش تاشو من همون شب انداختم اول برگشتیم حیاط حرم . از ضریح ، کفشداری ، در حرم ، مغازهای بازار خودم و ناصر تو فیگورهای مختلف و ..... ناصر فیلمشو در آورد ببره ظاهر کنه برام بیاره ... خیلی بهم خوش گذشت ناصر نگاه به ساعت دستش انداخت نرگس بدو بریم ساعت ده و نیمه دست منو گرفت باعجله رفتیم پارکینگ ماشینو برداشت و چون خیابونا خلوت بود پاشو گذاشته بود روی گاز ..‌ ساعت یازده و نیم رسیدیم خونه . خوشبختانه بابام نیومده بود . منو پیاده کرد . نرگس ساعت هشت صبح اماده باش . باشه دم در حیاط وامیستم تا بیای دم در نه ، تو حیاط باش یه تقه زدم به در بیا بیرون ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نفس عمیقی کشیدم گفتم حق با شماست دستش رو گذاشت رو دستم فشار می داد و از کنارم بلند شد. به خودم گفتم، من دو تا راه دارم، یا اینکه برم خونه پدریم که این اصلا ممکن نیست، چون دیگه طاقت اون بد جنسی‌ها و دو رویی‌های مینا رو ندارم، یکی هم اینجا بمونم ولی باید یه طوری رفتار کنم که هم کسی متوجه نگاه‌های علیرضا به من نشه، هم این آقا دست از نگاهش برداره، مادر شوهرم صدام کرد مریم جان، خوبی لبخند مصنوعی زدم بله مامان ممنون اگر رو به راهی پاشو برو پیش دستی بیار، من میوه اوردم پیش دستی و چاقو یادم رفت بیارم چشم. مامان خوبم میارم رفتم اشپزخونه پیش دستی و چاقو برداشتم، جلوی همه گذاشتم، به علیرضا که رسیدم، چهره جدی کمی اخم به خودم گرفتم، یه پیش دستی با چاقو گذاشتم جلوش، هیچ توجهی به اخم من نکرد، با همون لحن قبلیش، گفت ممنون زحمت کشیدی، اگر ممکنه یه سیب از ظرف میوه بهم بده علیرضا آدمی نبود که کارهای شخصیش رو بندازه گردن کسی، من میدونم که از این حرفش منظور داره، ولی دیگه چاره ای نیست، اومدم ظرف میوه رو بلند کنم، گفت نه نه ظرفش رو نیارید، همون سیبی که اونطرف ظرف هست، همون رو بدید ظرف رو گذاشتم زمین، همون سیبی که گفته بود برداشتم، صداش اومد اون نه، اون یکی بقلیش سیب رو. گذاشتم سرجاش، بقلی رو برداشتم، دوباره گفت این که نه اون یکی بقلیش منم توجه به حرفش نکردم، ظرف میوه رو برداشتم گذاشتم جلوش، خیلی جدی گفتم بیا هر کدوم رو میخواهید بر دار، عصبی از این کارش رو کردم به مادر شوهرم ببخشید مامان من میرم توی اتاق خودم عه چرا، بشین پیش ما، تنهایی میری چیکار کنی؟ میرم قرآن بخونم سری به تایید و تحسین تکون داد برو مامان، خدا خیرت بده، اجرت با قرآن اومدم تو اتاقم، چادر روسریم رو در اوردم پرت کرددم روی مبل، به خودم گفتم خدا ازت نگذره علیرضا، چیکار من داری، خجالتم نمیکشه، بیشعور من توی این خونه حکم ناموس تو رو دارم، من زن برادرتم، یه لحظه جرقه ای به ذهنم زده شد، نکنه این منظورش از این حرکتها ازدواج با منه، محکم زدم روی پیشونیم ای وااای خاک بر سر من، اولا که من عده دارم، دوما، خودم هیچ وقت حاضر نمیشم، یه اسم دیگه ای به جز اسم احمد رضا توی شناسنامه من بره، از همه مهم تر، من اجازه نمیدم، راز احمد رضا فاش بشه، چون من بهش قول دادم. رازش تا قیامت بین من خودش و خدا میمونه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾