eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ کسی تو خونه نیست من تنهایی نمیرم اونجا دستهاشو کلافه وار کرد لای موهاش شروع کرد گوشه لبشو جویدن روشو کرد به من . به ناهید میگم بیاد پیشت برو بابا خودت برو پیش ناهید . اینو گفتمو پاتند کردم که برم پیش مامانم ، از پشت دستمو گرفت کجا ؟ پیش مامانم نرگس جان گوش کن ببین چی می ... نذاشتم حرفش تموم شه من تنهایی نمی روم تو اتاق . سرشو به چپ و راست چرخوند لبهاشو جوید . دست منو گرفت داشت میبرد سمت ساختمون . منو میبری تو خونه خودتم باید پیشم بمونی وگر نه من نمی مونم . بیا میخوام باهات حرف بزنم . رفتیم تو خونه درو بست نشستیم روی مبل ، روشو کرد سمت من ببین نرگس جان _ تا خواست حرف بزنه . ناهید در رو باز کرد اومد تو خونه ، ناصر ساکت شد . زیر لب گفتم . در نمی زنه میاد تو ناصرم بهم چشم غره رفت . ناهید که اصلا خوشش نیومد بود ما رو اونجوری تنها ، دیده گفت : بد نیست ؟ همه بیرونن شما تنهایی اومدین اینجا ناصر رو کرد به ناهید. نرگس یه کم سرش درد میکنه اومدیم اینجا استراحت کنه اونم لباشو برگردوند سرشم تکون داد و رفت دست خودم نبود از حرص خوردنش خوشم میومد از ته دل شاد میشدم چرا دروغ گفتی ؟ من کجا سرم درد میکنه ! جواب این حرف منو نداد گوش کن نرگس یه چیزی میخوام بهت بگم که خیلی جدیه و باید قول بدی به کسی نگی . چی هست ؟ میگم : ولی اگر بفهمم به کسی گفتی خیلی از دستت ناراحت میشم . چی میخوای بگی . برگشت یه نگاه به در اتاق کرد که مطمئن بشه کسی نمیاد تو ، مطمئن که شد رو کرد سمت من دستمو گرفت . ناصر منو کشتی بگو دیگه ! لب زد . من فکر میکنم تو حامله ای . یه لحظه هنگ کردم فقط بهش نگاه کردم دستشو اروم زد به صورتم . خوبی ؟ حالت خوبه ؟ تو از کجا می دونی ؟ با این حالتهای تهوعی که داری من حدس زدم یه حالی شدم، دستمو گذاشتم روی شکمم . ووی یعنی این تو بچست . ناصر من میترسم معلوم نیست ، من میگم شاید فکر اینکه یه موجود زنده توی شکم من باشه منو به چندش اورد . ناصر من باید به مامانم بگم نه ! به هیچ کسی نمی گی دست خودم نبود حس کردم اینجا باید به مامانم بگم و فقط اونه که می دونه من باید چیکار کنم بلند شدم ، باید بگم ، باید به مامانم بگم اونم بلند شد با تشر و کمی صدای بلند بگیر بشین . زدم زیر گریه . من مامانمو میخوام ناصرم عصبانی شد محکم خوابوند توی صورت خودش باعصبانیت رو به من یه دفعه ، به حرف من بی همه چیز گوش کن بگیر بشین . دوباره ناهید بی هوا در باز کرد اومد تو خونه ناصرم سرش داد زد . بلد نیستی در بزنی اصلا چی میخوای راه و بی راه سرتو میندازی میای تو اونم که هاج و واج مونده بود . خواست جوابی بده که ناصر عصبانی دستشو گرفت سمت در _بیرون . یه چند ثانیه ناصرو نگاه کرد برگشت که بره بیرون داد زد درم پشت سرت ببند اونم که بهش بر خورده بود در ، رو محکم بست برگشت سمت من ، منم که با همه وجود از ترس داشتم میلرزیدم ، دوتا دستهامو مشت کرده بودم جلوی دهنم . ناصر همه تلاششو کرد که اروم بشه ، رو شو کرد سمت من ، دستهای منو با مهربون از جلوی دهنم برداشت . چرا می لرزی . نتونستم حرف بزنم فقط نگاهش کردم . اونم روی یه زانو نشست منو در آغوش کشید نترس عزیزم من سر ناهید داد زدم باتو کاری ندارم . زدم زیر گریه منو از خودش جدا کرد . با دستهاش اشکامو پاک کرد به خنده لب زد نریز این مرواریدارو ، خوشگل من . اروم شو با هم حرف بزنیم . خواستم بگم : بزار برم پیش مامانم که یاد سیلی که به صورت خودش زد افتادم . هیچی نگفتم . تلاش کردم جلوی گریه ام رو بگیرم . ناصرم تشویقم میکرد . آفرین دختر خوب اروم شو ، رفت تو آشپزخونه یه لیوان آب و قند درست کرد ، آورد گرفت سمت دهنم خواستم ازش بگیرم خودم بخورم . جلوی دستمو گرفت نه خودم میزارم دهنت منم تلاش کردم که از دهنم نریزه خوردم . یه نگاه تامل امیزی به صورتم کرد بعدم نگاهشو دوخت به شکمم شروع کرد با لبهاش بازی کردنو سرشو تکون دادن . دوباره نگاهشو انداخت به صورتم ذل زد تو چشام خوبی . نه نرگس من عاشق این صداقتت هستم تو هر شرایطی باشی حس واقعیتو میگی ، سرشو تکون داد ، حالا چرا نه ! از داد زدنهای تو ، خودتو میزنی ، با ترس گفتم : میگی تو شکمت بچست مگه بچه تو شکم مامانش ترس داره . توهم تو شکم مامانت بودی ، منم تو شکم مامانم بودم همه ادمها روی کره زمین توی شکمهای ماماناشون بودن ، نرگس جان همه دختر ها یه روزی مامان میشن ولی اگر تو بامن همکاری کنی من نمی زارم این بچه تو شکم تو بمونه... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رسیدیم به آموزشگاه نگاه به ساعتم کردم، ده دقیقه از خونمون کشیده تا رسیدیم به اینجا از در آموزشگاه وارد سالن شدیم، رفتیم سراغ خانم میانسالی که پشت میز نشسته بود، سلام و احوالپرسی کردیم، مادر شوهرم گفت دخترم رو آوردم ثبت نام کنم برای کلاس خیاطی وقتی گفت دخترم، یه حس خوبی بهم دست داد قبل از اینکه خانم مدیر آموزشگاه جواب مادر شوهرم رو بده یکی از کاراموزها یه لباس آورد گذاشت روی میز گفت خانم شمسی یقه ای که دوختم درسته؟ خانم شمسی لباس رو ورانداز کرد _بله درسته خانم کارآموز لبایش رو برداشت رفت خانم شمسی رو کرد به مادر شوهرم ببخشید خانم، کار اموز سوال داشت، بفرمایید بنده در خدمتم مادر شوهرم، با اشاره سرش من رو نشون داد دخترم رو اوردم ثبت نام کنم خانم شمسی از کشو میزش یه فرم در آورد، گرفت سمت مادر شوهرم این فرم رو بگیرید پر کنید پشتشم مدارک لازم، شهریه کلاس و زمان ثبت نام رو نوشتم، مادر شوهرم فرم رو. گرفت جلوی من، دوتایی خوندیم، رو کردم بهش زمان ثبت نام دو ماه دیگه است، ایکاش الان قبول میکرد مادر شوهرم رو کرد به خانم شمسی الان نمیشه ثبت نامش کنید نه، این سری باید دوره شون تموم شه تا اموزش سری بعد رو شروع کنم از خانم شمسی تشکر کردیم اومدیم خونه، لباسهامون رو عوض کردیم، مشغول نظافت خونه بودیم که صدای باز شدن در اومد، سریع اومدم پشت پنجره، پدر شوهرو علیرضا اومدن، روسری چادرم رو سرم کردم، همه جا رو گرد گیری کرده بودم، یه تلوزیون مونده بود اونم تند تند تمیز کردم، وارد خونه شدند، سلام کردم، هرکاری کردم که از علیرضا بپرسم که گچ پات رو اوردی بهتری، یا نه دست و دلم نرفت مادر شوهرم از آشپز خونه اومد بیرون، لبخندی رو به علیرضا زد، گفت خدا رو شکر راحت شدی مادر، دکتر چی گفت؟ ممنون مامان، پانزده جلسه برام فیزیو تراپی نوشت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) پدر شوهرم صدا زد مریم، بابا بیا کارت دارم رفتم جلو جانم بابا بشین نشستم کنارش برای مهریه‌ات، برنامه‌ای داری؟ نه بابا هیج برنامه‌‌ای ندارم من یه پیشنهاد برات دارم بله بفرمایید یه زمینِ کنار زمین ما هست صاحبش میخواد بفروشه، بریم این زمین رو بخریم برات، خودمم میدم دست یه آدم معتبر کشاورزی کنه، مزد خودش رو برداره، سودش هم باشه برای تو، اینطوری هم پولت راکت نمیمونه، هم روی قیمت زمینت میاد باشه بابا جون، هر کاری رو که صلاح میدونید انجام بدید. زمین رو میزنم به نام خودت، بقیه مهریه را هم حساب می کنم بهت میدم من بقیه اش رو نمیخوام، بخشیدم، همه زمین رو که برام بخرید ازتون ممنون میشم سری تکون داد، و ساکت شد، من متوجه شدم که میگه نه بقیه را هم بهت میدم پدر شوهرم ادامه داد ماشین احمد رضا به نام منه، ولی من داده بودم به خودش فقط به اسم من بود، اونم یه روز بریم بزنم به نامت. یه غم زیادی روی دلم نشست، آهی بلند از ته دلم کشیدم، به خودم گفتم الهی برات بمیرم عزیزم، خودت رفتی اموالت رو دارن تقسیم میکنن تلفن خونه زنگ خورد، گوشی رو برداشتم الو بفرمایید از آموزشگاه زنگ میزنم، دوره جدید اموزشی ما از شبنه شروع میشه، ساعت هشت صبح تشریف بیارید، در ضمن یه لیست وسایل اولیه رو هم که تو فرم نوشتیم تهیه کنید بیارید. خوشحال گفتم چشم خانوم حتما خدا حافظی کردم گوشی رو گذاشتم روی دستگاه تلفن، رو کردم به مادر شوهرم از آموزشگاه بود، میگه کلاس خیاطی از شنبه شروع میشه، مامان من باید برم وسایل خیاطی رو بخرم مادر شوهرم گفت خیلی خوبه عزیزم، برو بخر علیرضا گفت حاضر شو خودم میبرمت خرید کنی سریع گفتم نه نه نمیخواد زحمت بکشی خودم میرم پدر شوهرم گفت اتفاقا با علیرضا رضا بری خیلی بهتره، چون یا باید آژانس بگیری، یا بری سوار تاکسی شی، علیرضا میبرتت دیگه ذوق خریدم رفت، اصلا و ابدا دوست ندارم با علیرضا برم، نشستم روی مبل گفتم اصلا ولش کن، تازه امروز چهار شنبه است، حالا وقت دارم بعدن میرم میخرم پدر شوهرم گفت از قدیم گفتن، کار امروز رو به فردا ننداز، پاشو بابا حون، پاشو حاضر شو با علیرضا برو بخر بیا نمی تونم اصرار پدر شوهرم رو ندید بگیرم، روی حرفش، حرف بزنم، با بی میلی، چشمی گفتم و بلند شدم، اومدم اتاق خودم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾