eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مشما رو گرفتم سمتش، بفرمایید ببینید چیا خریدم از دست من گرفت، دونه دونه در آورد، نگاه کرد، گفت از جونیم آرزوم بود که برم خیاطی یاد بگیریم، ولی نشد، هر بار که اقدام میکردم برم آموزش ببینم یه اتفاقی چیزی پیش میومد نمیشد _خب بیاید هم زمان که من میرم آموزش میبینم بیام به شما هم یاد بدم، لبخندی زد پیشنهاد خوبیه، ببینم اینطوری میشه _آره چرا نشه مامان، با اجازتون من برم اتاق خودم باشه عزیزم برو اومدم توی اتاقم، چشمم افتاد به عکس احمد رضا، ایستادم جلوی عکسش، گفتم، گذاشتی رفتی، حال رو روز من رو میبینی، دوباره شدم، مثل روزهایی که خونه داداشم زندگی میکردم، ظاهرم رو شاداب و خوشحال نشون بدم، ولی از درونم اضطراب و استرس داشته باشم، علیرضا داداشت آرامشم رو گرفته، تا دیروز با نگاهاش، امروزم که لب باز کردو افاضه‌ی کلام کرد، من دوستت دارم با من ازدواج کن، نگاهم افتاد به چشم های معصومش، از طرز حرف زدنم ناراحت شدم، عکسش رو برداشتم، چسبوندم به سینه‌ام، لب زدم، من رو ببخش احمد رضا، اینقدر بهم ریخته شدم که نمیفهمم دارم چی میگم، عکس رو بوسیدم، گذاشتم سر جاش. از ذوقم که میخوام برم کلاس خیاطی، صبح زود از خواب بیدار شدم، همه وسایلهام رو آماده کردم، رفتم اتاق مادر شوهرم، کتری رو آب کردم گذاشتم روی گاز، صدای در اتاق اومد، نگاه کردم، علیرضاست، با دو تا نون سنگک، وارد اتاق شد، خواستم برم جلو نون رو ازش بگیرم، یاد حرفهاش افتادم، به خودم گفتم، ولش کن الان وهم برش میداره، خیالات میزنه به سرش که حتما من بهش علاقه‌ای دارم، برگشتم سمت کابینت ظرف چایی رو برداشتم، دو پیمونه چایی ریختم توی قوری، علیرضا اومد توی آشپز خونه گفت سلام صبح بخیر، این نون رو بگیر همینطوری که پتشم بهشِ، گفتم سلام، سفره توی جا نونی هست، بردار نونها رو بزار توش قوری رو گذاشتم روی کابینت، ظرف چایی رو هم گذاشتم سر جاش، از آشپز خونه اومدم بیرون، مادر شوهرم از اتاق خوابشون اومد بیرون، لبخند زنان گفت به به میبینم که بچه‌هام زرنگ شدند، بوی نون تازه میاد، پسرم نون خریده، دخترم چایی گذاشته، افرین به شماها تا من اومدم حرف بزنم، علیرضا پیش دستی کرد سلام مامان، دیدم مریم کلاس داره زودتر رفتم نون گرفتم که صبحانه بخوره بره _خوب کاری کردی پسرم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾