eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگه باید بریم بزارمت خونتون نزدیک اذان صبحه ... منو در خونه پیاده کرد ... خدا حافظی کردیم ... من اینجا وامیستم که تو بری تو خونتون بعد من میرم ... خواستم از ماشین پیاده شم دستمو گرفت منو کشید سمت خودش پیشانیمو بوسید ... مواظب خودت باش ... منم با لبخند جواب دادم ... چشم قربان ...برو دیگه کم دلبری کن . از ماشین پیاده شدم خیلی آروم کلید انداختم در حیاط رو باز کردم ... برگشتم بهش ... دست خودمو بوس کردم فوت کردم سمتش بعدم باهاش بای بای کردم ... در حیاط رو خیلی آروم بستم رفتم اتاقم ... اگر میخوابیدم برای نماز صبح خواب میموندم ... خودمو به هر زحمتی بود بیدار نگه داشتم اذان گفت نمازمو خوندم و خوابیدم . صبح به صدای نرگس ، نرگس مامانم از خواب بیدار شدم ... پاشو مامان باید بریم ازمایش بدیم ... باشه مامان بیدارم ... مامانم رفت ، خودش اماده بشه ... بی اختیار چشمامم رفت روی همو خوابم رفت ... صدای مامانمو شنیدم ، عه نرگس دوباره خوابیدی پاشو دیگه ... با سختی پاشدم نشستم ، کش و قوصی به بدنم دادم ... چشمهام چسبیده بودن بهم ، به زور بازشون کردم ... رفتم دست وصورتمو شستم ، لباس پوشیدم شال و چادرمو سرم کردم رفتم تو حیاط ... گیج خواب بودم ... با مامان رفتیم بیرون ماشین آژانس دم در حیاط بود سوار شدیم ... بی اختیار سرمو گذاشتم روی شونه مامانم خوابم برد . نرگس جان پاشو رسیدیم ... چشمامو به زور باز کردم از ماشین پیاده شدم دستمو گرفت ... خوابی ، مگه دیشب نخوابیدی ؟ نه ... چیکار میکردی که نخوابیدی ... هیچی همینطوری تا اذان صبح بیدار بود ... یه دفعه یادم اومد ناصر گفته بود هروقت خواستید برید آزمایش بدی به من پیام بده ...ای داد بی داد یادم رفت . چته نرگس به چی فکر میکنی؟ ... هیچی مامان بریم ... از در آزمایشگاه رفتیم تو ، رو به رمون یه میز بزرگ بود دو تا خانمم نشسته بودن نسخه میگرفتن ، نوبت میدادند ... مامانم نسخه رو داد و چون اول وقت رفته بودیم نفر اول به ما نوبت دادند ... یه اتاق رو ، به ما نشون داد ، اونجا بشیند تا بیان نمونه بگیرن ... با مامانم رفتیم تو یه اتاقک کو چیک یه خانوم بایه سرنگ وارد شد . سلام به دختر خوب ... آستینتو بزن بالا ... ازش پرسیدم میخواید چیکار کنید ... میخوام یه سرنگ از رگ دستت خون بگیرم ... ووی من میترسم ... دست مامانمو گرفتم بیا بریم نمی خواد . بشین مامان جون نمی خواد چیه ؟ من نمی زارم میترسم . عه لوس نشو نرگس بشین بزار آزمایششو بگیره دستامو کردم زیر چادرم سفت گرفتم ... نه نمیخواد ، من نمی زارم . خانوم پرستار پرده رو کنار زد ، رو به من ... ببین این خانها رو همه منتظرند که من ازشون ازمایش بگیرم ، اصلانم نمی ترسن ... استینتو بزن بالا روتو برگردون نگاه نکن ، تا ده بشماری تمومه مامانم به زور نشوندم روی صندلی ... گاهی با مهربونی ، گاهی با اخم و تشر ... آستینتو بزن بالا خانوم پرستار کار داره ... با ترس و لرز استینمو زدم بالا ... هرچی پرستار گفت روتو بکن اونور نگاه نکن . گوش ندادم ، دندونامو بهم فشار دادم ... سوزنو کرد تو رگ دستم سرنگ رو پر خون کرد ، سوزن رو در آورد . یه پنبه الکلی گذاشت روش پرستار رو به من پرسید ... اصلا درد داشت ؟ بله که داشت هم درد داشت هم داره میسوزه ... اروم زد پشت کمرم ... پاشو اینقدر ناز نازی نباش ... یه اب سیب بهم داد اینم بخور که سرت گیج نره . رو به ، مامانم کرد : مامانش ببرش بیرون این آب میوه رو هم بخوره یکم بشینه راه نره یه وقت سرش گیج بره ؟ باشه چشم : حالا جوابش کی آماده میشه ... بشنید صداتون میکنن ... رفتیم نشستیم آب میوه رو خوردم یه دو تا شکولاتم مامانم از کیفش در آورد داد بهم خوردم ... یه کم نشستیم ... صدامون نکردن ، مامانم رفت به خانوم پرستار گفت میشه ما بریم صبحانه بخوریم بعد بیایم جواب ازمایشو بگیریم ؟ بله میتونید برید . اومدیم بیرون ... رو کردم به مامانم ، بریم سیرابی بخوریم ... دلت خواسته ؟ ... خیلی ... باشه بزار ببینم کجا دارن ... بیا بریم ازاین سوپر مارکتیه بپرسیم ببینیم کجا دارن ؟... باهم رفتیم ادرس ، کله پزی بهمون داد ... رفتیم پیدا کردیم ...خوردیم وای که چقدر به من چسبید . برگشتیم آزمایشگاه ... جوابمون حاضر شده بود ... خانوم پرستار یه پاکت داد به مامانم ... مامانمم بازش کرد برگه رو از توش در آورد نشون خانوم پرستار داد ... ببخشید میشه بگی جوابش مثبته یا منفی ... اونم خوند ، مثبت ، خانوم بار دارن انگار یه سطل آب سرد ریختن روی سر مامانم ، یه دفعه وا رفت یه چند تا نچ نچ کرد ... رو به من بیا بریم خونه ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) گوشه لبش رو. جوید، سرش رو تکون داد، آهسته گفت باشه، ولی تا من اینجا هستم خودم میبرمت آموزشگاه، بعد که من رفتم، به بابا سفارش کردم، که ببرتت کلافه گفتم آخه چرا؟ چون تو ناموس ما هستی و من نمیخوام کسی مزاحمت بشه تو بد دلی، و گرنه کسی مزاحم من نمیشه اسمش رو هرچی دوست داری بزار، من یه چیزی میدونم که میگم به اعتراض حرفش روم رو ازش برگردوندم، دیگه حرفی نزدم با هم اومدیم خونه، رفتم اتاقم، اعصابم بهم ریخته است، سرم درد گرفته، لباسم رو عوض کردم، یه مسکن خوردم، دراز کشیدم روی تخت. رفتم توی فکر، به خودم گفتم، اگر میخوای اینجا زندگی کنی باید به حرفهاشون گوش کنی، به نظراتشونم احترام بگذاری، میبینی که تقریبا هرچی علیرضا میگه پدر مادرشم تایید میکنند، پس باید کنار بیام، که نه خودم رو اذیت کنم نه اینها رو، الانم برم اتاق مادر شوهرمینها برای ناهار، مادر شوهرم ساک علیرضا رو بسته گذاشته گوشه اتاق، رو کردم بهش مامان علیرضا فردا ساعت چند میره علیرضا نگذاشت مامانش حرف بزنه، نودش گفت هشت صبح میرم خواستم محلش ندم، چشمم افتاد به مادر شوهرم، ترسیدم به دل بگیره، علی رغم میل باطنیم گفتم ان شاالله به سلامتی بری، دوسال خدمتت رو انجام بدی بیای خوشحال از دعای من گفت خیلی ممنون از صبح محمد رضا و زن و بچش، عمه مادر شوهرم، خاله ها و عمه علیرضا اومدن اینجا که برای سربازیش بدرقش کنن، مادر شوهرم یه کاسه آب و قرآن گذاشت توی سینی، رو. کرد به من مریم جان از توی کیفم پول بیار بزار توی سینی، کنار قرآن از کیفش پول برداشتم، گذاشتم توی سینی، علیرضا با همه محارمش رو بوسی و خدا حافظی کرد مادر شوهرم از زیر قرآن ردش کرد، کاسه آب رو دستش گرفت، علیرضا رو کرد به مامانش صبر کن مامان من یه حرفی به مریم بزنم، اومد سمت من گفت توی این دوماهی که رفتی آموزش خیاطی من بردم و آوردمت، ازت خواهش میکنم بعد از این با، بابام برو تنها نرو سر راهی دلم نیومد ناراحتش کنم، گفتم چشم، خیالت راحت با، بابا میرم لبخند رضایتی از حرف من زد گفت خیلی ممنون رفت سمت مادر شوهرم، دوباره با مامانش رو بوسی کرد، دستش رو بلند کرد رو به جمع خدا حافظ همگی مادر شوهرم کاسه اب رو. پشت سرش پاشید، علیرضا رفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾