زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_173 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_174
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اینم لنگه همون نامزد پروانه است، حالا اون مادرش یا خواهر بزرگش رو میفرستاد خواستگاری، این یکی دیگه خودش شخصا اصرار داره، اصلا معلوم نیست خونوادش میدونن یا نمیدونن
_ببخشید مامان برای من فرقی نمیکنه که با خونواده بیاد یا خودش بیاد، جواب قطعی من نه هست.
خب خدا رو شکر، تو هم اینجا تنها نشین، پاشو چادرت رو سرت کن بریم اتاق ما
علی رغم میل باطنیم به خاطر علیرضا گفتم
چشم، صبر کن روسری چادرم رو. سرم کنم باهم بریم.
وارد اتاق مادر شوهرم شدیم، علیرضا روی مبل لمیده داره از تلوزیون فوتبال تماشا میکنه، من و مامانم نشستیم، تلفن خونه زنگ خورد، چون دم دست علیرضا بود، گوشی رو برداشت
بله بفرمایید
شما
چیکارش دارید
رنگ از روم پرید، یعنی کیه؟
نه نمیشه به من بگو بهش بگم
خب خاموش دیگه، حتما دوست نداره کسی بهش زنگ بزنه خاموش کرده
علیرضا بدون خدا حافظی گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن
دیگه از حرفهاش مطمین شدم که هانیه پشت خط بوده، علیرضا طوری رفتار میکنه که من ازش نپرسم کی بود، خیلی حیف شد، هومن رابطه دوستی من و هانیه رو بهم زد، نیمه اول فوتبال تموم شد، علیرضا رو کرد به من
چرا گوشیت رو خاموش کردی
مکثی کردم، گفتم
همینطوری
پوز خندی زد گفت
همین، طوری
مادر شوهرم رو کرد بهش
خوب نیست آدم کسی رو ببره زیر زربین، چیکارش داری گوشی خودشه، دوست داشته باشه روشنش میکنه دوست نداشته باشه خاموشش میکنه
آره دیگه مامان جون منم گوشهام مخملیه حالیم که نیست، مادر من این پسره بی همه چیز تلفنی مزاحم مریم شده
با دستش اشاره کرد به من
اینم گوشیش رو خاموش کرده، زبون این پسره الدنگ رو فقط من میفهمم، میدونم باید باهاش چیکار کنم...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤
️سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾