eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت21 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله مادر جون اومد تو اتاق پیش مامانم. صدای خرو پف با
به قلم رفتم درخونشون آجره رو گذاشتم زیر پام با دسته گلی که دیروز به آب داده بودم دیگه یه زنگ کوچولو زدم صدای توران خانم اومد . کیه؟ _منم : اومدم دنبال فریده بریم مدرسه صداشو با عصبانیت بلند کرد.خودت برو فریده باتو نمیاد. از پشت در برگشتم رفتم دم در خونه مریمینا. خوا ستم زنگ بزنم که خودش اومد بیرون. _عه پس فریده کو؟ _مامانش عصبانی بود گفت تو برو فریده خودش میاد. _باشه بریم. به سرکوچه مریمینا نرسیده بودیم که فریده رو دیدیم. بدو بدو داشت میومد. وایسد باهم بریم. فریده از من دلخور بود. رفتم جلوش ببخشید من نمی دونستم اینطوری میشه. _باشه عیب نداره. دوباره سه تایی خوش و خرم رفتیم مدرسه. دربین راه من ساکت بودم و به اتفاقهای خونمون فکر میکردم. بیچاره مامانم چه کتک بدی خورد. رسیدیم مدرسه.زنگ خورد و همه بچه ها صف کشیدن. باصف رفتیم کلاس، خانم معلم وارد کلاس شد. همه به پاش بلند شدیم _سلام بچه ها صبحتون، بخیر بفرمایید بشینید دفتردیکته ها رو میز. _دفترم رو در آوردم . _نه نام خدا_خانم شروع کرد دیکته گفتن. ولی من فکرم به اتفاقهای دیشب بود خودمم نمی دونستم چی می نویسم. تو فکر بودم که صدای مبسر کلاس حواسم رو جمع کرد.مطیعی دفترتو بده.! _هان بیا بگیر. زنگ تفریح خورد. رفتیم حیاط.تو حیاط منتظر فریده و مریم بودم که دو دست جلوی چشامو گرفت باید میگفتم که کیه تادستشو برداره. با دستام دستاشو لمس کردم.دستاش تپل بود.فهمیدم. زری تو هستی!! دستای دختر خالم بود.دستاشو از چشام برداشت و خندید.و رفت، (زری دوسال ازمن کوچیک تر بود، اون کلاس سوم بود) فریده ومریمم اومدن.به شوخی زدن به من که دنبالشون کنم بگیرمشون ولی حوصلم نیومد دنبالشون نرفتم دوباره اومدن زدن بازم نرفتم. _نرگس چت شده کشتی هات غرق شدن. مریم امروز حوصله ندارم. _چراچیزی شده. _نه نشده امروز حوصله ندارم. زنگ کلاس خورد و همه رفتیم سر کلاس.... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت__21 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) چی بگم وحیده خانم، هرچی میخواهید بدونید بپرسید بهتون بگم یه نگاهی بهم انداخت و گفت ببخشید فقط میخوام با هم آشنا شیم ناراحت نشو مریم خانم سرم رو تکون دادم و گفتم نه خواهش می کنم، بفرمایید شما سوال بپرسید من بهتون بگم، به مامانتونم گفتم تا کلاس نهم درس خوندم، مامان پرسیدن هنری چیزی داری؟ گفتم، آره خیاطی بلدم کمک های اولیه رو بلدم دوره دیده مدرک دارم، رانندگی هم بلدم گواهینامه ام دارم. بیست و دو سالمه پدر و مادرم فوت کردن یه برادرم دارم، آقا وحید من رو از برادرم خواستگاری کرد، برادرم من رو با پنج سکه مهریه به عقد برادر شما دراورد اگر چیز دیگه ای می خواید در مورد من بدونید بگید بهتون بگم با تعجب پرسید چرا پنج سکه؟ حرفی برای گفتن نداشتم، چون برای من فقط فرار از اون خونه مهم بود، پیش خودم گفته بودم، بعد از محرمیت سر حرف رو باز میکنم، همه حقیقت رو بهش میگم، ازش خواهش میکنم که کمکم کنه تا با شکایت از، زن داداشم، آبروی از دست رفته ام رو برگردونم، ولی وحید اینقدر برخوردش با من بد بود که من حتی حرفهای معمولی هم نتونسم باهاش بزنم، وحیده سکوت من رو که دید، دستش رو.گذاشت پشت کمرم، خب حتما دوست داشتی پنج تا سکه مهرت باشه، فقط بگو چرا اینقدر گرفته و ناراحتی _ چیزی نیست، حل میشه همزمان صحبتش با من پیامکی براش اومد، نگاه کردبه گوشیش، گفت عباسِ، زنگ نمی زنه، عادتشه، همیشه پیامک میده،میگه در رو باز کن وحیده خانم رفت دکمه آیفون رو زد عباس آقا وارد خونه شد. یه نگاهی به من انداخت از جام بلند شدم، گفتم سلام سلام، حالتون خوبه ممنون رو کرد به وحیده معرفی نمیکنید، این خانم کی هستن؟ فاطمه خانم فوری گفت عباس جان، عزیزم تو هم مثل پسرم میمونی،وحید این خانم رو از برادرش خواستگاری کرده اونم موافقت کرده، عقدش کردن، دادش به وحید عباس آقا که اصلا از این حرف خوشش نیومد رنگش پرید و یه نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد، هیچی نگفت عباس آقا ادامه داد من سند نداشتم براش بزارم، هرچی زنگ زدم کسی رو پیدا نکردم، که سند داشته باشه، وحید رو بازداشت کردند تا فردا با پرونده ببرنش دادسرا فاطمه خانم زد پشت دستش، یه دفعه نشست روی مبل رنگ از صورتش پرید، وای وحید رو بازداشت کردند، انداختن زندان، ای خدا بگم چیکارت کنه نسترن خودت زندگیت رو خراب کردی، دیگه چرا اینقدر ما رو اذیت میکنی، همین طوری که داره میگه، یه دفعه از حال رفت وحیده تیز رفت کنار مامانش _چی شدی مامان؟؟ فاطمه خانم بی حال لب زد نمی دونم از دست شما ها چکار کنم، نمیتونم دیگه نمیتونم بکشم، والا برام جونی نمونده، فقط مصیبتهاتون برای منه وحیده رفت توی آشپزخونه با یه لیوان آب قند اومد، گذاشت در دهن مامانش، اسرار کرد _مامان بخور فاطمه خانم سرش رو برگردوند نمیخوام، نمیتونم بخورم مامان یه کمش رو بخور فاطمه خانم یه دو قلپ خورد، بی حالِ، بی حال شد وحیده رو کرد به شوهرش زود باش زنگ به اورژانس... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی و قانونی دارد 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾