eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19هزار دنبال‌کننده
768 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_24 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله _نمی یاد خانم، یعنی نمی تونه بیاد‌ _چرا؟؟؟ _نم
به قلم _مامانم آهی کشید و سرش رو انداخت پایین . چی بگم. برای نرگس خواستگار اومده بابا شم میخواد بده. چشمهای خانم از تعجب داشت میزد بیرون دهنش وا موند چی؟؟؟نرگس و شوهر بده . اینو!!!! وای خدای من چی میشنوم . نزارید خانم مطیعی اجازه این کارو ندید...... دو تا دستهاشو گرفت دو طرف سرش و سرش رو انداخت پایین. دوباره سرش رو گرفت بالا به مامانم نگاه کرد . چشمش افتاد به دستای کبود و ورم کرده مامانم !!!!! خانم مطیعی شما کتک خوردید. مامانم سرش رو انداخت پایین....... پدر نرگس زده؟؟؟ ۰۰۰_سکوت مامان. شما میتونید از همسرتون شکایت کنید هم بابت کتک به شما هم به خاطر زیر سن قانونی شوهر دادن نرگس. _نرگس جان شما یه دوقیقه بیرون باش من با مامان حرف بزنم. بدترین شکنجه برای من همین بود که وقتی میخواستن حرف بزنن منو بیرون میکردن. _پاشو مطیعی بلند شو برو بیرون. _نرگس حرف خانمتونو گوش کن. دیگه چاره ای نبود بلند شدم از اتاق رفتم بیرون در اتاق و بستم و گوشمو چسبوندم به در اتاق.... _حالا میخواید چیکار کنید ؟ _هیچی. کاری از دستم برنمیاد باید ببینم چی پیش میاد..... _یعنی شما همینطور میخواهید سکوت کنید تا دخترتون در کودکی ازدواج کنه به جسه نرگس نگاه کردید. _خانم الان از بابای نرگس شکایت کنم بعدش کجا برم ..... ما سه تا خواهریم پدرمون به رحمت خدا رفته. نه سوادی داریم نه درآمدی....برم سربار مادرم بشم ..... _میخواهید من با بابای نرگس صحبت کنم؟ _فایده ای نداره اون کاری رو که بخواد بکنه ،میکنه میانجی گر کسی روش تاثیر نداره..... _خانم مطیعی اگر کاری از دست من برمیاد بگید براتون انجام بدم. _نه کاری از دست شما برنمیاد خیلی هم ممنونم که زحمت کشیدید و اومدید. _بااجازتون من از حضورتون مرخص شم. ناهاربمونید خانم خوشحال میشیم . _متشکرم خانم من برم مدرسه.... خدا حافظ شما. _خدا به همراهتون. قبل ا اینکه دراتاق رو باز کنن دم پایی هام رو پام کردم .فوری خودم رو رسوندن نزدیک شیر آب تو حیاط شروع کردم دست وصورتم روشستن. _خانم دارید میرید. _آره نرگس جان توهم برو حاضرشو بیا مدرسه.... چشم خانم.‌..... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) به خودم گفتم، به نظر میاد خانم خوبی باشه، کلا اونهای دیگه هم بد نبودن ولی وجیهه خانم خیلی به دلم نشست با موبایلش زنگ زد _الو وحیده، حال مامان چطوره؟ _آهان، خدا رو شکر _باشه من هستم _فعلا خداحافظ تماس رو قطع کرد، رو. کرد به من _خدا رو شکر مامان حالش خوبه، فشارش افتاده بوده، دکتر گفته سرمش تموم شد میتونید ببریدش خونه. _حالا من از خودمون برات بگم _ مریم جون، ما سه تا خواهر و بردادریم، من از همشون بزرگترم، سی و یک سالمه، ازدواج کردم، یه پسر ده ساله با یه دختر پنج ساله که هم ساله غزل جونِ دارم، اسم پسرم عرفانِ و اسم دخترم سحرِ، شوهرم، کابینت سازه، زندگیه خوبی هم دارم. بعد از من وحیدٍ ِدو سال از من کوچیکتره، بیست و نه سالشه، یه ازدواج ناموفق داشته، حاصل این ازدواج غزل جونه، وحیده خواهر کوچیکه است، بیست و چهار سالشه، نزدیک به چهار ساله که ازدواج کردن، هنوز بچه دار نشدن، البته خودشون فعلا بچه نمیخوان، پدرم هشت ساله پیش به رحمت خدا رفت، مادرمم که دیدی، لبخندی زد حالا تو بگو ما دوتا خواهر برادریم من خیلی کوچیک بودم که پدرم از دنیا رفت، ده سالمم بود مادرم از دنیا رفت، من با برادرم زندگی میکردم، پانزده سالم بود برام خواستگار اومد، حضور من تو خونه داداشم زن دادشم رو خیلی ناراحت میکرد، برای همین نشست زیر پای داداشم که مریم رو بدیم به همین خواستگارش، با وجودی که شناختی ازشون نداشت، خیلی ازش پیش داداشم تعریف کرد، من دوست نداشتم که ازدواج کنم، دلم میخواست درس بخونم، درسهامم خیلی خوب بود، هرسال شاگرد اول میشدم، ولی اصرار خواستگارم و حمایت زن داداشم ازشون، داداشم گفت بیاین... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾