eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
779 عکس
409 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_26 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیب‌اله ازمدرسه برگشتم بند درحیاطتمونو کشیدم دررو باز کرد
به قلم چند دقیقه از رفتن مامانم گذشت بابا اومدخونه. سلام . سلام بابا خوبی؟ کلمو، تکون دادم گفتم آره. _دوتا پلاستیک میوه دستش بود رفت تو آشپزخونه میوهارو گذاشت و رفت تو اتاق..... نرگس _بله بابا. مامانت کجا رفته. _خونه مادرجون _اونجا چیکارداره؟ _نمی دونم. کسی اومده بوده خونه ما_ من نمی دونم _همه رو میدونستم اما نگفتم. جوادو برداشتم رفتم کوچه داشتیم بازی میکردیم..... مامانم اومد.....مامان بابا خونس. _باشه مامان بازی کنین . تا مامانم رفت تو حیاط منم دست جواد و گرفتم رفتیم تو خونه. جوادو گذاشتم تو حیاط بازی کنه رفتم تو اتاق.... مامانم لباشو جمع کرد چشماشم به من براق کرد که چرا اومدی. منم رفتم سرکیفم دفتر مشقمو درآوردم که به بهانه مشق حرفاشونو گوش کنم. _مگه فردا تعطیل نیستی؟ _چرا تعطیلیم. _خب حالا برو بیرون پیش جواد فردا مینویسی. نمی خوام میخوام الان بنویسم. _چیکارش داری بزار بنویسه. نرگس بابا خوش خط بنویس. _کلمو به چپ وراست تکون دادم. یعنی باشه. _عمه هاجر اومد؟ _آره اومد. _چی گفتی؟ _گفتم باباش میگه بیاین. _خب؟ _گفتن هفته دیگه شب جمعه میان. بابا دست کرد تو جیبش یه دسته پول درآورد گذاشت جلوی مامانم گفت بیا برو براش لباس بخر برای خودتم بخر. آخ جون میخواستن برای من لباس بخرن آخه بابام فقط عیدا ، و وقتی عروسی میخواستیم بریم برامون خرید میکرد. یه دفعه گفتم مامان کفشم میخری از اونایی که ناهید داره. مامانم چنان چشم غره ای بهم رفت که درجا خشک شدم. _من نمی خوام دارم. _بسه دیگه معصومه اینقدر اوقات تلخی نکن. مرد حسابی تو چرا اینقدر هول شدی آخه چه کاسه ای زیر نیم کاسته که میخوای دستی دستی این طفل معصوم رو بد بخت کنی؟ _چرا بد بخت بشه به لاخره دیر یازود امسال نه سالی دیگه باید بره خونه شوهر. _آره باید بره ولی نه به این زودی.تو اصلا درمورد این پسره پرس وجو کردی ببینی چیکار میکنه. _همچین میگی پرس وجو انگارغریبه است.... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_26 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _مینا خانم ما کی بیایم تا دختر پسر همدیگر رو ببینن با خودم گفتم من که هزار بار پسرت احمد رضا رو دیدم اونم من رو دیده، دیگه برای چی باید همدیگر رو ببینیم، یه دفعه یادم اومد، میرن توی اتاق با هم حرف میزنن رو میگه، بزار بیان منم وقتی رفتیم توی اتاق میگم من نمیخوامت، زن داداشم داره زورم میکنه. زن داداشم یه لفظ قلم اومد _با محمود صحبت میکنم بهتون خبر میدم _باشه پس من فردا شب زنگ میزنم جوابش رو از شما میگیرم، حالا اگر اجازه بدید زحمت و کم کنیم خواهش میکنم شما رحمتید، تشریف داشتید. _با شما نشستن خوشه، ان شاالله حالا بیشتر با هم نشست و برخواست میکنیم حاج خانم ایستاد، همگی بلند شدیم، اونها رفتن، زن داداشم رو کرد به من _کیت مُرده که اینقدر سگرمه هات تو همه، یادت باشه برخوردهای اول خواستگاری و ازدواج در آینده توی رفتار خونواده شوهرت باهت خیلی تاثیر داره همه جراتم رو جمع کردم گفتم اخه من دوست ندارم عروسی کنم، میخوام درسم رو بخونم _اولا تو غلط کردی که نمیخوای بری سر خونه زندگیت، تا کی میخوای اینجا موی دماغ من باشی؟ دوما کدوم درس؟ اینجا دختر هاش تا نهم بیشتر نمیخونن، این نصفه درستم میگیم بزارن بخونی تا سیکلت رو بگیری، برو لباسهات رو عوض کن، اینها رو بزار برای مهمونیت، سر گنج نشستیم که هر روز بتونیم یه دست لباس برات بخریم... همیشه با حرفاش دل من رو میشکوند رفتم توی اتاق لباسهام رو در آرودم، چادر، رو سریم رو سرم کردم، اومدم تو هال زن داداش من برم خونه الهه اینا فردا امتحان داریم درس بخونم؟ از توی آشپز خونه داد زد _برو زود بیا _باشه دم پاییم رو پام کردم، از در حیاط اومدم بیرون. خونه الهه اینا سه تا خونه اونورتر توی کوچه ما بود، زنگ زدم، از پشت آیفون صدای الهه اومد _کیه؟ _منم مریمم باز کن در باز شد رفتم تو خونشون مامانش داشت برای خودش چادر توی خونه ای میدوخت، خواهرش که کلاس پنجم بود نشسته سر کتاب دفترش مشق مینوشت. گفتم سلام مامانش سرش رو آورد بالا _سلام مریم خانم، حالت خوبه ممنون الهه رو کرد به من _بیا بریم بخونیم، الان میگی شب شد باید برم، حالا بگو ببینم چرا دیر کردی؟ آروم. در گوشش گفتم بیا بریم تو اتاق بهت میگم رفتیم توی اتاق در رو بستیم خوب بگو ببینم چرا دیر کردی؟ اخم هام رفت تو هم _برام خواستگار اومده بود الهه زد زیر خنده راست میگی؟ کی؟ _حاج خانم عظیمی عه برای پسرش احمد رضا سر تکون دادم _آره خندید، به شوخی زد همونجای بازوم که زن داداشم زده بود _دیونه اینکه ناراحتی نداره، باز کن اون اخمهات رو دستم رو گذاشتم روی بازم _آخ نزن _من اینقدر محکم نزدم که تو آخت.در بیاد _زدی جایی که زن داداشم امروز زد _عه بازم زدت؟ _آره الهی دستش بشکنه _خب خوبه که شوهر میکنی میری از دست این زن داداش بد جنستم راحت میشی _آخه میخوام درس بخونم کدوم درس؟ این چند ماه باقی مونده رو میگی، اونم بهشون بگو میخوام بخونم، نمیگن که نه، اونم خانم عظیمی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾