eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پلرت_29 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم زهرا_حبیب‌اله بابام باعصبانیت بلند شد از خونه رفت بیرون اینقدر د
به قلم بابام لم داد رو بالشتو تلوزیونو روشن کرد سریال شاید برای شماهم اتفاق بیفتد داشت پخش میکرد هممون این سریال رو دوست داشتیم نشستیم تماشا کردیم.بعد سریال مامانم بلند شد رخت خوابهای خودشو پهن کرد. به ماهم گفت پاشید برید بخوابید. دوتایی بلند شدیم اومدیم تو اتاق در و بستیم ولی ناخواسته دوتامون گوشامونو گذاشتیم به دراتاق. زن: ببین چند دفعه است دارم میگم اتاق علی اصغر رو نرگس رو جدا کن. _منم چند دفعه گفتم یه اتاق دیگه تو حیاط بنداز. _فردا میرم پیش اوسا حسین ببینم چقدر مسالح میخواد میگیرم بهش میگم بیاد یه اتاق دیگه بندازه. دوتایی بهم نگاه کردیم.علی اصغر اتاق جدیده برامن میشه گفته باشم. _نخیر کی گفته هرچی نو و تازس برا تو باشه . _همین که گفتم. _خب گفته باش. _علی اصغر هیس دارن بحث میکنن. معصومه بد اخلاقی نکن میخوام حرف بزنم. _بزن. برا شب جمعه کیارو بگیم. چی شد کار داری نرگس شد دختر من؟ . هرکاری دلت میخواد بکن هرکی رو دوست داری دعوت کن. _آخه چرا همه چی رو به آدم کوفت میکنی. _من یا تو. _هیچی بابا بگیر بخواب به ما نیومده مثل آدم دو کلمه باهم حرف بزنیم. تو بخواب من خوابم نمیاد. برق اتاقشون خاموش شد.دیگه صدایی نیومد. از شیشه پنجره اتاق نگاهم افتاد به ابرای آسمون.وای ابر بالای سرم شبیه یه لباس قشنگ بود. علی اصغر ببین اون ابرَرو شبیه لباس نیست. _ببینم کوش؟ _اوناهاش. چرا شبیه پارچه است که فاطمه خانم داره می دوزه. حرصم گرفت خم شدم بالشت رو از روی رخت خوابا برداشتم زدم تو سرش. بیشور منو حرص نده. دوتایی زدیم زیر خنده. _بگیرید بخوابید . _اوه صدای بابا دراومد. _علی اصغر. _چیه؟ _یعنی من بد بخت میشم؟ _نه چرا بد بخت شی. _مامان میگه. _مامان میگه زودِنرگس شوهرکنه. _آخه میگه ناصر بد اخلاقه دست بزن داره کفتر بازه من میترسم. _دست بزن داره؟ غلط کرده رو تو دست بلند کنه دستشو قلم میکنم. تو که زورت به اون غول تشن نمی رسه. _بابا که هست ازترس بابا جرات نمی کنه. _بابا همش طرفدار ناصره. _نه نیست.... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_29 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دیکته فرزانه رو گفتم، رفتم آشپزخونه ظرفها رو شستم، غذا رو هم درست کردم، وضو گرفتم که نمازم رو توی، نماز خونه مدرسه بخونم، سفره انداختم، با فرزانه ناهار خوردیم، اونم آماده کردم، با هم رفتیم بیرون، فرزانه رفت دنبال دوستش که با هم برن، منم رفتم دنبال الهه رفتیم مدرسه، توی راه الهه بهم گفت مامانم چادرت رو دوخت، بعد از ظهر که رفتیم خونه، بیا چادرت رو ببر باشه میام... صبحانه خوردیم، داداشم رفت سر کار، زن داداشم رو.کرد به من امروز باید حسابی خونه رو تمیز کنی، از آشپزخونه شروع میکنی تا حیاط، امشب خواستگارات، میخوان بیان، باید خونه برق بزنه، مدرسه تم شنبه خودم میام که غیبتت رو موجه کنم _اونها توی هال میشینن، تو آشپزخونه که نمیرن، اونجا رو چرا باید تمیز کنم صورتش رو مشمئز کرد _ببند دهنت رو، هرچی بهت میگم گوش کن با وجودی که خیلی ازش میترسم، ولی نمیتونم زیر بار این همه کار برم _اوندفعه که من خونه تکونی کردم، مریض شدم، خودتونم بمونید خونه با هم تمیز کتیم توپید به من _خواستگاری من که نمیان، دارن خواستگاری تو میان، زبون درازی بسه، همونی که گفتم، برای ناهارم ابگوشت میزارم که دیگه غذا درست کردن نداشته باشی، من میرم خونه مامانم تا ظهر هم نمیام رو.کرد به فرزانه تو هم پاشو کاپشنت رو تنت کن بریم، خاله و مهشیدم میان، اونجا با هم بازی کنید همشون رفتن گوشی تلفن رو برداشتم، زنگ زدم به الهه، سلام مریم خوبی ممنون، الهه میتونی بیای خونه ما به من کمک کنی؟ _چیکار داری مگه؟ _امشب حاج خانم عظیمینا میخوان بیان خونه ما، زن داداشم گفت، باید تک و تنها همه خونه رو تمیز کنم _پس مدرسه چی؟ _اونم میگه خودم میام غیبتت رو موجه میکنم _باشه من میام، تا یازده نیم بهت کمک میکنم ولی بعدش میام خونمون که حاضر شم برم مدرسه _ همینم خوبه بیا تا ساعت یازده و نیم، آشپز خونه رو تمیز و مرتب کردیم، الهه رفت، از خستگی کمرم صاف نمیشه، زیر کتری رو روشن کردم، داغ شد یه چایی ریختم خوردم، دراز کشیدم، زن داداشم اومد چیه؟ چرا ولو شد تو خونه؟ بلند شو، من جلوی حاج خانم ابرو دارم نشستم گفتم آشپز خونه رو تمیز کردم، خسته شدم، بزار اذان بگن نمازم رو بخونم، یه خورده خستگیم در بیاد، هال و حیاطم تمیز میکنم پاشو، پاشو خجالت بکش، انگار هفتاد سالته، مگه چیکار کردی، حالا خوبه برای خاطر خودته، پاشو زود باش گرسنمه، بزار ناهار بخوریم بعد تمیز میکنم محمود بهم زنگ زد ناهار نمیاد، آبگوشت رو میزاریم شب میخوریم، بلند شو نیمرو درست کن، فرزانه هم میخواد بره مدرسه بخوره بلند شدم، رفتم آشپزخونه زن داداشم از تخم مرغ نیمرو سفت بدش میاد، منم از لجم سفت درست کردم، سفره انداختم، ترشی هم اوردم، نیم رو رو گذاشتم سر سفره، چشمش به نیمرو افتاد گفت _خاک بر سرت کنن، این چیه درست کردی؟ نیم رو هست دیگه، حالا یه خورده سفت شده دستش رو بلند کرد بزنه تو سرم، ازجام بلند شدم، فرار کردم، شروع کرد به غر غر کردن و توهین کردن به من، رفت اشپز خونه برای خودش نیم رو.درست کرد، ناهر رو خوردیم، نماز.ظهر و عصرم رو خوندم، زن داداشم، میل بافتنیش رو برداشت، شروع کرد به شال گردن فرزاد رو بافتن، به منم دستور میداد که اینجا رو تمیز کن، اونجا رو تمیز کن، تاساعت پنج بعد از ظهر اینقدر شستم و روفتم تا خونه از تمیزی برق افتاد، ساعت پنج رو کردم بهش من میرم حموم یه دوش بگیرم _فرزانه و فرزادم ببر حموم بشور، از خستگی و فشار کاری که بهم آورده بود زدم زیر گریه، گفتم بسه دیگه چی از جون من میخوای، دارم میمیرم از خستگی صورتش رو جمع کرد خوبه خوبه، دختره لوس و نُنر، مگه چیکار کردی؟ نمی خواد ببریشون حموم، خودم میبرم رفتم توی حموم از یه طرف خودم رو میشورم از طرفی هم زیر دوش زار، زار گریه میکنم، به خودم میگم، امشب که جلوی خانم عظیمی کِنفت کردم، گفتم من نمیخوام حالت جا میاد... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾