🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_314
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وااای مریم اصلا این پسر هیچی کم نداره از فهم و شعور، از شغلش از تیپ و قیافه که دیگه نگم برات، اینقدر به دلم نشست که با خودم گفتم، نکنه براش شرط بزارم پشیمون شه بره،
از پیامش خندهام گرفت، نوشتم براش
_عاشق شدی یا هول ازدواجی?
_از تو چه پنهون هر دوش، اولا که نوزده سالمه، تو روستا همه دخترهای هم سن من شوهر کردن بعضیهاشون یکی یا دوتا بچه دارن دوما امید یه پسر همه چی تمومه میخوای عاشقش نشم
_عشقتون پایدار خوشبخت بشی انشاالله
_ممنون فردا میبینمت همه چی رو برات میگم
_باشه
گوشی رو گذاشتم کنار نفس عمیقی کشیدم، یاد خودم و احمد رضا افتادم، عشق منم، یه آقای همه چی تموم بود، چشم هام رو بستم رفتم توی روزهای نامزدیمون، صدای مریم مریم گفتنها و خندهای قشنگش توی گوشم اکو شده، ریز ریز اشک چشمهام روون شد
وجیهه خانم دستم رو گرفت، با لحن پر احساس و مهربون گفت
عزیزم درکت میکنم، برات آرزو میکنم روزهای قشنگ، تری از اونچه که با احمد رضا داشتی توی زندگیت بیاد.
مکثی کرد ادامه داد
_من خیلی مشتاق شنیدن اونچه که بهت گذشته هستم ولی میتونی اون خاطراتی که ناراحتت میکنه رو نگی
اشکهام رو با دستم پاک کردم گفتم
_زندگی من فراز و نشیب زیادی داشته، بعضی جاهاش رو اگر گوش کنید باورتون نمیشه که من چه جوری تونستم دووم بیارم، ولی برای خودم نبودِ احمد رضا از همه چی تلخ تره
تبسمی زد
_حواست باشه یه وقت پیش وحید از عشق و علاقهت به احمد رضا نگی یه وقت برات درد سر میشه
نگاهی به وجیهه خانم انداختم
ببخشید من قصد زندگی با آقا وحید رو ندارم
چشم، هاش رو ریز کرد ملتمسانه گفت
تو رو خدا نگو این حرف رو، نگاه به داد و بی داد هاش نکن قلب مهربونی داره،
نفس بلندی کشیدم
از این قلب مهربونش که تا حالا چیزی نصیب من نشده، چند بار خواستم رازی رو که از احمد رضا در سینهم پنهان کردم بهش بگم تا این نگاه تهمتش از من برداشته بشه ولی آقا وحید هیج توجهی نکرد
_این رازت چیه که اینقدر برات مهمه که تو اون رو با همه درد سرهایی که کشیدی فاش نکردی؟
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾