زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_435؟¿ #رمان_آنلاین_ به قلم ✍
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_436
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
الان یک ساله بلا استفاده افتاده گوشه حیاط، با خودم گفتم قبل از اینکه مینا براش نقشه بکشه بزار خودم ردش کنم بره
به غریبه هم سختم بود بفروشمش چون یاد گار احمد رضا بود، حالا از این به بعد الهه ازش استفاده میکنه،
رو کردم به الهه
_اگر یه روزی خواستید این ماشین رو بفروشید اول به خودم بگو شاید تا اون موقع شرایطش رو داشتم خودم ازتون بخرم
_باشه چشم
مش زینب گفت
_بیاید بریم این لحاف رو بدوزیم طرحش خیلی ریزه کار داره زمان میبره دوختش
سه تایی اومدیم نشستیم کنار لحاف نه من با این اوضاع و احوال پیش اومده دستم به نخ و سوزن میره نه الهه
بنده خدا مش زینب سوزن رو نخ کرد وشروع کرد به دوختن
به خودم گفتم خیلی استرس گرفتیم خوبه یه شربت زعفران درست کنم بخوریم برای ارامش خوبه اومدم اشپز خونه، یه پارچ شربت زعفران درست کردم یه قالب یخ هم انداختم توی پارچ.
پارچ و سه تا لیوان رو هم گذاشتم توی سینی اوردم توی هال صدا زدم
_بیاید شربت بخوریم بعدش میریم اون طاوس خوشگل رو میدوزیم
مش زینب نگاهی به من و سینی شربت کرد لبخندی زد
_از این اخلاقت خیلی خوشم میاد بد پیله نیستی همون لحظه میترسی و دلشوره میگیری بعدم زندگی طبیعیت رو میکنی
_چیکار کنم دیگه مش زینب من از وقتی یادم میاد زندگیم با کمی بالا و پایین تر همین بوده، سه سالم بود بابام به رحمت خدا رفت
اون موقع مامانم بود نمیگذاشت من اذییت بشم، اما دیگه از ده سالگی که مامانم از دنیا رفت، آزارهای مینا نسبت به من شروع شد تا الان که دیگه خودتون دارید میبینید
_منم همین رو میگم، میگم با وجودی که زندگی سختی داشتی و همینطورم داری ولی روحیت خیلی شاد و فعالِ
_مامانم که زنده بود همیشه بهم میگفت سعی کن هر اتفاق تلخ زندگیت رو تبدیل به شیرینی کنی، من اون موقع نمیفهمیدم چی میگفت، همینطوری سر زبونی میگفتم چشم
یه روز داشت اب لیمو میگرفت بهم یه ته استکان آب لیمو داد گفت میتونی این رو خالی بخوری
استکان رو گرفتم یه کمش رو خوردم دلم زیر رو شد گفتم نه مامان نمیشه بخوری
گفت چرا...
#پارتیازآینده👇👇
هواپیما نشست وارد محوطه فرودگاه شدیم صدای زنگ گوشیم اومد
موبایل رو از توی کیفم در اوردم نگاه کردم به صفحه گوشی، رو کردم به وحید
_خانم موسویه فکر کنم حکم مینا اومده
_جواب بده ببین چی میگه
تماس رو وصل کردم
_سلام خانم موسوی حالتون خوبه
_ممنون عزیزم شما خوبید
الحمدلله خوبیم
_زنگ زدم بهت بگم حکم مینا صادر شد...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾