زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_44 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیبالله پس دیگه ببخشید ما زنگ میزنیم جوابش رو تلفنی میگی
#پارت_45
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
نرگس جوادو نگه دار من سماورُ روشن کنم وسایل سفره رو هم حاضر کنم الان بابات میاد.
چشم مامان
جوادو بردم تو اتاق یه سینی گرد بزرگ داشتیم گذاشتمش تو سینی می چرخوندمش اونم غش غش میخندید .این بازی رو خیلی دوست داشت
صدای ماشین بابام اومد. جواد و برداشتم اومدم حیاط تا بابام درو باز کرد سلام کردم . جوادم تا بابامو دید خودشو انداخت تو بغل بابام .
_بابا
_جانم بابا! تا خواستم بگم عمه هاجرینا اومدن خونمون یاد مامانم افتادم . یا خدا یه وقت نگه چرا گفتی .
دوباره بابام گفت جانم نرگس جان بگو چیکار داشتی ؟
باعجله گفتم هیچی و تندی رفتم تو اتاق
بابام اومد تو اتاق. مامانم سلام کرد .
علیک سلام .
نرگس چی میخو است بگه حرفشو خورد .
هیچی بشین یه چایی بیارم برات ، خودم میگم .
مامانم یه چایی ریخت برای بابام .
خب بگو
_امروز هاجر رو ناهید اومدن گفتن که شب پنج شنیه بیان قبل از بله برون خودمون حرفامونو بزنیم که دیگه شب جمعه جلوی فامیلا چونه نزنیم
گوشامو تیز کرده بودم ببینم .مامانم و بابام چیا میگن.
خوبه بگو بیان.
گفتن زنگ میزنن تلفنی جواب میگیرن .بزار زنگ بزنن میگم بیان
احمد میخوام دو کلمه باهات حرف بزنم گوش کن.
بابام پوفی کرد، گفتم بگو.
باید قشنگ دل بدی. احمد تو این حرفی که میخوام بهت بزنم هیچ شوخی ندارم اصلا هم کوتاه نمیام کتک زدن که هیچ اتیشمم بزنی کوتاه نمیام
یا ابالفصل چه نقشه ای کشیدی برای من خدا بهم رحم کنه.
فردا شب که اینا اومدن میگی ما چند شرط داریم اولا نرگس باید ۲ سال نامزد بمونه تو این دوسال هم درسشو میخونه.
دوما نرگس چون زیر سن قانونیه برای ازدواج عقد محضریش نمی کنن تو محضر بااجازه ولی صیغه میخونن میگن برید ۱۳سال تمام که شد بیاید سند ازدواج بگیرید.
پس با ید پشتش محکم باشه فردا شب میگی مهریه نرگس هم ۱۱۰ سکه بهار آزادی ،
هم میگی زمین یا خونه به اسمش کنن .
گوش کن احمد به نرگس سند ازدواج نمی دن که بگن میندازیم پشت قبالش باید به نامش کنن
بابام ذل زده بود به مامانم!
یه دفعه گفت زن داریم دختر شوهر میدیم معامله که نمیکنیم . من نمی تونم این حرفارو بگم.
نمی تونم بگم چیه ! معامله کدومه ! پشتوانه بچمه . میگی خوبم میگی.
اصلا من می دونم تو روت نمیشه بگی قلبم گواهی میده از سر رو در بایستی به نصرالله گفتی بیان خواستگاری فردا به مادر جون میگیم بیا همه حرفا و شرط و شرو طامونو بهشون بگه
بابام رفت تو فکرو لباشو کج و کوله کرد .گفت: به مادرت بگو باید همینارو بگه.
اصلا از همون اول میگم بزرگتر ما حاج خانم هست هرچی ایشون بگن حرف منو و مادرشم هست
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_45
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نشستم. کنارش با لبخند گفتم
خاله احمد رضا بیست و یک سالشه، تازه از سربازی اومده، باباش یه هکتار زمین بهش داده که کشاورزی کنه، یه ماشین پراید داره، قراره ما هم بریم طبقه بالا خونه باباش زندگی کنیم،
خب، خوبه یعنی شش سال از تو بزگتره
سرم رو. ریز تکون دادم
آره خاله
چند تا خواهر شوهر برادر شوهر داری؟
خواهر شوهر ندارم، دو تا بردار شوهر دارم، یکیشون از احمد رضا بزرگتره، ازدواج کرده یکیشونم از احمد رضا کوچیکتره مجرده
دوسش داری خاله
خنده پهنی زدم، با خجالت آروم گفتم
بله خاله
چشم هاش رو ریز کرد
چقدر؟
آروم لب زدم
خیییلی
ان شاالله خوشبخت بشید
خاله فردا میخوایم بریم خرید چون شب جمعه عقدمون هست، شما هم باهامون میاید
زن داداشم، نگذاشت خاله جواب بده فوری گفت
خاله کبری بمونه خونه پیش بچه ها من باهات میام
حالم گرفته شد، الان میخواد بیاد، به اخم و تخم و تیکه پرونی به احمد رضا، خاله که دید من ناراحت شدم، با اشاره، لب خونی کرد
هیچی نگو الان درستش میکنمجگ
مینا جان من سِنی ازم گذشته، بچه داریهامم رو. کردم، شما بشین خونه بچه هات رو نگه دار، من خودم با مریم میرم خرید
زن داداشم رنگ به رنگ شد، به اعتراض از پیش ما بلند شد رفت تو آشپز خونه
آی دلم خنک شد، آی دلم خنک شده، فقط خاله کبری است که حریف این زن داداش من میشه، در باز شد داداشم اومد، سلام و احوالپرسی خیلی گرمی با خاله کبری کرد، واقعا از دیدنش خوشحال شد، شام خوردیم، رو کردم به خاله
خاله میای توی اتاق من بخوابی
آره خاله جون میام
بعد از شام و صرف میوه و. چای، با خاله اومدیم توی اتاق من، زن داداشم، یه تشک و پتو و بالشت آورد، براش پهن کرد، رفت، منم رخت خوابم رو کنار تشک خاله انداختم، دلم برای یه آغوش مادرانه تنگ شده، خاله روی تشک دراز کشید، با لبخند دستش رو باز کرد، منم رفتم بغلش مثل جوجه ای که زیر پر مرغ خودش رو پنهان میکنه، رفتم تو آغوشش، خاله با دستش موهام رو نوازش میکنه، پیشونیم رو بوسید، بغض گلوم رو گرفت، نتونستم کنترلش کنم، اشکهام سرازیر شد
خاله با انگشتش، اشک های چشم من رو پاک کرد، مهربون در گوشم زمزمه کرد
غصه نخور مریم جان، همه چی درست میشه
خاله چقدر شما بوی مامانم رو میدی ایکاش مامانم زنده بود
من رو تو بغلش فشار دار
عزیزم، منم مثل مامانت
خاله حالا که اینجایی نزار زن داداشم من رو اذیت کنه
نه عزیزم نمی زارم مطمئن باش
احمد رضا بهم گفته، عقد کنیم نمی زارم بهت یه تو بگه
خب خدا رو شکر که شوهرت هوات رو داره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾