زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_55 #رمان_زیبای_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله به صدای حرف زدن مامان بابام از خواب بیدار شدم علی ا
#پارت_56
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای ماشین بابام بود معلوم بود رفته نون سنکک گرفته چون فاصله سنگکی با خونه ما زیاد بود با ماشین میرفت.
وارد اتاق شد بوی نون سنگک خونه رو برداشت دویدم از دستش گرفتم اول یه تیکه از قسمت برشته شو کندم گذاشتم دهنم بقیه شو گذاشتم تو سفره.
بابام خیلی مادر جونمو دوست داشت و بهش احترام میگذاشت . صبحانمونو که خوردیم مادرجونم به بابام گفت .
احمد لباس نرگس و از کجا خریدی آدرسشو داری
آره دارم چطور مگه
پیرهنه آستینش پاره شده ببری بدی درستش کنه
عه! چطوری پاره شده !!
نرگس تنش کرده ، خورده زمین پاره شده .
بابام یه نگاهی به من کرد، تو آروم و قرار نداری دختر.
باشه مادر جون بده بزارمش تو ماشین گُذرم به بازار افتاد میدم آستینشو درست کنه.
بابا دامنشم هست بگو دامنشم درست کنه .
چیکار کردی بالباس پاشو برو بیارش ببینم.
مادر جون از تو مشما درش آورد گفت ایناهاش بیا ببین
بابام روشو کرد به من لب پاینشو بر گردوند سرشم تکون داد گفت بزارش ببرم بدم درستش کنه .حالا دستت چطوره
ذوق ذوق میکنه بابا
نرگس گوش کن ببین چی بهت میگم از الان تا آخرشب امشب اگه خواستی از جات تکون بخوری به مامانت میگی بعد از جات بلند میشی .شیر فهم شد؟
ذول زدم تو چشای بابام تو دلم گفتم : چرا؟
یه کم صداشو برد بالا گفت شنیدی نرگس؟
شنیده بودم ولی آخه چرا مگه من چیکار میکنم.ناچار لب باز کردم گفتم : باشه بابا.
*
ساعت دو بعد از ظهر مامانم داشت میوهای مهمونی شب رو میشت که صدای زنگ تلفن بلند شد. نگاه به شمارش کردم . اوه اوه اوا یا ابالفضل از مدرسه است.
مامان بیا تلفن از مدرسه است .
جواب بده تا من بیام.
من جواب نمی دم خودت بیا جواب بده. بدو بدو اومد.
چه دسته گلی آب دادی که گوشیو بر نمی داری . الو بفرمایید .سلام خسته نباشید ببخشید خانم مدیر من الان خیلی کار دارم اگه میشه شنبه بیام بله چشم الان میام.
گوشی رو گذشت : نرگس چی شده؟ تو چیکار کردی ؟
هیچ کاری نکردم خودت برو مدرسه ببین
نگاه تندی بهم انداخت .
من برم مدرسه ببینم چی میگن مواظب جواد باش تا من بیام.
باشه.
یک ساعت کشید تا مامانم اومد با توپ پُر .
تو به ناصر نامه نوشتی ؟
خیره خیره تو چشای مامانم نگاه کردم .
منو نگاه نکن حرف بزن
آره نوشتم
چی نوشتی؟
ترسیدم همه رو بگم ، بَد دعوام کنه. نوشتم میخوام درس بخونم معلم بشم اگر قبول نداری امشب نیا. یعنی دیشب نیا اونم اومد خب حتما قبول کرده که اومده دیگه.
نمی دونم والا چی بگم تو و نامه.
چرا به من نگفتی که من الان پیش مدیرو ناظم و معلمت اینطوری سکه یه پول بشم . به من میگن به دخترت نزدیک نیستی
خب مامان تو گوش نمی کنی اینقدر دلم میخواد باهات حرف بزنم ولی تو همش یا دعوام میکنی یا نصیحت.
عه یه چی میگیا نرگس باید بگم که چه کاری خوبه چه کاری بد حرفا میزنی
خدا وکیلی مامان اگه بهت میگفتم میخوام به ناصر نامه بدم می زاشتی؟
رفت تو فکر و دیگه هیچی نگفت.
پاشو کمک کن برای شب خیلی کار داریم .
مامان من امشب چی بپوشم
بابات امشب برات لباس می خره
عه یعنی چی ؟ خودش میخواد انتخاب کنه ؟
بابات خوش سیلقه است نترس خوشت میاد بعدم دیگه وقت نبود که ببرت خرید.ازطرفی داره اتاق میسازه همه وقتش پُره دیگه نمی شد ببرمون بازار.
اندازه هام چی اونم داره .
اره یه دست از لباسهاتو که اندازته بهش دادم گفتم اندازه همینا باشه.
پوفی کردمو ساکت شدم . فعلا که خودشون شوهر میدن خودشون میخرن و... یه نگاهی به دستهام انداختم مالیدم به صورتم به خودم گفتم نرگس یعنی تو وجود داری ؟ پس چرا دیده نمی شی.. فکر کنم من حروف والی هستم نوشته میشم ولی خونده نمی شم .....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
?🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_55 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (ل
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_56
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
بخشید خاله ما فردا بر میگریم خونمون، خیلی به شما زحمت دادیم خیلی هم بهمون خوش گذشت
خاله که انگار متوجه شده بود چی شده، گفت
خیلی دلم میخواست، یه یک هفته ده روزی اینجا میموندین، کنگاور جاهای دیدنیه قشنگی داره
حالا میایم، الان مامانم کلید کرده میگه اِلا و حاشا باید برگردید، محمود آقا یکسره در خونه ماست میگه بگو مریم رو برگردونه
نا خواسته اخم هام رفت تو هم، با خودم گفتم، ایکاش لا اقل میرفتیم تاریکه بازار
احمد رضا سر چرخوند سمت من
چیه! ناراحت شدی؟...
به تایید حرفش، ریز سرم رو تکون دادم گفتم
فردا میخواستیم بریم بازار کرمانشاه، نمیزارن که
_تو اخم نکن ما فردا اول میریم کرمانشاه، تاریکه بازار، بعد از اونجا میریم خونه
خنده یهنی از حرفش به لبم نشیت با ذوق گفتم
جدی میگی؟
_اره شوخیم چیه
بعد از صبحانه با خاله خدا حافظی کردیم، نشیتیم تو ماشین، اومدیم کرمانشاه، کلی هم از تاریکه بازار خرید کردیم، از خوراکی تا پارچه، دو دست لباس محلی کوردی، برای فرزانه و فرزاد خریدم، یه دستم برای خودم خریدم
، ناهار رو. کرمانشاه خوردیم، توی مسجد نمازمون رو خوندیم، حرکت کردیم به سمت همدان
توی راه دلشوره گرفتم، داداشم گفت رفتی بر نگرد، ولی زنگ زده به مامان احمد رضا که مریم رو برگردون، نمی دونم چه بلایی میخواد سرم بیاد
صدای احمد رضا که گفت
چیه، مریم رفتی تو فکر؟
من رو به خودم آورد
_هیچی
کمی جدی گفت
_عه، هیچی یعنی چی؟ میگم چرا رفتی تو فکر
آهی کشیدم
_به نظرت برسیم خونه چی میشه؟
هیچی، چی میخوای بشه،
داداشم گفت، اگر رفتی دیگه برنگرد
به منم گفت، ولی قرار نیست تو برگردی خونه داداشت
_پس کجا برم؟
خونه ما، همون طبقه بالا، یه خورده وسیله خریدیم، واجبهاش رو هم میریم میخریم، بقیه اشم کم کم تهیه میکنیم، میشینم زندگی میکنیم، ببین من رو
کامل چرخیدم سمتش نگاه کردم تو صورتش
تا من رو داری، غصه نخور، تو فکر هم نرو، خب
با لبخند گفتم
خدا رو شکر که تو هستی
سرش رو کج کرد گونه اش گرفت سمت من
اینطوری تشکر کن
زدم زیر خنده
بشین احمد رضا، یه وقت یکی میبینه
جاده خلوته کسی نیست، زود باش تشکر کن
با خجالت بوسه آرومی از صورتش کردم
صاف شد
یه قیافه اومد
حالا شد
لبخند دندون نمایی زد
اینطوری تشکر میکنن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونیف دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾