eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
786 عکس
415 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_5 #رمان‌آنلاین‌نرگس به قلم‌ #زهرا‌حبیب‌اله(لواسانی) باترس ولرز اومدم خونه بند درحیاط رو کشید
به قلم مامان" نرگس پاشو بیا کمک کن وسایل شام وبیاریم . ازجام بلند شدم رفتم تو آشپزخونه دلم میخواست به پرم بقل مامانم وبوسش کنم بگم ببخشید خودم با پول قلکم کله قندو میخرم. ولی هرکاری کردم نتونستم . نرگس برو تو حیاط یه ظرف ترشی هم بیار. _مامان خیارشور که هست باهمون میخوریم. _بابات شامی باترشی دوست داره حرف نبر برو بیار. _باشه. همه وسایل شام رو کمک کردم آوردیم خوردیم .سفره رو هم جمع کردم. داداشم گفت پاشو کتاب فارسی ودفترتو بیار دیکتتو بگم بنویس. مامان گفت علی اصغر جان برین تو اون اتاق بهش دیکته بگو. چشم مامان. رفتیم تو اتاق خودمون وشروع کرد به دیکته گفتن ومنم مینوشتم که صدای پچ پچ کردن کردن مامانم با بابام اومد. گوشامو تیز کردم ببینم چی میگن مامان داشت درمورد اومدن عمه هاجر و کله قند حرف میزد. _علی اصغر گفت هواست به دیکتت باشه بنویس. گفتم داداش دارن درمورد اومدن عمه هاجر میگن. _خب بگن. داداش مهمه گوش کن . _از کجا می دونی که مهمه. _چون دارن پچ پچ میکنن اگه مهم نبود بلند میگفتن. دوتامون گوشامونو تیز کردیم که بابام گفت خب بگو بیان. مامانم گفت مرد چی رو بیان این بچه کوچیکه. کوچیکه چیه بگو بیان. _این هنوز پنجمشم نگرفته جُسش کوچیکه ناصر پسرهاجر ۲۶ سالشه ۱۵ سال از نرگس بزرگتره. از همه اینا که بگذریم پسره مثل باباش بد اخلاقه ودست بزن داره. کفتربازه، _چهار تا دونه کفتر داره بهش میگی کفترباز. _چه چهار تا چه چهل تا یکسر رو پشت بومه. _معصومه حرفا میزنیا اون بچه سرکار میره کجا همش رو پشت بومه؟ _همسایه هاشون ازش گله دارن. _دست بزنش چی؟ _تو از کجا می دونی دست بزن داره. _ناهید تا شوهر نکرده بود هروز از ناصر کتک میخورد. _اون دعوای خواهر برادریه ناصر بچه خوبیه. _چون چهار متر زمین دارن بچه خوبیه. _چرا حرف مفت میزنی یه چیزی می دونم که میگم خوبه. _من نمیگم بیان. _تو بیجا میکنی باباش منم اختیارش دست منه میگی بیان حرف مفتم نمی زنی. _من نمیگم. _معصومه اون روی سگ منو درنیار میگم بگو بیان. ساکت شدن دیگه هرچی گوش دادیم صدایی نیومد. با داداشم چش تو چش شدیم چی میگن؟ میخوان منو بدن به ناصر. _اَه اَه ناصر با اون سیبیلاش علی اصغر من بدم میاد ازش.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_5 #رمان_آنلاین_حرمت‌عشق به قلم ✍️⁩ #لواسانی
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 حرمت‌عشق به قلم ✍️⁩ من رو کشوند از اتوبوس اومدیم پایین از بس بازوم رو محکم گرفته، بازوم درد گرفته، تلاش کردم بازوم رو از دستش رها کنم، ولی بی‌فایده‌است با ناله گفتم دستم درد گرفته ولم کن کشیدم به سمت خلوتی من رو چرخوند سمت خودش، تو صورتم غرید این چه گ*و*ه*ی*بود که خوردی ساکت نگاهش کردم یه تکونم داد، نعره زد با توام، لالی هیچی نگفتم دستم رو ول کرد، کیفم رو انداخت زمین، گلوم رو گرفت، فشار داد چشم‌هاش رو ریز کرد، تهدید آمیز گفت به خدا وندی خدا اگر یک بار دیگه، فقط یکبار دیگه از این غلط‌ها بکنی، میکشمت تو دلم گفتم، بِکُش به هیچ جایی بر نمیخوره، توی این دنیا یه برادر بی اِراده دارم که مطیع زنشه، خاطرت جمع دنبال جنازه منم نمیگرده نفسم به خِرخر افتاده، به سختی بالا و پایین میشه، ولی حاضر نیستم حتی با اشاره چشمم، تاییدش کنم، گلوم رو ول کرد، دستش رو برد بالا بزنه تو صورتم، چشم‌هام رو بستم، منتظر سیلی شدم، چند لحظه گذشت نزد، چشمم رو باز کردم، دستش رو انداخته پایین، زل زده بهم ریز سرش رو تکون داد، باعصبانیت بهم توپید تو که من رو نمی‌خواستی پس چرا بله گفتی؟؟ داد زدم تو صورتش شما که فکر میکنی من ننگ بالا آوردم، پس چرا من رو گرفتی؟؟ نگاه تامل آمیزی بهم انداخت،گوشه لبش رو گاز گرفت، یه نگاهی به قد و بالای من انداخت، لب زد بیا بریم چاره‌ای جز اطاعت ندارم، روسریم رو که بهم ریخته مرتب کردم، خم شدم کیفم رو برداشتم، چادرم رو در آوردم سرم کردم، دست دراز کرد سمتم که دستم رو بگیره، نگاه اعتراض آمیزی بهش انداختم، دستش رو نگرفتم سر تکون داد گفت خیلی خوب بیا بریم قدم برداشت، منم باهاش هم قدم شدم، تمام حواسش به منه که ازش فاصله نگیرم، منم قصد فرار ندارم، چون فایده‌ای نداره، جایی رو ندارم که برم، تنها امیدم اتوبوس بود که باهاش برم کنگاور خونه دوست مامانم خاله کبری، اونم که نشد یه تاکسی دربست گرفت، هر دو نشستیم عقب ماشین، سرم رو تکیه دادم به صندلی چادر کشیدم تو صورتم، به حال روز خودم، اشگ از چشمانم روان شد. تو حس خودم بودم، چادرم رو از توی صورتم زد کنار، با هم چشم تو چشم شدیم، بعد از چند لحظه دوباره چادرم رو انداختم تو صورتم، رفتم تو فکر، خدایا چیکار کنم، از چاه در اومدم افتادم تو چاله، ایکاش حاضر به ازدواج باهاش نشده بودم... غرق در افکار خودم بودم، صداش رو شنیدم رسیدیم، بیا پایین. از تاکسی پیاده شدم، نگاهم افتاد به همون راننده‌ای که باهاش فرار کردم رفتم ترمینال، اونم با نگرانی من رو نگاه میکنه، سری به تاسف برام تکون داد 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾