زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_60 #رمان_آنلاین_ نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناهید یه شیشه عسل از تو کیفش درآورد . معصومه خ
#پارت_61
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
همه مهمانها رفتن . منم رفتم توی اتاق پیش مامان بابام ولی مامانم نبود.
بابا : مامان و علی اصغر کجا رفتن ؟
رفتن خونه مادرجون جواد رو بیارن . دوست داشتم زودی صبح شه من برم همه چیو برای فریده بگم تو فکر بودم .
اومدن .
علی اصغر رو کرد به من گفت : نرگس حالا راستی راستی باغ شد برای تو
نمی دونم
بابام جواب داد : بله بابا جون اون باغ برای نرگسِ
یعنی ما میتونیم بریم تو باغ میوه بخوریم برای خودمون بیاریم.
بله بابا میتونید.
نرگس خوش به حالت صاحب یه باغ شدی. مامانم پوفی کشید . جوجه رو آخر پاییز میشمارن
ده لا اله الله چرا آیه یاس میخونی . اینطوری توی دل نرگس رو خالی میکنی
بابا من خسته ام برای نماز صبح خیلی صدام بزن .
باشه بابا جون برو بخواب
****
باصدای صحبت کردن مامانم و خالم از خواب بیدار شدم .ولی از رخت خواب بیرون نرفتم و خودمو زدم به خواب. چون اگر می دونستن من بیدارم ممکن بود دیگه بعضی حرفهارو نزنن .
خاله ام گفت : خواهر دیشب دیدی تا حاج نصرالله گفت باغ هزار متری شهریارو مهریه میدم به نرگس قیافه ها چه جوری شد.
آره مخصوصا ناهید خواهر ناصر داشت از حسودی میترکید.
آهان پس فهمیدم چرا دیشب ناهید میخواست خودشو خوشحال نشون بده اوهوم حسودی کرده. ای بیچاره : حسود هرگز نیاسود.
یه خورده گوش دادم دیدم نه حرفی که بخوان من نشنوم ندارن بلند شدم رخت خوابهامو جمع کردم. اومدم پیش مامانمو خاله ام .
سلام
بَه سلام عروس خانم خوبی خاله .
نه خاله خوب نیستم .
چرا خاله جون .
ناصر میخواد بیاد اینجا حوصلشو ندارم
_کی گفت که ناصر میخواد بیاد اینجا
خودش دیروز موقع خدا حافظی گفت
کاشکی شب بیاد که باباتم باشه. چقدر گفتم مرد فردارو نرو سر کار بمون خونه گفت نه به مردم قول دادم.
خواهر چرا هول شدی خب بیاد نامزدشه محرمشه کاری به شما ندارن میاد میره یه ساعت تو اتاق پیش نرگس میشینه و می ره
چه می دونم . آخه هنوز به هم عادت نکردیم دست و پامو گم کردم.
حالا اولشه یواش یواش عادت میکنی .
صبحانمو خوردم سفره رو هم جمع کردم پاشدم اومدم دم اتاق دم پا ییا مو بپوشم گفتم مامان یه دقیقه من برم خونه فریده اینا و بیام .
نه نمی خواد بری بَده
چه بَدی داره؟
الان میگن دیشب بله برونش بوده صبح راه افتاده تو کوچه. بیاتو
میخواین منو تو خونه زندانی کنید؟
عه حرف می زنی زندانیه چی بیا بشین توخونه
من تو حیاط میشینم.
اومدم تو حیاط و فکر کردم . اینطوری نمشه . باید هواسش پرت بشه من برم . کلی حرف داششتم به فریده بگم .
آروم آروم اومدم سمت در حیاط ، در رو باز کردم . بدو ، بدو رفتم در خونه فریده اینا.
سنگ گذاشتم زیر پام و زنگ زدم .
کیه
خدارو شکر صدای فریده بود .
منم فریده باز کن یه عالمه حرف دارم......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_60 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_61
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نگاه کردم به ساعت، یک ربع به دوازده، شد نیومد، رخت خوابم رو پهن کردم، که توش دراز بکشم، صدای فرزانه اومد
_بیداری عمه؟
_آره، بیا تو
از پنجره اومد توی اتاقم
_دیر کردی؟
_قاشق از دستم افتاد، صدا داد، مانم گفت، برو بگیر بخواب سرو صدا نکن، مجبور شدم صبر کنم خوابش ببره، برات غذا بیارم،
لقمه کوکو که روش بادمجون ترشی ریخته بود، رو ازش گرفتم، شروع کردم به خوردن، از بس گرسنمه چه میچسبه بهم، غذام رو خوردم
_دستت درد نکنه فرزانه، چقدر خوشمزه بود،
_عمه کاری نداری من برم
_نه ممنون، برو
فرزانه رفت، در پنجره رو بستم، توی رخت خوابم دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یاد حرف احمد رضا افتادم، که بهم گفت، ترس توعه که اینقدر زن داداشت رو جسور کرده، واقعا راست میگه، من چرا اینقدر ازش میترسم، ایندفعه یه چیزی بهم بگه، جوابش رو میدم، اگرم بخواد بزنم، منم بهش حمله میکنم، اگر زد منم میزنمش، مثل اون زور ندارم، ولی میتونم چنگش بندازم، میتونم گازش بگیرم، اینقدر به خودم گفتم و گفتم، جّو گرفتم، دلم میخواست صبح بشه، بهم یه حرفی بزنه بپرم بهش، تو همین فکرها بودم خوابم رفت، برای نماز صبح که بیدار شدم، دیگه خوابم نرفت، شنبه امتحان ریاضی دارم، شروع کردم به خوندن، صدای داداشم و زن داداشم اومد، از سرو صدای کتری روی گازو لیوانی که میخوره بهم، فهمیدم دارن صبحانه میخورن، گرسنم شده ولی نمیتونم برم توی هال، یکی اینکه از داداشم خیلی ناراحتم، یکیم میترسم یه چیزی بهم بگن ناراحتم.کنن، صداشون میاد انگار دارن در مورد من حرف میزنن، گوشهام رو تیز کردم، مینا گفت
محمود انگار گرفته ای چیزی شده؟
_دیشب خواب مامانم رو دیدم
_خِیره ان شاالله چه خوابی
_خواب دیدم، مامان توی هال نشسته، از در اومدم تو، بهش سلام کردم جوابم رو نداد، اومدم جلوش وایسادم، دو باره گفتم مامان سلام، ناراحت ازم رو برگردوند، فکر میکنم به خاطر سیلی بود که دیروز به مریم زدم
گل از گلم وا شد، به خودم گفتم آخیش دلم خنک شد، مامان محلت نداده....
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾