زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_96 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله عه ناصر بزار بخونم دیگه اون بیرون یه عالمه چشم
#پارت_97
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
خالم و جاریم یه پارچه گرفتن رو سرم ناهیدم روی اون پارچه قند میسابید . خالم در گوشم گفت
خاله جون یادت باشه سه دفعه آقا ازت سوال میکنه وکیلم سه بارشو جواب نمی دی دفعه چهارم میگی با اجازه پدر مادرم و همه بزرگترها بله .
چرا خاله
چراشو بعدن بهت میگم
آقا شروع کرد به خطبه خوندن . . . عروس خانم وکیلم
منم داشتم به حرفای خالم فکر می کردم اما نمی دونم چرا گفتم
بله
دیگه با اجازه بزرگترهارو هم یادم رفت بگم
همه خندیدن منو ناصرم خندیدم
صدای ناهید اومد .
آقا ببخشید چون داریم فیلم برداری میکنیم دوباره بخونید . یه تشر هم به من زد هواستو جمع کن مارو معطل خودت نکن .
بابام که خیلی بهش برخورد و چون سبزه بود از ناراحتی سیاه شد جواب ناهید با تندی داد
یادش رفت ، دفعه اول گفت مگه چی شده ؟
همه نگاها رفت به سمت بابام بعدم به ناهید
فوری بابا و مامان ناصر رو به بابام گفتن .
بله بله یادش رفت چه اشکالی داره .
منم تو دلم گفتم آهان خوبت شد ایکاش بابام تو خرید و آرایشگاهم بود تا حالتو می گرفت . کلی تو دلم کیف کردم . چقدر دلم میخواست بر گردم قیافه ضایع شدنشو ببینم . به ناصر نگاه کردم ناراحت شده بود . من نفهمیدم از حرف بابام ناراحت شده یا از ناهید
آقا دوباره شروع کرد خطبه خوندن منم همه هواسمو جمع کردم هیچی نگفتم صدای جاریم بلند شد عروس رفته گل بچینه همه لبخند زدند و دباره خوند اینفعه خالم گفت عروس رفته گلاب بیاره . دفعه سوم گفتن عروس زیر لفظی میخواد
پدر شوهرم اومد یه سکه تمام بهار آزادی بهم داد همه کف زدن و کِل کشیدن دفعه چهارم گفتم با اجازه مادر بزرگم پدر مادرم و پدر شوهر مادر شوهرم و همه بزرگترها بله . ناصر یه نگاهی بهم کرد لبخند زد همه بهم خندیدن .
به ناصر گفتم چرا همه بهم میخندن مگه اشتباه گفتم
پدر شوهر مادر شوهرو نباید می گفتی ولی بیخیال
آخه گفتن بگو با اجازه بزرگترها خب پدر مادر تو هم بزرگتر بودن
اول مادر شوهرم اومد یه سرویس طلا بهم داد . بابا و مامانم دوتا النگو .
یکی یکی اومدن هدیه هاشونو دادن این مراسم تموم شد .
همه از اتاق رفتن بیرون منو ناصر تنها شدیم . . .
یک ساعت گذشت صدای در اتاق اومد ناصر بلند شد خودشو مرتب کرد .
بفرمایید
جاریم اومد تو اتاق ببخشید مهمونها منتظر شما هستن بیاید یه خوش آمد بهشون بگید .
ناصر دست منو گرفت باهم وارد پزیرایی شدیم تا چشمم به فریده و مریم افتاد براشون دست تکون دادم خواستم بدوم برم پیششون که ناصر دست منو محکم گرفت .
کجا؟ صبرکن باهم میریم
دوتایی باهم به همه مهمونها خوش آمد گفتیم
نشستیم روی صندلی پنج دقیقه گذشت ناصر بلند شد
کجا؟
برم سمت آقایون
با مهمونا خدا حافظی کرد رفت
تا رفت مریم و فریده اومدن پیش من نرگس چرا آرایش نکردی
ناصر نذاشت
داشتیم حرف می زدیم که . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_96 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_97
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اسم منم ریحانه است، مریم خانم آرایشگاه وقت گرفتی
نه هنوز
خواهر من ارایشگاه داره، کارشم عالیه، کارتش رو میدم بهت برید اونجا
ممنون بدید
لباس رو از تنم در اوردم، لباسهای خودم رو پوشیدم، اومدم بیرون
احمد رضا گفت
منتظر بودم، صدام کنی بیام لباس رو توی تنت ببینم
_ریحانه خانم گفت، صبر کن اندازت کنیم بعد نامزدت ببینه، خیلی بلند و گشاد بودـ
کارت آرایشگاه رو بهش نشون دادم
میگه اینجا برای خواهرشه، کارشم خوبه
_الان باید بریم اینجا؟
_نه الان بیا بریم تاج هم انتخاب کنیم
رفتیم قسمت تاج ها، واای که چه خیره کننده است، با احمد رضا یه مدل خوشگلش رو انتخاب کردیم، ریحانه خانم گفت، اگر پسند کردید تشریف بیارید فاکتور کنید
تاج رو گذاشتیم روی میز مدیریت، با احمد رضا یه چرخی تو مزون زدیم، لباسم اماده شد، ریحانه خانم گفت
بیا یکبار دیگه تنت کن
رفتم اتاق پرو پوشیدمش خودم رو توی اینه نگاه کردم، چقدر زیبا شدم، ایکاش الهه اینجا بود من رو میدید، رو کردم به ریحانه خانم
ببخشید میشه نامزدم رو صدا کنید بیاد من رو ببینه
بله حتما، اسم نامزدت چیه
احمد رضا
ریحانه خانم از اتاق رفتن بیرون، احمد رضا اومد تو اتاق پرو
لبخند رضایتی زد
مریم شکل فرشته ها شدی
لبخند پهنی زدم
ممنون، عزیزم
من میرم تو هم لباست رو عوض کن بیا، باید بریم ارایشگاه هم وقت بگیریم
از تاق پرو رفت بیرون، لباسم رو عوض کردم اومدم بیرون، با احمد رضا رفتیم میز مدیریت حساب کنه، خانمی که مدیر مزون بود گفت
قصد خرید دارید یا اجاره
احمد رضا رو کرد به من
چیکار کنیم؟
اجاره کنیم، اینها همشون فقط به درد عروسی میخوره
احمد رضا پول لباس و شنل و تاج رو، حساب کرد، وسایلهامون رو برداشتیم، به ادرسی که ریحانه خانم داده رفتیم ارایشگاه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾