زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_97 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله خالم و جاریم یه پارچه گرفتن رو سرم ناهیدم روی ا
#پارت_98
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
خانم فراهانی با یه دسته گل خیلی قشنگ وارد پذیرایی شد . از جام بلند شدم دویدم رفتم به استقبالش با صدای بلند . خاااااانم فراهانی پریدم تو بغلش.
صورتم رو بوسید تبریک میگم شاگرد زرنگم الهی خوشبخت بشی چقدر خواستنی شدی عزیزم .
دسته گل رو بهم داد
خانم چقدر گلتون قشنگه
ممنون نرگس جان
چقدر کار خوبی کردی آرایش نکردی اینطوری خیلی جذاب ترو خواستنی شدی
ناصر نذاشت .
خانم شما اولین کسی هستی که میگی خوب شد ارایش نکردی همه میگن چرا آرایش نکردی
تو آنقدر طراوت داری که نیازی به آرایش نداری
دست کرد تو کیفش یه جعبه کوچیک بیرون آورد درشو باز کرد یه انگشتر خیلی قشنگ بود
چقدر قشنگه ممنون . خانم سر عقد یه عالمه بهم طلا دادن شنبه همشونو میارم مدرسه بهتون نشون میدم
نه نه نرگس جان نیاری ، مدرسه طلا اوردن ممنوعه شنبه خواستی بیای مدرسه حلقه نامزدیتو هم در بیار .
خانم پس کجا بهتون نشون بدم
یه روز میام خونتو میبینم
واقعا میاین
بله عزیزم میام
خانم قول دادینا
دستمو گرفت بله قول دادم .
ناهید یه ظرف میوه گذاشت جلوی خانم خوش آمد گفت و رفت
ایشون کی بودن .
خواهر ناصر .
دم در دیدمش ازم پرسید چه نسبتی با عروس دارید کارت رو بهش نشون دادم گفتم معلم نرگس هستم . منو تحویل گرفت ولی به کارت با تعجب نگاه کرد انگار یه کمم ناراحت شد .
ولش خانم اون همش ناراحته .
مراسم تموم شد همه خدا حافظی کردن رفتن فقط خودمونی ها موندن مهمونی خانوادگی شد .بهم گفتن برو لباس عروسی رو دَر بیار دلم نمیومد خیلی دوسش داشتم ولی دیگه چاره نبود رفتم تو اتاق مامانم لباس مجلسی که تو خریدمون ، خریده بودیم و اورد کمکم کرد لباس عروسمو در اوردم اون لباس رو پوشیدم
مامان الان میریم خونه خودمون
نه عزیزم رسم بود که ما امشب به خونواده ناصر شام بدیم ولی حاج نصرالله اصرار کرد که امشب اینا شام بدن فردا شب ما دعوتشون کنیم
میخوایم مهمون بازی کنیم
خندید منو فشار داد رسمه دیگه عزیزم
شال و چادر سفید نو سرم کردم رفتم تو پزیرایی ناصر هم اومده بود، تا منو دید
عه لباس عوض کردی
گفتن باید عوض کنی منم اینو پوشیدم
خوب کردی
اونشب مهمونی خیلی خوش گذشت ساعت ۱۲ شب بود که بابام رو کرد به بابای ناصر
بااجازتون زحمت و کم کنیم . فردا شب منتطرتون هستیم همگی تشریف بیارید
من دوست داشتم پیش ناصر باشم بهش گفتم نزار من برم از بابام اجازه بگیر من پیش تو بمونم
نرگس جان منم دوست دارم تو پیشم باشی ولی رسم نیست . من فردا میام پیشت
به هم دست دادیم و خدا حافظی کردیم . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_97 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_98
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وارد اریشگاه شدم، بزرگی ومجهزبودن سالن واقعا خیره کننده است، شاید برای این خیلی به چشم من میاد، که من فقط ارایشگاه سحر توی روستای خودمون رو دیده بودم، دو رو. برم رو نگاه میکنم، تا مدیر اینجا رو پیدا کنم، یه خانمی اومد نزدیکم
سلام خوش امدید
سلام ممنون، ببخشید مدیر این سالن کیه؟
_خودم هستم امرتون رو بفرمایید
راستش من و نامزدم تنهایی اومدیم مشهد که جشن عروسیمون رو دو نفره اینجا بگیریم، الانم میخوام برام آرایش عروس کنید
لبخند پهنی زد
وااای چه رمانتیک جشن دو نفره، پس ارایشتون رو برای امشب میخواهید
اگر امشب بشه که خیلی خوبه
بله که میشه چرا که نه،ولی باید لباس عروست باشه
همش هست توی ماشین نامزدمه، الان میگم بیاره
زنگ زدم به احمد رضا
جانم مریم
میشه لباسهارو بیاری دم مزون
الان میارم
رفتم دم، در مزون ایستادم، احمد رضا لباسها رو آورد، تا مدیر سالن لباس رو دید گفت
از مزون فریماه گرفتید
بله از خواهرتون گرفتیم، ایشون کارت ارایشگاه شما رو داد
عه پس باید سفارشی درستت کنم، چادرت رو در بیار، بیا بشین روی صندلی
چادر و شال و مامنتوم رد در آوردم اویزون کردم به رخت آویز، نشیتم روی صندلی،
کلیپس رو باز کرد، موهارو ریخت پشت سرم
عزیزم، باید یه کم موهات رو کوتاه کنم
تیز برگشتم سمتش
نه، نامزدم گفته دست به موهات نزن
اخه چاره ای نیست، میخوام شینیون کنم نمیشه، بیاد پنج سانتی بزنم، تا صاف و یکدست بشه
مکثی کردم، گفتم
پس همون پنج سانت، بیشتر نشه
باشه مطمین باش.
سه ساعت روی موهام و صورتم کار کرد، واقعا تغییر کردم، خیلی زیبا شدم، کمک مرد لباس عروسم رو پوشیدم، تاج رو گذاشت روی سرم و با گیره سر محکمش کرد، تور رو هم گذاشت روی سرم،
رو به من گفت، بَه بَه چقدر زیبا شدی
میتونی زنگ بزنی به نامزدت، بیاد دنبالت
زنگ زدم به احمد رضا
_جانم مریم
خوشحال گفتم
_کجایی ااحمد رضا
_بیرون منتظر توام
_کارم تموم شد، میتونی بیای من رو ببری
_پس یا الله بگو که اومدم
رو کردم به خانم ارایشگر که صداش میکردن اکرم خانم گفتم
نامزدم گفت یا الله بگید من دارم میام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾