زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_132 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_133
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
زد زیر گریه، منم گریه ام گرفت، همینطوری که اشک میریزه گفت
احمد رضا جلو کنار راننده نشسته بود، کامیون جلوی اتوبوس یه دفعه ترمز گرفت، اتوبوس با شدت خورد به کامیون، احمد رضا و راننده به شدت خوردن به شیشه اتوبوس
دیگه نتونست ادامه بده
محمد رضا، رو به علیرضا گفت
دکترت گفت، نباید گریه کنی، بسه دیگه نمیخواد ادامه بدی
دلم برای پدر مادر، مادر شوهرم سوخت، خیلی مظلومانه نشستن، به علیرضا نگاه میکنن و گریه میکنن، مهری خانمم نشسته.کنارشون داره بهشون دلداری میده
حالم که بد بود، از دین این صحنه بدتر شد مهری خانم از کنار پدر مادر مادر شوهرم بلند شد، یه لیوان آب قند درست کرد، داد بهم خوردم، دست من رو گرفت
بیا بریم توی اتاق خودت، یکم استراحت کن.
میگن خاک داغدار رو سرد میکنه ولی توی این چهل روز داغ احمد رضا برای من مثل همون روزهای اولِ
بوی سرخ کردن، آرد برای حلوا خونه رو برداشته، به مادر شوهرم گفتم
بهتر نبود برای چهلم هم مثل سوم، هفتم، حلوا رو از شیرینی فروشی ها میخریدیم
نه، بچم احمد رضا حلوا خونگی خیلی دوست داشت، مُحرمها که برای روضههام حلوا درست میکردم، یه ظرف جدا هم برای احمد رضا کنار میگذاشتم، دستورش رو دادم به عمه و مهری از همون حلواها درست کنند براش خیرات کنم، ثوابش برسه به روحش، صدای زنگ خونه اومد، آیفون رو برداشتم
کیه
ماییم مریم باز کن
دکمه ایفون رو زدم، رو. کردم به مادر شوهرم
داداش محمودمِ،
مادر شوهر، پدر شوهرم رفتن توی حیاط استقبالشون، منم رفتم، بعد از سلام و احوالپرسی، اومدن توی خونه، یادم افتاد داداشم گفت، بعد از چهلم میام میبرمت، منم اصلا دلم نمیخواد برم، اینجا همگی، باهام مهربونن، با احترام باهام برخورد میکنن، من میدونم پام به خونه داداشم برسه، دوباره مینا اذیتهاش رو شروع میکنه، منم با این اوضاع و احوال اصلا تحمل ازارهاش رو ندارم، همونی شد که خودم فکر میکنم، داداشم رو کرد به من
وسایلهات رو جمع کن، بعد از مراسم بریم
سر چرخوندم سمتش
من نمیام داداش همینجا میمونم
توی این خونه پسر مجرد هست، صلاح نیست تو اینجا بمونی، در ثانی، تو الان هیچ نسبتی با اینها نداری، بچهام نداری که بگی، اینها پدر بزرگ مادر بزرگ بچهام هستن، وسایلهات رو جمع کن بعد از مراسم بریم
نه داداش، من میخوام اینجا بمونم، نمیام، اینها من رو خیلی دوست دارن، منم دوستشون دارم، علیرضا هم مثل برادرم میمونه
با تشر گفت
مریم چرا بی شخصیت شدی، میگم بیا بریم
پدر شوهرم متوجه حرفهای ما شد، رو کرد به برادرم
آقا محمود، ما مریم رو اندازه احمد رضا دوست داریم، و خیلی دلمون میخواد که اینجا پیش ما بمونه، اجازه بدید همین جا بمونه
مادر شوهرمم گفت، مریم واقعا مثل دخترم میمونه، تا هر وقت که خودش بخواد اینجا بمونه، جاش رو جفت چشمهای منه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دنبال لباس و مانتووروسری هستی؟!😉
هرچی میگردی توی کانالا همه تکراری، گرووون و بی کیفیتن؟🤕
تپل های خوش اخلاق برای شما هم لباس داریم
#یواشکی بهت بگم من سه ساله همه پیگیرن که از کجا لباس و شلوارامو میخرم!!!😎اونم انلاین🤩🧥👖
بیا اینجا تا بهت نشون بدم🤫🤭👇
eitaa.com/joinchat/4181393422Cf434436a29
زرنگای خوشتیپ سریع عضومیشن👗
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾