6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭😭😭
لحظه شهادت مدافع حرم 🕊
پاسدار شهید #ابراهیم_عشریه
و همرزمش در منطقه العیس #سوریه
👈 شهید عشریه داراے ۳ فرزند #دختر بودند
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ڪینه داعشیها از شهید اصغرپاشاپور آنقدر بود ڪه حتے وقتے بر زمین افتاد دست از سرش بر نداشتند و سر از تنش جدا ڪردند.
گل پرپر السلام😭
گرفته پر السلام😭
تن بے سر السلام😭
#خاطرهها..🌱
یک نفر داشت تعریف میکرد که خیلی دوست داشت چادر بزاره ولی متاسفانه مادرشون مخالف چادری شدنشون بودن..
خلاصه یه چند مدت که گذشت خانمِ آقامصطفی با مادرشون تماس گرفتن و گفتن که من دیشب خوابِ آقامصطفی رو دیدم که بهم گفت برو به فلانی.. بگو چادر بخره بزاره..😍
از همون موقع مادرشون موافقت کردن که دخترش چادر بزاره😌..
خلاصه خواستیم بگیم که شهدا از همه احوالات ما باخبر هستن و اگه خدایی نکرده مشکلی داشته باشیم خیلی کمک میکنن..🌸
+پیشنهاد میکنم این صفحه از قرآن رو بخونیم البته با معنی..🌱
شدیدا زیباست..✨
هدیه هم کنیم به آقا امام زمان(عج) و شهید سید مصطفی علمدار🙃
#خدایاشکرت..❤️
🔸حسین ۲۷ سال👱♂ داشت و جمعاً "۲۵ بار" #ڪربلا رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگے رفت. در مناسبتهاے مختلف به صورت #مستقل جداے از سازمان حج و زیارت به ڪربلا میرفت
🔹اغلب با ماشین🚗 دوستهایش میرفت. وقتے هم خانمش را #عقد ڪرد، او را به ڪربلا برد. #عاشق ڪربلا بود😍 حتے اگر چند روز مرخصے داشت، آن چند روز را به #ڪربلا میرفت.
🔸یک بار، یک ڪربلاے #سه روزه رفت. میخواست "شب جمعه" را ڪربلا باشد. وقتے عراقیها گذرنامهاش📖 را دیده بودند، به او گفته بودند:❣أنتَ مجنون❣
#شهید_حسین_هریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
#سلام_بر_شهدا
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
ایستادن پاے امام زمان خویش
۲۷فروردین سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم
#محسن_ڪمالے دهقان
#علیرضا_صفرپور جاجرمی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🔰شهـید سیدمرتضی آوینی:
شهـادت؛
تولد ستارہ ایست که پرتو نورش عرصه ی زمان را در می نوردد ،
و زمین را به نور رب الارباب اشراق می بخشد..
🌷شهید محمدرضا امیری دهقان🌷
سالـروز ولادت
📎شبــــتون شهــــدایی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_چهل_و_هشت چه می دونم! خب بده! برو بابا توام بااین راهنماییت! واقعا؟! من همش فکر می کردم، م
#قسمت_49
بله؟!
این پسرخالت بود...
چیپسی که به طرف دهانم برده بودم، دوباره داخل پاکت میندازم...
- کدوم پسرخاله؟!
همین پسر خاله فریبا ...
-خو؟
پسره خوبیه نه؟
-بسم الله! چطو؟
هیچی هیچی!
دوباره عینکش را می زند و سرش داخل کتاب می رود! برای فرار از سولات
بودارش به طرف اتاقم می روم. "مامان هم دلش خوشه ها! معلوم نیست چی تو
سرش! پوف...!" روی تخت ولو می شوم و پاکت را روی س*ی*ن*ه ام میگذارم.
فکرم حسابی مشغول حرفهای میتراست! " اون عقب مونده هم خوب حرفی زدا!
اگر...اگر بتونم خوب درس بخونم... خوب کنکور بدم!. اگر...اگر ...وای
ینی میشه؟!" غلت می زنم و مشغول بازی با پرزهای پتوی گلبافت روی تختم می
شوم. پاکت چپه می شود و محتویاتش روی پتو می ریزد. اهمیتی نمیدم و سعی می
کنم تمرکز کنم! مشکل اساسی من حاج رضاست! " عمرا بذاره بری محیا! زهی
خیال باطل خنگول! امم.. شایدم اگر رتبه ی خوبی بیارم، دیگه نتونه چیزی
بگه! چراباید مانع موفقیتای من بشه؟!" این انصافه؟!" پلک هایم راروی هم
فشار میدهم و اخم غلیظی بین ابروهایم گره می زنم. " پس محمد مهدی چی؟! من
بهش عادت کردم!" روی تخت مینشینم و به موهای بلندم چنگ میزنم و سرم را
بین دستانم میگیرم." اون سن باباتو داره! میفهمی؟! درضمن! این تویی که
داری بهش فکر می کنی وگرنه برای اون یه جوجه تخس لجبازی! " ازتخت پایین
می آیم و مقابل آینه روی در کمدم می ایستم. انگشت اشاره ام را برای
تصویرم بالا می آورم و محکم می گویم: کله پوک! خوب مختو کار بنداز! یامحمدمهدی
یا آزادی! فهمیدی؟!" به چشمان کشیده و مردمک براقم خیره می شوم! شاید هم
نه! چرا یا...شاید هردو باهم بشود! پوزخندی می زنم و جواب خودم رامیدهم:
خل شدی؟! یعنی توقع داری باهاش ازدواج کنی؟! خداشفات بده!"
انگشتم را پایین می آورم: خب چیه مگه! تحصیل کرده نیست که هست! خوش تیپ
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_49 بله؟! این پسرخالت بود... چیپسی که به طرف دهانم برده بودم، دوباره داخل پاکت میندازم...
#قسمت_50
نیست که هست! خوش اخلاق و مذهبی ام هست! حالا یه کوچولو زیادی بزرگ تر
از منه!" و...و..." زنم داشته!" " شاید بتونم باازدواج بااون هم به مرد
مورد علاقم برسم هم به آزادی... به درس و دانشگاه و هرچی دلم میخواد!"
پشتم رابه آینه می کنم" این چه فکریه؟! خدایاکمک! اون بیچاره فقط به دید
یه شاگرد بهم نگاه میکنه، اون وقت من!"...خیلی پررو شدی دختر! " گیج و
گنگ به طرف کیفم می روم و تلفن همراهم رااز داخلش بیرون می آورم. شاید
یکم صحبت کردن بامیتراحالم رابهتر کند.
با اشتها چنگالم را در ظرف سالاد فرو می برم و مقدار زیادی کاهو وسس داخل
دهانم می چپانم. پدرم زیرچشمی نگاهم می کند و خنده اش می گیرد. مادرم هم
هر از گاهی لبخند معنادار تقدیمم می کند. بی تفاوت تکه ی آخر مرغم را در
دهانم می گذارم و می گویم: عالی بود شام! بازم هست؟!
حاج رضا بسه دختر میترکی!
یه کوچولو! قد نخود! خواهش!
مامان ظرفم را می گیرد و جلوی خودش می گذارد. بااعتراض می گویم: خب چرا
گذاشتی جلوت؟!
پدرم باخونسردی لبخند میزند و جواب میدهد: باباجون دودیقه بادقت به حرفای
مادرت گوش کن!
دودستم رازیر چانه ام میگذارم و می گویم: بعله! بفرما!
مادرم دور لبش را بادستمال تمیز می کند و بی مقدمه میگوید: حسام باخاله
فریبا حرف زده گفته بریم خواستگاری محیا!
دهانم باز می شود.
-چیکار کرده؟!
هیچی! سرش خورده به یه جا گفته میخوام بریم خواستگاری!
به پشتی صندلی تکیه می دهم
-اون وقت خاله فریبام خوشال شده زنگ زده به شما؛ آره؟
باهوش شدی دخترم!
-بعد ببخشید شما چی گفتید؟!
گفتم با باباش حرف میزنم!
نگاهم سریع روی چهره ی شکفته از لبخند کج پدرم می چرخد...
ادامه دارد
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada