🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_329
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
باشه مریم جان هر چی تو بگی ولی اگر جلوی مینا رو نگیری بدتر میکنهها
میدونم که بدتر میکنه، اما اینم میدونم کسی جز خدا حریف فتنههای مینا نیست، این تونسته نظر داداشم رو جلب کنه دیگه هیچی براش مهم نیست، سوار آژانس شدیم اومدیم شهر ، محبوبه خانم یه دکتر متخصص مامایی سراغ داشت، رفتیم پیش دکتر آشنای محبوبه خانم.
منشی دکتر رو کرد به محبوبه خانم
_ چون وقت قبلی نگرفتید باید تا اخر وقت بشینید.
_آخه مریض ما دیشب حالش بد شده، شما هم که اون موقع شب نیستید که ما وقت بگیریم
_آهان پس بگو اورژانسیِ
_بله خانم اوژانسیِ
_صبر کنید بین مریض میفرستمش بره
_باشه عزیزم ممنون
کارتم رو در آوردم گرفتم سمت منشی
بفرمایید
کارت کشید هزینه معاینه رو برداشت کارت رو داد به من، گذاشتم داخل کیفم
نشستیم روی صندلی ، دو نفر رفتن دکتر معاینهشون کرد اومدن بیرون، خانم منشی اسم من رو خوند رفتم داخل
سلام خانم دکتر
سلام عزیزم
اشاره کرد به صندلی کنارش ، بشین
مشکلت چیه؟
از دیشب خونریزی دارم
ماهانهت سر وقت انجام میشه
بله
اولین باره که اینطوری میشی
بله
استرس بهت وارد شده
بله خانم دکتر
دستت رو بیار فشارت رو بگیرم
فشارم رو گرفت
پایینه ، باید سرم بزنی
فشارم چنده
هفتِ
یه سرم برات مینویسم حتما بزن دارو هایی رو که برات مینویسم سر ساعت مصرف کن، اگر قطع شد که هیچی اما اگر نشد بیا بفرستمت سونو گرافی
چشم خانم دکتر، نسخهم رو برداشتم خدا حافظی کردم اومدم بیرون
محبوبه خانم و الهه از روی صندلی بلند شدند، الهه گفت
دکتر چی گفت ؟
گفت از استرس اینطوری شدی، دارو داد با یه سرم، فشارم روی هفت بود
محبوبه خانم رو کرد به من
تو با الهه همین جا بشینید من برم داروها رو بگیرم بیام ، همین جا سرمت رو وصل کن
کارتم رو از توی کیفم در آوردم
بفرمایید، خیلی هم ببخشید من امروز شما رو حسابی تو زحمت انداختم
اینطور میگی از دستت ناراحت میشم، تو برای من مثل الهه میمونی
کارت رو گرفت و رفت...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو ه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
دم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_330
#رمان_آنلاین
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
محبوبه خانم داروهارو گرفت، سرم رو زدم، اومدیم به سمت خونه توی راه محبوبه خانم رو کرد به من
_بزار بیام با داداشت حرف بزنم
_نمی دونم محبوبه خانم، هر طوری صلاح هست همون کار رو بکنید
الان داداشت خونهست
نگاه کردم به ساعت گوشیم
دوازده، اره دیگه الان خونهست
ماشین در خونه نگه داشت، سه تایی اومدیم پایین، محبوبه خانم زنگ در خونه داداشم رو زد، صدای مینا اومد
_کیه؟
باز کن مینا خانم ماییم
_چیکار دارید؟
محبوبه همسایتونم میخوام یه دقیقه بیام خونتون
شما با محمود کار دارید اونم نیست برید یه وقتی بیاید که هست
_دستت درد نکنه مینا من همسایتم در رو روی من باز نمیکنی
دکمه ایفون رو زد، در رو باز کرد، محبوبه خانم رو کرد به من
_عجب زنیه این مینا، دستم بشکنه که خودم معرفیش کردم به مادرت برای محمود، یه روز مادرت به من گفت، دنبال یه دختر خوب و نجیب میگردم برای پسرم منم گفتم دختر عذرا خانم مینا هم بر رو داره هم نجیبه
مادرت رفت خواستگاریش اونا هم قبول کردند عذرا خانم که فهمید معرف من بودم راه و نیمه راه من رو دعا میکرد که چه پسر خوبی دامادشون شد.
حالا این من رو پشت در نگه داشته میگه با محمود کار داری اونم نیست
الهه گفت
_ولش کن مامان تو به خاطر مریم اومدی اینجا بیا بریم تو تا محمود آقا بیاد
من تو خونه مینا نمیام همین جا وامیستم تا محمود بیاد دو تا کلام حرف بهش بزنم برم
داداشم با ماشین پیچید توی کوچه، در خونه ترمز کرد از ماشین پیاده شد، ما رو که دید رو کرد به محبوبه خانم
_سلام حاج خانم چرا دم در ایستادید بفرمایید داخل
_سلام نه مزاحم نمیشم همینجا در حیاط میخوام باهات حرف بزنم
مینا که انگار داشت از پشت آیفون حرفهامون رو. گوش میکرد، مثل جِن از خونه پرید بیرون گفت
چرا درحیاط بفرمایید داخل، بفرمایید
از این طرفم داداشم تعارف پشت تعارف که بفرمایید توی خونه
محبوبه خانم با بی میلی قدم برداشت سمت خونه من و الهه هم به دنبالش رفتیم...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
یکی از خواهرام وقتی ازدواج کرد شوهرش دانشجوی پزشکی بود و همین موضوع باعث شد بین همه ی اقوام مورد توجه و احترام بیشتری واقع بشه،برای من که دختر بزرگ خانواده بودم و همسرم فقط یه کارگر ساده بود خیلی سخت بود شاهد اینهمه احترام و توجه نسبت به خواهر کوچکترم باشم،از اون ببعد دیگه اصلا اشتیاقی برای رفتن به جمع خونواده م نداشتم،و هر بار به بهونه ای از رفتن به دورهمی ها سرباز میزدم،همسرم تا حدودی متوجه حال و احوالم و علتش شده بود ولی چیزی نمیگفت،تا اینکه فهمیدم میخواد شغلش رو تعییر بده،در عرض یکسال زندگیمون دگرگون شد، هرروز اوضاع مالی بهتر از دیروز بود ولی...😔
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۹۰ ثانیه رو از دست ندید
به ویژه مسئولان 😭
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_331
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مینا هم انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش به محبوبه خانم کم محلی کرده بود، زبون میریخت که خیلی خوش امدید صفا آوردید
نگاه کردم تو صورت محبوبه خانم، از شدت حرص گونه هاش قرمز شده، زیر لب گفت
_عجب زن دو روییِ
وارد هال شدیم نشستیم روی مبل، محبوبه خانم رو کرد به داداشم
_محمود آقا مریم خانم با دختر من دوستِ رفت و آمدشونم با هم خیلی زیاده، من مریم رو کاملا میشناسم شما در موردش دارید اشتباه میکنید
_ببینید محبوبه خانم احترام شما بر من واجبه مخصوصا که الان توی خونهم مهمان هستید..
اتفاقا شما، نگذارید دخترتون با خواهر من بگرده
محبوبه خانم زد پشت دستش
_عه وا این چه حرفیه میزنی اینقدر رفت و آمد مریم به خونه ما زیاده که من فکر میکنم سه تا دختر دارم، جز خانمی و وقار چیزی از این دختر ندیدم
_بله منم بهش اعتماد داشتم، مریم از اعتماد من سو استفاده کرد، آبروی چند ساله پدر و مادرم و خودم رو برد.
چند وقته مینا هی به من میگه تو مریم رو خیلی ازاد گذاشتی، میشینه پشت ماشینش معلوم نیست کجا میره، یه وقتایی تا دیر وقت بیرونِ
من میگفتم نه حتما دنبال کاری میره ، خواهر من دختر خوبیه، تا اینکه دیروز مینا بدون حجاب با این پسره دیدش
محبوبه خانم اومد حرف بزنه داداشم دستش رو گرفت بالا
_اجازه بدید من حرفم تموم شه
همون دیشب رفتم در خونه مش رحمت، ببینم این پسر بی همه چیز تو حیاط ما چی
می خواسته
پسره تا من رو دید فرار کرد اگر چیزی نبود، وامیستاد میگفت اومدم کفترم رو ببرم
خب شاید ترسیده شما بزنیش فرار کرده
_نه محبوبه خانم، امروز تعقیبش کردم گرفتمش میگم تو حیاط خونه من چی میخواستی کلی هم زدمش اگر مردم جدامون نمیکردن کشته بودمش یه کلمه نگفت که دنبال کفتر اومده بودم
_حتما از شما ترسیده!
_این حرف چیه شما میزنید، به مریم میگم چرا جلوی این پسره بی حجاب بودی؟
میگه هول شدم، دو بار پسره رو دیدم یه بارش فرار کرده، یه بارش زیر کتک خوردن له شده ولی نمیگه دنبال کفترم بودم، من واقعا موندم با این خواهر بی آبروم چیکار کنم
_نه محمود آقا شما داری اشتباه میکنی، داری به خواهرت تهمت میزنی
نه این شما هستید که دارید اشتباه میکنید سر احمد رضا خدا بیامرزم مریم آبروی من رو برد، همچین که عقد احمد رضا شد، چَپید تو خونه حاج رضا
من با حاج علی شورای روستا رفتم خونه حاج رضا دنبالش، نیومد. بعدم من رو گذاشت زیر پاش، پاشد بدون خداحافظی رفت مشهد عروسی کردن اومدن، بعدم کلا رفت شیراز، نگفت من یه برادری دارم یه احترامی سرش بذارم، یه نظری ازش بخوام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_331 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_332
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا که از دنیا رفت من ختمش رفتم کلی به مریم التماس کردم بیارمش نیومد
اونها پسر مجرد داشتن من دوست نداشتم مریم اونجا بمونه ولی حریفش نشدم، بعد یه مدت خودش پاشد اومد، منم گفتم عیبی نداره، براش خونه ساختم وسایل خونه کم داشت براش خریدم، مثل یه غلام حلقه به گوش هر چی گفت میخوام گفتم چشم، حالا برای من گند بالا آورده
محمود آقا تا به حال نشستی دو دقیقه با خواهرت حرف بزنی ببینی چرا از شما و خانمت فراری بوده؟
خانمت فراریش داده بود
مینا پرید تو حرف محبوبه خانم
این حرف یعنی چی که شما میزنید، مریم برای من مثل مهناز خواهرم بود من از هیچی برای مریم دریغ نداشتم، از ترو خشک کردنش تا خریدش همه جوره براش همه کار کردم.
الانم خیلی ببخشید شوهرم خسته از سر کار اومده یه لقمه غذا بخوره شما گذشته رو پیش کشیدی اعصابش رو بهم ریختی
مینا خانم من چیکار به گذشته دارم، من اومدم بگم دارید اشتباه میکنید مریم از گُل پاکتره
باشه خیلی ممنون که گفتید، خواهش میکنم دیگه در مورد این موضوع حرف نزنید
محبوبه خانم با حرص گفت
اتفاقا تو با تهمتی که به خواهرش زدی اعصابش رو خورد کردی من اومدم بینشون رو صلح و صفا بدم
مینا از جاش بلند شد خودش رو به حالت گریه زد دستش رو گذاشت توی سینهش رو کرد به داداشم
می بینی محمود اینم از دلسوزی که من کردم، خوب بود بهت دیر میگفتم، مریم میشد شهره آبادی
داداشم ناراحت شد رو کرد به محبوبه خانم
زن من دروغ نمیگه شما هم با این حرفها ناراحتش نکن
انگشتش رو گرفت سمت من
اینم از این به بعد حق نداره پاش رو از خونه بیرون بذاره
الان جلوی شما دارم میگم به جون دو تا بچههام اگر از این خونه پا بزاره بیرون حتی بره مسجد میزنم جفت پاهاش رو میشکنم بیفته گوشه خونه که یاد بگیره پا هرزی نکنه بسه دیگه هر چقدر من رو سر زبونها انداخت
محمود آقا میخوای زندانیش کنی
من اسمش رو نمیگذارم زندانی بهش میگم جمع کردن آبرو از میون مردم
_لا اقل بزار آموزشگاهش رو باز کنه
اونجا رو هم بهش گفتم گِل میگیرم
_تو رو به روح پدر و مادرت اینقدر این دختر رو آزار نده، یه درصد احتمال بده داری اشتباه میکنی، اونوقت چه جوابی پیش خدا داری بگی؟
اولا من صد در صد اشتباه نمیکنم دوما این خداست که اگر من خواهرم رو جمع نکنم گوشم رو میپیچونه که این دختر ناموست بود چرا رهاش کردی
محبوبه خانم که دید با دلیل و منطق نمیتونه برادرم رو متقاعد کنه، خواهشانه گفت
حالا من اومدم در خونهت به وساطت، دست من رو رد نکن بزار مریم تو آموزشگاهش کار کنه، روی من رو زمین ننداز
داداشم مکثی کرد
_شرط داره
_شرطش چیه؟
_فقط از در هالش بره آموزشگاه از همون در هم بره تو خونش، چیزی هم لازم داشت لیست میکنه خودم براش میخرم
باشه قبول من از طرف مریم به شما قول میدم
نتونستم این همه بی انصافی و نگاه بی اعتمادی برادرم رو تحمل کنم خونه دور سرم چرخید از حال رفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.زیر سایه پدر:
پدر همیشه هست...
به روایت همسر شهید بلباسی
.
#محمد_بلباسی #شهدا #مدافعان_حرم #همسر_شهید #فرزندشهید #پدرانه #پدر
#شهدای_جبهه_مقاومت🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبت های دردناک شهید سلیمانی
✅ جای خالی اندیشه ها و مبانی امام و رهبری در حوزه و دانشگاه
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
من ۲۳ ساله بودم که از شوهرم بخاطر دست بزن و کار نکررن و بچه دار نشدنش طلاق گرفتم و تو مزون خواهرم مشغول به کار شدم اونجا هم خیاطی میکردم هم لباس های مردم یا لباس عروس تزیین میکردم توی محلکارم ی دختری بود به اسم سارا، تو رفت و امدهام به محل کارم با یه...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 با هر ضربه به دشمن آمریکا میلرزد ...
🌷#صوت_ماندگار
#سردارشهید_حاج محمد ابراهیم_همت🌷
🍂پنج شنبه که میشود.
ثانیـه هایمـان
🍂سخت بوی دلتنگي میدهد
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🍃┅🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_332 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_333
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صداها رو میشنیدم و قدرت جواب دادن نداشتم
محبوبه خانم و الهه برگشتن سمت من
_وااای چی شد، الهه اروم زد تو صورتم
_مریم، مریم جان
محبوبه خانم گفت
_مینا خانم زود یه لیوان آب قند بیار
_نمیخواد الکی خودش رو زده به غش که جلب توجه کنه
_غش چیه زن حسابی دستش یخ کرده
صدای داداشم اومد
_پاشو جمع کن این مسخره بازییا رو ،بمونی یا بمیری ،غش کنی یا به هوش باشی حق نداری پات رو از در خونه بزاری بیرون، این آموزشگاه رو هم به احترام محبوبه خانم اونم باشرایطی که گفتم قبول کردم
محبوبه خانم گفت
_الهه پارچ آب روی میز هست بریز تو لیوان چند تا قند بریز توش
تلاش میکنم بلند شم ولی قدرت ندارم
_مامان ریختم با چی هم بزنم
_با انگشتت زود باش، آفرین هم بزن، خوبه بده بزارم در دهنش
لیوان آب قند رو گذاشت در دهنم، کمی خوردم
_بخور مریم جان بخور فشارت افتاده این رو بخوری خوب میشی
یه کم دیگهش رو خوردم، محبوبه خانم به زور همه یه لیوان آب قند رو به خوردم داد چشمهام باز شد
_الهه به توصیه مامانش با همون کیفیت یه آب قند دیگه درست کرد من خوردم چند لحظه صبر کردم بهتر شدم، پاشدم ایستادم
الهه گفت
_مریم یه کم دیگه بشین حالت بهتر بشه بریم
با بغض گفتم
_یک ثانیه دیگه هم نمیتونم اینجا بشینم، بیاید بریم
داداشم گفت
چیه بدهکاریم بهت
برگشتم سمتش
_به من نه ولی به خدا بله، یادت باشه داداش
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ
وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ
خدا حساب ذرهها رو داره تهمت که جای خودش رو داره
داداشم خیره نگاهم کرد، مینا نیش خندی زد
_همون خدا آبروت رو برد و من مچت رو گرفتم
ازشون رو برگردوندم با الهه و مامانش اومدیم سمت در هال
مینا پرسید
_راستی دکتر چی گفت
محبوبه خانم برگشت
_دکتر گفت از استرس حالش بده شد
مینا با لحن مسخرهای گفت
_که از استرسِ
رو کردم به محبوبه خانم زیر لب گفتم
_ولش کن محلش نزارید بیاید بریم
سه تایی اومدیم خونه من
الهه یه لیوان آب اورد، در جعبه قرص رو باز کرد یه دونه در آورد گرفت سمت من
_بیا یه دونهش رو بخور
محبوبه خانم با لحن مهربون و دلسوزانه گفت
_نگران نباش مریم جان درست میشه
آهی کشیدم باچشمم اشاره کردم به اسمون و زمزمه کردم
_توکل بر خدا
رو کرد به الهه
_تو بمون پیش مریم من برم خونه ناهار بابات رو بدم
_باشه برو مامان...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
✊او ایستاد پاے امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۴ آبان سالروز شهادت مدافع حرم" #موسی_جمشیدیان" گرامے باد.
#صلوات🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋