eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
777 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!😄 در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگر نمی‌توانست کلمه‌ای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل می‌فهماند که چه می‌خواهد بگوید. یک‌روز به تعدادی از رزمنده‌های نبل و الزهراء درس می‌داد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄 به عربی پرسید: چتون شده؟! گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂 به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمه‌ای به کار برده بود که معنی‌اش می‌شد دراز بکشید! به روی خودش نیاورد، گفت: می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه!😁 بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،آن‌قدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂 راوی: همرزم شهید🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_347 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) توران خانم رفت اموزشگاه من و الهه‌م همه حواسمون رو جمع کردیم ببینیم کیه و چی میگه _سلام _سلام خانم خوش اومدید _خودشون نیستن _کاری داری به من بگو برات انجام میدم _اومدم پارچه‌م رو ببرم _الهه اکرم خانمه برو بهش بگو برش زدیم آماده پرو هست، اگر میخواد همینطوری برش زده بهش بده ببره، بعدم بگو باید نصف دست مزد ما رو بده _باشه الان میرم بهش میگم الهه رفت صدای اکرم خانم اومد _پشیمون شدم از لباس دوختن اومدم پارچه‌م رو ببرم _چرا؟ چی شده که پشیمون شدی، شما هم حرف مفتی که پشت سر مریم گفته شده رو باور کردید نه من کاری به این کارها ندارم ولی زنی که حرف پشت سرش باشه، همه نگاه ها پشت سر هر کسی هم که باهاش نشست و برخاست کنه هست، منم نمیخوام مردم پشت سرم حرف بزنن انوقت میدونی وقتی دارن به یکی تهمت میزنن تو هم که با مردم هم سو میشی تو گناهشون شریک هستی، همون گناه رو برای تو هم مینویسن _نمی دونم والا یعنی شما میگی مردم دارن تهمت میزنن؟ بله دقیقا چون من هم مریم رو میشناسم هم مامانش رو میشناختم، همچین وصله ناجوری بهش نمی‌چسبه _پس هیچی دیگه اگر شما تاییدش میکنید بذارید بدوزه، ولی یه سوال برام پیش اومده _جانم بگو چه سوالی _اینکه شما چرا اومدی اینجا؟ _اومدم تا از حیثیت یه دختر مسلمون شیعه دفاع کنم _آهان، کار خوبی میکنی، قرار بود من فردا بیام پرو، الهه خانم ببینید اگر لباس من رو برش زدن پرو کنم که دیگه فردا نیام _بله برش زدیم آماده پرو هست شما برید تو اتاق پرو ، تا من لباستون رو بیارم لباسش رو پرو کرد رفت الهه اومد پیش من _خدا خیر بده به توران خانم چه زن خوبیه، یه چند روز وایسه آموزشگاه ازت دفاع کنه نظر مردمم عوض میشه ولی دیگه من انگشت نمای محل شدم، همه هم حرف توران خانم رو باور نمیکنن چرا به مرور باور میکنن، بعدشم همه متوجه اشتباه و تهمتشون میشن، تو هم به امید خدا دوباره شروع به کار میکنی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_348 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) آهی کشیدم _امیدوارم زد روی بازوم _خوبه که امید واری چون نا امیدی کار شیطانِ تا شب شش نفر دیگه اومدن اموزشگاه، توران خانم نظر دوتاشون رو عوض کرد پارچه‌شون رو پس نگرفتن چهار نفرشون مصمم بودن که من خطاکارم و پارچه‌هاشون رو پس گرفتن، دیگه از سفارشات روستای خودمون چیزی نمونده. چند تا سفارش از شهر مونده که اونها هنوز از این شرایط پیش اومده اطلاع ندارند شام خوردیم محبوبه خانم زنگ زد به الهه _جانم مامانم _آره میام توران خانم اومده پیش مریم _آره والا امروز خیلی به دادمون رسید _باشه اومدم تماس رو قطع کرد رو کرد به توران خانم _مامانم بهتون سلام رسوند گفت به توران خانم بگو شما که داری از آبروی یک مسلمان دفاع میکنی مطمئن باش خدا در دو دنیا بهت آبرو میده توران خانم سرش رو کج کرد _ من به وظیفه‌م عمل کردم، مریم جان هم مثل دختر خودم میمونه این رو جدی میگم من از ته دلم دوسش دارم لبخندی زد _تو هم دختر خوبی هستی، تورو هم از ته دلم دوستت دارم الهه صورت توران خانم رو بوسید _ممنون ماهم شمارو دوست داشتیم با این کارتون دیگه بیشترم دوستتون داریم _ببخشید شما گفتید شب پیش مریم میمونید درسته؟ _بله میمونم _پس من برم خونمون _برو در امان خدا نشست کنار من _مریم جان من میرم صبح ساعت هشت اینجا هستم _باشه عزیزم برو توران خانم گفت _ببخشید الهه جان یه سوال در مورد خودت ازت بپرسم خواهش میکنم بپرسید _ اول که نامزدیت رو بهت تبریک میگم ان شاالله خوشبخت بشی، حالا عقد کردید یا شیرینی خوردید فعلا صیغه محرمیت خوندیم تا میلاد صاحب الزمان عقد کنیم _به سلامتی باشه ان شاالله به مامانت بگو اگر جشن عقد گرفتید منم برای مراسم عقدت دعوت کنه _چشم حتما _چشمت بی بلا الهه خدا حافظی کرد رفت توران خانم بلند شد رفت توی آشپزخونه سینی برداشت دو لیوان گذاشت توش، مشغول چایی ریختن شد، یه دفعه در هال باز شد داداشم اومد تو هال از ترسم یه جیغ بلند کشیدم داداشم گفت کو اون پ*د*ر*س*و*خ*ت*ه ا*ی*ک*ه*د*ا*ش*ت*ی باهاش حرف میزدی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از ریحانه 🌱
♦️وبسایت کتاب الابرار با افتخار تقدیم میکند♦️ 📚داستان واقعی دختر زیبا و ثروتمند کانادایی که یه پسر مسلمون بدون مقدمه و آشنایی قبلی ازش خواستگاری میکنه و .. 📚داستان واقعی پسری که خانوادشو تو کودکی از دست میده، اون در نهایت وارد کار قاچاق مواد میشه و به شدت پیشرفت میکنه اما دست سرنوشت چیز دیگه ای براش میخواد ... 📚داستان واقعی یه برده استرالیایی که با هر زوری شده به مدرسه میره تا درس بخونه و برخلاف تصور همه بالاترین نمره های کلاس رو میگیره اما زمانی که یه دختر سفید پوست بهش توجه میکنه، موج حسادت ها به سمتش میان تا اینکه .. و کلی داستان و رمان جذاب رو که هروز اضافه میشن رو میتونید با یه کلیک بخونید ❤️👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1303052300Ca8978a2525 نکته مهم: دیگه نیازی نیست واسه پارت جدید صبر کنید، و میتونید هروقت که خواستید پارت های جدید رو بخونید 😍
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
♦️وبسایت کتاب الابرار با افتخار تقدیم میکند♦️ 📚داستان واقعی دختر زیبا و ثروتمند کانادایی که یه پسر
🔰 دیگه جذب مخاطب برای رمانت سخت نیست !📣📣📣 نوشتن از شما، تبلیغ و جذب مخاطب با ما 😎 + قابلیت درآمدزایی و جایزه 500.000 تومانی 😍 https://eitaa.com/joinchat/1303052300Ca8978a2525 🚫 متاسفانه فعلا فرصت و تعداد افرادی که میتونن شرکت کنن محدوده پس اگه فکر میکنید استعداد نویسندگی دارید تا دیرنشده وارد کانال بشید و نام نویسی کنید🚫
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_349 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) توران خانم از آشپز خونه اومد بیرون توپید به داداشم _دستت درد نکنه _شما اینجا چیکار میکنی؟ _اومدم از ناموس تو که آبروش رو زدی سر یه چوب توی آبادی گردوندی دفاع کنم، تو خجالت نکشیدی به خواهر خودت تهمت زدی، اونم چه تهمتی، اینطوری امانت پدر مادرت رو نگه میداری؟؟ توران خانم روسری سرش بود ولی چادرش رو به رخت اویز اویزون کرده بود، سینی چایی رو گذاشت روی میز رفت سمت رخت آویز چادرش رو سرش کرد داداشم گفت _کدوم تهمت حاج خانم، مینا اصغر کفتر باز رو جلوی در خونه مریم دیده، مریمم بی حجاب جلوش وایساده بوده، بهش میگم چرا بی حجاب بودی من رو *خ*ر تصور کرده میگه هل شدم _*خ*ر تصورت نکرده واقعا*خ*ر*ی داداشم بهش بر خورد رنگ صورتش قرمز شد گفت: _حرمت خودتون رو نگه دارید _مگه تو اومدی توی هال به من گفتی پ*د*ر*س*و*خ*ت*ه* ، حرمت سن و سال و موی سفید من رو نگه داشتی، که الان حفظ حرمت میخوای؟ من نمی دونستم شما تو خونه‌ای فکر کردم اون پسره... حرفش رو خورد گفت _لا اله الاالله _آهان پس قضاوت امشبتم مثل قضاوت اون شبت میمونه، آره؟ _نه اون دفعه رو درست دیدم _خودت دیدی؟ _فرقی نمیکنه مینا دیده، خودشم اعتراف کرده نفس بلندی کشید کشدار گفت _هی روزگار ببین به کجا رسیدیم که منِ هفت پشت غریبه اومدم دارم از خواهر تو دفاع میکنم بعد تو توی روستا رو پر کردی که خواهر من یه زن خطا کاره _من به هیچ کسی نگفتم _تو نگفتی زنت رفته گفته _مینا هم نگفته _پس کی تو روستا رو پر کرده، نصف بیشتر کسانیکه به مریم سفارش کار خیاطی دادن اومدن گفتن تو فلانی، پارچه‌هاشون رو پس گرفتن این حرف رو کی توی روستا پخش کرده، خود مریم‌؟ مینا مثل جِن پرید تو خونه _نه من به کسی نگفتم حتما بهجت خانم مادر اصغر گفته اومدم وسط حرفشون _فهیمه خانم گفت که مینا تو صف نونوایی داشته برای منیژه خانم میگفته، شنیده _فهیمه غلط کرد، حرف از خودش در اورده، یا شایدم تو داری از خودت حرف در میاری؟ سر چرخوند سمت داداشم بهش بگو سرشب بهجت خانم اومده بود برای مریم خواستگاری چی بهت گفت نتونستم طاقت بیارم از روی مبل بلند شدم به تندی گفتم _بهجت خانم غلط اضافه کرده که اومده برای من خواستگاری مینا دستش رو گرفت سمت من _خیلی خب بگیر بشین سرجات نمیخواد وانمود کنی بی خبری رو کرد به داداشم _بگو دیگه، بهشون بگو بهجت خانم امشب چی گفت هاج‌و واج منتظرم ببینم داداشم چی میگه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
_ خوش اومدی نمی دونم چرا شمشیر رو از رو بسته بودم _ نیومدم، آوردنم. از لحنم ناراحت شد و اومد سمتم _ چقدر تلخ و تند شدی امروز _وقتی تصمیم گرفتید اجازه ی حرف زدن به من ندید، باید فکر اینجاشم می‌کردید. این نتیجه یه عقد اجباریه. خودش رو خونسرد کرد و لبهاش رو جلو داد _ اشکال نداره تندی به مزاج من می سازه، خیلی هم دوست دارم. دستش رو تا کنار صورتم بالا آورد. نا. ناخودآگاه کمی سرم رو به عقب کشیدم. لبه ی چادرم رو بین دو تا انگشت هاش گرفت و دستش را روی لبه ی چادرم سر داد.♨️ _شنیده بودم که نصفت رو زمینه و نصف دیگت زیره زمینه ولی باور نمی کردم.⭕️ https://eitaa.com/joinchat/1456472226C3e1dbe1e9d رمانی زیبا با💮 قلمی پاک💮
💠مژدههههههههه📣 💠مژدهههههههه📣 💥فرصت دیگر برای جاماندگانِ مسابقه ی غدیر💥 همراهم بیا تا بهت بگم مسابقمون به چه شکله😊😇 👣قدم اول: روی لینک زیر بزن و وارد گروه مسابقه ی غدیر شو🤳 👣قدم دوم:گوش دادن👂 به ۱۲ فایل اموزشی با موضوع امر به معروف و نهی از منکر👌 👣قدم سوم :شرکت در ازمون 📑 و اما جوایز نفیسمون:🤩( به قید قرعه) 🎁نفر اول:۲۵۰ هزار تومن💰 🎁نفر دوم: ۲۰۰‌هزار تومن💰 🎁نفر سوم: ۱۵۰هزار تومن💰 و به ۲۰ نفر بعدی نفری ۲۰ هزارتومن تعلق میگیره ❌علاقه مندان به شرکت در مسابقه عجله کنید ، فرصت زیادی باقی نمونده❌ 🔴تا عید غدیر فرصت دارین فایل ها رو گوش بدین و در ازمون شرکت کنید 🤩🤩🤩 لینک گروهمون:👇 https://eitaa.com/joinchat/1236861114G870a0468b7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_350 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _سر شبی بهجت خانم یه جعبه شیرینی دستش گرفته اومده خونه ما، میگه مریم و اصغر همدیگر رو میخوان اگر شما اجازه بدید این دو تا... دیگه طاقت نیاوردم بقیه حرف‌هاش رو گوش کنم شروع کردم به جیغ کشیدن و خودم رو زدن غلط کرده گفته ، *گ*و*ه*ز*ی*ا*د*ی*خ*و*ر*د*ه* گفته، کنترلم رو از دست دادم، پریدم یقه داداشم رو گرفتم، همراه فریاد و گریه گفتم _چرا راهش دادی؟ چرا نزدی توی دهنش؟ همه این فتنه‌ها زیر سر زنتِ اگر یک روزم مونده باشه به عمرم این حرفم رو به تو ثابت میکنم و تا قیامت به خاطر این تهمت و این ظلمی که داری به من میکنی نمی‌بخشمت توران خانم اومد من رو گرفت _مریم جان اروم باش، یقه داداشت رو ول کن، بیا اینطرف دستهام شل شد نه از اصرار توران خانم ،از بی غیرتی داداشم. دلم واقعا از دستش شکست نشستم روی زانو دو تا دستهام رو به اسمون بلند کردم از ته دلم با تمام وجودم ناله زدم _خدایا تو بین من و داداشم و زنش قضاوت کن، خدایا قسمت میدم به دامن پاک خانم فاطمه زهرا زن داداشم رو که به من تهمت نا روا زد رسوا کن مینا داد زد _خُبه خُبه پاشو خودت رو جمع کن، قسم حضرت عباست رو باور کنیم یا دُم خروس رو، بی حجاب وایسادی جلوی پسره، الانم ننه‌ش امده میگه اینها همدیگر رو میخوان. دیدی برات بد شده، برای ما کُولی بازی در میاری، دیگه حنات برای ما رنگی نداره یه لحظه قلبم تیر کشید، نفس کشیدن برام سخت شد مثل گوسفندی که زمان ذبح شدن نفسش خر خر میکنه به زور نفس میکشم توران خانم شروع کرد کمرم رو ماساژ دادن مریم جان، آروم نفس بکش داد زد سر داداشم _وانیسا ما رو نگاه کن یه کاری کن داداشم نشست کنار من نگران گفت _چیکار کنم حاج خانم _برو یکم آب بیار توران خانم با دستش کمی آب زد به صورتم هینی کشیدم کمی بهتر شدم، ولی قلب درد رهام نمیکنه، حضور داداشم و زنش حالم رو داره بهم میزنه به زور لب زدم _توران خانم بگو اینها برن من نبینمشون توران خانم سرش رو کرد به طرف داداشم _دست زنت رو بگیر از اینجا برو داداشم با دو دلی که حق با من هست یا نه بهم خیره شد _ازش رو برگردوندم آهسته گفتم _تورو خدا بگو برن توران خانم به داداشم تشر زد _برو دیگه میخوای دق مرگش کنی داداشم رو کرد به مینا _بیا بریم تو درگاه در هال به مینا گفت _وااای به حالت اگر مریم راست بگه‌ و این اتفاقها زیر سر تو باشه _وااا حالا خوبه خودشم قبول داره که جلوی اصغر بی حجاب بوده، اگر راست میگه چرا یه داد نزد سر اصغر که ترسیدم خونسرد داشت نگاهش میکرد، حرف بهجت خانم رو چی میگی از خونم رفتن دیگه بقیه حرفهاشون رو نشنیدم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
•°~🕌🕊 ٺقصـــیر نیسٺ ٺو را میخواهد ھــــر ڱوشہ‌ے چشمــــے را میخواند ✋🏼 💫 🌙شبتــون‌رضــوی‌﴿علیه‌السلام﴾✨ 🍃🕊🍃╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
💠مژدههههههههه📣 💠مژدهههههههه📣 💥فرصت دیگر برای جاماندگانِ مسابقه ی غدیر💥 همراهم بیا تا بهت بگم مسابقمون به چه شکله😊😇 👣قدم اول: روی لینک زیر بزن و وارد گروه مسابقه ی غدیر شو🤳 👣قدم دوم:گوش دادن👂 به ۱۲ فایل اموزشی با موضوع امر به معروف و نهی از منکر👌 👣قدم سوم :شرکت در ازمون 📑 و اما جوایز نفیسمون:🤩( به قید قرعه) 🎁نفر اول:۲۵۰ هزار تومن💰 🎁نفر دوم: ۲۰۰‌هزار تومن💰 🎁نفر سوم: ۱۵۰هزار تومن💰 و به ۲۰ نفر بعدی نفری ۲۰ هزارتومن تعلق میگیره ❌علاقه مندان به شرکت در مسابقه عجله کنید ، فرصت زیادی باقی نمونده❌ 🔴تا عید غدیر فرصت دارین فایل ها رو گوش بدین و در ازمون شرکت کنید 🤩🤩🤩 لینک گروهمون:👇 https://eitaa.com/joinchat/1513357498C7e1afbf1cf
!😄 در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگر نمی‌توانست کلمه‌ای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل می‌فهماند که چه می‌خواهد بگوید. یک‌روز به تعدادی از رزمنده‌های نبل و الزهراء درس می‌داد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄 به عربی پرسید: چتون شده؟! گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂 به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمه‌ای به کار برده بود که معنی‌اش می‌شد دراز بکشید! به روی خودش نیاورد، گفت: می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه!😁 بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،آن‌قدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂 راوی: همرزم شهید🌹 .╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋 .
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_351 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _مریم جان دراز بکش اروم باش درست میشه دستم رو گذاشتم روی قلبم صورتم رو جمع کردم _خیلی درد میکنه _میخوای داداشت رو صدا کنم بریم درمانگاه؟ _نه نه اصلا نمیخوام روش رو بببینم _زنگ بزنم پسرم بیاد، با اون بریم _نه من خجالت میکشم، زنگ بزنید آژانس _من شماره آژانس رو حفظ نیستم داری بهم بدی _توی گوشیم هست، گوشی رو بدید براتون بگیرم گوشی رو. گرفت سمت من _بیا بگیر از دستش گرفت، لیست مخاطبین رو اوردم شماره آژانس رو گرفتم _بیا توران خانم گرفتم _الو سلام یه ماشین میخواستیم بریم شهر درمانگاه _خونه محمود آقا رو بلدی؟ _چشم الان میایم تماس رو قطع کرد _میگه بیاید بیرون الان ماشین میاد اومدم بلند شم از درد نمیتونم صاف بشم، با کمک توران خانم همینطوری خمیده مانتو تنم کردم، شال و چادر سرم کردم اومدیم بیرون، ماشین اومد به راننده نگاه کردم سعید پسر مهین خانمِ، نشستم توی ماشین _سلام _سلام بلا دور باشه چی شده؟ جوابش رو ندادم با توران خانم کلی سلام و علیک کردن، از توران خانم پرسید _چی شده؟ انگار قلبش درد گرفته _ببخشید محمود آقا که خونه‌ست ماشین هم داره چرا شما دارید میبریدش دکتر؟ _اونها کار داشتن من دارم میبرمش سری تکون داد، زیر لب زمزمه کرد _ آدم چی بگه، من که از قضاوت کردن در مورد کسی میترسم فهمیدم که شایعه بد نامی من به گوش اینم رسیده اروم سرم رو تکیه دادم به صندلی، تا رسیدیم به درمانگاه، آقا سعید ماشین رو پارک کرد رو کرد به ما گفت _میخواید کمکتون کنم توارن خانم گفت _نه دستت درد نکنه خودمون میریم، فقط شما نرید بمونید تا ما بیایم _باشه من همین‌جا هستم کاری داشتید صدام کنید وارد درمانگاه شدیم، خلوت بود، توران خانم شماره گرفت، اومدیم اتاق پزشک، سلام سلام بفرمایید، چی شده؟ توران خانم گفت قلبش درد گرفته دکتر رو کرد به من _سابقه بیماری قلبی دارید؟ _نه آقای دکتر معاینه کرد، فشارم رو گرفت _دفترچه دارید؟ _نه توی نسخه دارو نوشت _یه سرم برات نوشتم الان از دارو خانه بگیر بزن داروهات رو سر ساعت بخور خوب میشی توران خانم پرسید _قلبش طوری شده؟ نه، از فشار عصبیِ، داروهاش رو مصرف کنه خوب میشه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🎊جشنواره عید تا عید رهتاک آغاز شد🎊 مگ میشه یه دوره لاغری یک ماه رو به صورت شرکت کرد⁉️😳 از تا دوره لاغری داریم با خانم دکتر کیوانی😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1951924229C68da728230 لاغری سالم و ساده و بدون دمنوش و ورزش🙊😝 فرصتی ویژه برای خانوم های ایتایی❤️🤪
2683815_854.pdf
1.82M
👆متن با طراحی زیبا و ترجمه روان ✅◽️ محیط گرافیکی زیبا ✅◽️نگارش ساده جملات دعا ✅◽️تقسیم بندی به عبارات کوتاه ✅◽️ترجمه و توضیح ساده ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دعا نویسی که انسان رو گوسفند کرد.🐑🐑 دور خونه ... میکردم و با زبونم گندم میخوردم... ادامه‌ی این‌داستان واقعی رو در کانال زیر بخونید... https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_352 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از اتاق دکتر اومدیم بیرون، نشستم روی صندلی، توران خانم رفت داروها رو گرفت سِرُم زدم نشستیم توی ماشین برگشتیم خونه، دارها رو خوردم، روی تخت دراز کشیدم انگار داروها خواب آور بود، پلک چشمم سنگین شد دیگه نفهمیدم چی شد، باصدای احمد رضا برگشتم سمتش، چهرش خیلی غمگینِ، پرسیدم _چرا ناراحتی؟ نشست کنار تخت دستم رو گرفت _نگران توام نگران نباش دکتر گفت عصبی شدی چیزی نیست دستم رو کمی فشار داد با یه نگاه آرومی خیره شد توی چشم‌هام لب زد _دوستت دارم _منم دوستت دارم، چرا پایین نشستی بیا رو تخت بخواب خوابم نمیاد تو بخواب من میخوام بشینم اینجا فقط نگات کنم کلامش آرامش عجیبی بهم داد، لبخندی بهش زدم چشمم‌ رو. گذاشتم روی هم خوابم رفت، با صدای حرف زدن الهه و توران خانم از خواب بیدار شدم، هر چی دورو برم رو نگاه کردم احمد رضا رو ندیدم، اومدم توی هال سلام احمد رضا کجا رفت؟ توران خانم و الهه ساکت نگام میکنن _کجاست رفت نون بگیره؟ الهه اومد نزدیکم _سلام عزیزم حالت بهتره؟ _اره من خوبم، احمد رضا کجا رفت؟ دستش رو. گذاشت پشت کمرم _احمد رضا اینجا نیست شیرازه تو خواب دیدی یه لحظه به خودم اومدم تازه فهمیدم که من خواب دیدم بغض گلوم رو گرفت، توی دلم گفتم ایکاش از خواب بیدار نشده بودم همینطوری که دستش روی کمرم بود هدایتم کرد به سمت مبل _بشین اینجا نشستم الهه گفت _توران خانم بهم گفت دیشب چی شده نفس بلندی کشیدم به تایید حرفش سرم رو تکون دادم _الان چطوری؟ حالت خوبه؟ _آره بهترم _به توران خانم گفتم، به خودتم میگم، الان که بعضی ها قبول کردند لباسشون رو بدوزی. چهار تا هم شاگرد داری آموزشگاه رو نبند اینطوری سرتم به کار گرمِ خمیازم گرفت دستم رو گذاشتم جلوی دهنم هم زمان گفتم _فکرم کار نمیکنه نمی دونم چی بگم _فکر من کار میکنه دارم بهت میگم دیگه _با این اوضاع پیش اومده من خودمم فراموش کردم، چه برسه بخوام آموزش بدم یا دوخت و دوز کنم _تو نمیخواد کاری انجام بدی فعلا من آموزش میدم _نمی دونم والا هر کاری صلاح میدونی انجام بده... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_353 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) توران خانم اومد نزدیکم _به نظر منم مریم درست میگه، در آموزشگاهت رو باز کنی خیلی بهتره _باشه هر چی شماها بگید ولی من فعلا مغزم کار نمیکنه رو کردم به الهه _تو خودت باید هم به کار آموزها درس بدی هم اگرسفارش میگیری برش بزنی بدوزی _باشه من که گفتم انجام میدم نگاهی به در هال انداختم اینم قفلش باید عوض بشه توران خانم گفت _همسایه ما شوکت خانم شوهرش توی شهر کلید سازی داره، بهش میگم به شوهرش بگه فردا شب که میاد خونه، بیاد قفل در خونه تو رو هم درست کنه _ممنون من واقعا شرمنده شما شدم _دشمنت شرمنده باشه این چه حرفیه یاد حرف دیشب داداشم در مورد بهجت خانم افتادم، دوباره اعصابم بهم ریخت، ناراحت رو. کردم به توران خانم _من این بهجت خانم رو چیکار کنم، نکنه بیاد اینجا پیش خودم یه وقت یه حرفی بزنه من دیگه طاقت این یکی رو ندارم _صبر کن الان میخوام برم خونمون یه سری بزنم و بیام سر راه میرم خونه بهجت خانم باهاش حرف میزنم _دستتون درد نکنه سرت درد نکنه، چیزی نمیخواهید بگیرم براتون _نه همه چی داریم چادرش رو سرش کرد _فعلا خدا حافظ _به سلامت الهه گفت، منم میرم آموزشگاه _باشه برو توران خانم و الهه رفتن، نگاهم افتاد به فرش خونه، انگار خاک گرفته، بلند شدم از توی اتاق خواب جارو برقی رو اوردم خونه و آشپزخونه رو جارو کشیدم، یه گرد گیری حسابی هم کردم خواستم اتاق خوابم رو تمیز کنم، احساس ضعف میکنم یه کمم سرم داره گیج میره، منصرف شدم جارو رو گذاشتم کنار تخت خوابم، چشمم افتاد به عکس عروسی خودم و احمد رضا قاب عکس رو آوردم پایین نشستم روی تخت دست کشیدم به عکس نگاه کردم به دستم خاکی شد، دستمال گرد گیری رو برداشتم کشیدم به قاب عکس، دست‌هام رو زدم زیر چونه‌م زل زدم به عکسش... ❤️ _بفرمایید محمود گفت: _بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟ _مگه چیکار کردم؟ _ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه _ خب این کجاش بده؟ _ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم. غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟ چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه _خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه. _بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی در/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
25.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیز زهرا بقیه الله کجایی آقا گوش کنید💔 ▫️یک صلوات به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) قرائت بفرمایید 🌱 اللهم عجل لولیک الفرج🌸 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
43.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 | پروانه‌ها‌ از شعله‌ پروا‌ ندارند علی لندی 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ❤️ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهید 🌷 🌸خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .😔 ╭─┅🍃🦋🍃┅─╮ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada ╰─┅🍃🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_354 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ای جان به این همه جذابیت و ابهت مردانگیت احمد رضا، با معرفت دیدی حالم خوب نیست دیشب اومده پیشم بهم سر زدی، اشگ تو چشمم حلقه زد، اوضاعم خیلی بهم ریخته‌ست وضع جسمی و روحی خوبی ندارم، آبروم رفته ولی هرچی هم پیش بیاد من حرمت عشقی که با تو دارم رو حفظ میکنم و هرگز رازمون رو بر ملا نمیکنم، عکس رو به سینم چسبوندم اشگ از چشمم فرو ریخت، این ترانه سر زبونم گل کرد به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی نشان تو گه از زمین گاهی زآسمان جویم ببین چه بی پروا ره تو میپویم بگو کجایی کی رود رخ ماهت از نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی به دست تو دادم دل پرشانم دگر چه خواهی فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من دگر چه پرسی زحال من تا هستم من اسیر کوی توام به آرزوی توام اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی صدای الهه اومد _مریم کجایی در اتاق خواب رو باز کردم _ اینجام _چیکار میکنی؟ _داشتم اتاق خوابم رو تمیز می‌کرد آهان، بیا این لباس رو ببین لباسی رو به من نشون داد. _من اخرشم نتونستم یقه مردونه رو درست یاد بگیرم، بیا یقه این رو خودت برش بزن قیچی و متر و پیراهن رو بده به من، همه چی آوردم، بیا بگیر از دستش گرفتم، یقه رو برش زدم _اماده‌ ست فقط چرخکاریش مونده بیا بگیر ببر بندازش زیر چرخ لباس و از دستم گرفت رفت داخل آموزشگاه... 👇👇❤️ _بفرمایید محمود گفت: _بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟ _مگه چیکار کردم؟ _ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه _ خب این کجاش بده؟ _ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم. غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟ چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه _خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه. _بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی در/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد. و.... https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7 😍 با✍️ قلمی پاک❤️