فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
شاهنامه فردوسی، #حجاب، تمسخر امام جمعه کرج و پاسخ منطقی شهبازی مجری برنامه پاورقی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
مرگ تدریجی یک رویا پارت36 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رسیدیم خوابگاه پیاده شدم در ماشین رو کو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
نگاهم افتاد به بچه هایی که تو اتاق جمع شدن، رد نگاهم روژ سهیلا موند، خیلی پکرِ، در و بستم گفتم سهیلا خوبی؟
سرشو تکون داد
نه، عباد برخوردش با من عوض شده
_صبر داشته باش، درست میشه
صدای نرگس اومد
مرگ تدریجی یک رویا
پارت۳۷
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
یه کم به عباد زمان بده
سهیلا کلافه جیغی زد
زمان بدم چیکار کنه؟، هضم کنه به عروس عقد نکردهش ت*جا*و*ز* شده
از کوره در رفتم توپیدم به سهلا
انقدر حماقت نکن پاشو مثل آدم بریم کلانتری همه چیو بگیم
نرگس پرید تو حرفم
دیگه الان؟
ستایش که گوشه اتاق نشسته بود، بلند شد اومد سمت ما
_چه فرقی میکنه، الان همه در خطریم
نرگس زد زیر گریه
من بد بخت عقد کردهام، چیکار کنم؟
رو کردم بهش
تو نیا
سهیلا درکمال ناباوری گفت
آها بفکر خودتون هستید؟
معترض سر چرخوندم سمتش
تا الانم ما درگیر اتفاقی که برای تو افتاده شدیم، درست صحبت کن ما هممون بخاطر تو افتادیم تو دردسر
سهیلا حولهش رو برداشت رفت حموم، هر کی یه گوشه نشست، نرگس زانوهاش رو بغل کرده گریه میکنه
الان دو روزه کسی درست حسابی دانشگاه نمیره، درس هامون روی هم انباشت شده، آرامش نداریم، انقدر این اتفاق روی من تاثیر گذاشته که حتی تو خوابم با صدای ترمز ماشین و شکستن شیشههای ماشین از خواب بیدار میشم، دیگه بیشتر از این نمیتونیم کلاس نریم، زنگ زدم مرتضی گفتم: دارم میرم دانشگاه گفت سر کوچهم، زنگ نزدم گفتم شاید خواب باشی نخوای بری
حاضر شدم رو به بچهها گفتم
کی میاد بریم دانشکاه؟
نرگس گفت
من دیگه نه،من نمیام، هیچجا نمیام، خودتون میدونید
سهیلا و ستایش با من همراه شدن اومدن سر کوچه در ماشین و باز کردم نشستم جلو، سهیلا و ستایش نشستن عقب، مرتضی گفت
خانم سهیلا مگه شما نامزد نداری؟ برای چی سوار ماشین من شدی؟؟
سر چرخوندم سمت مرتضی
_چی میگی؟
_تو ساکت شو
برگشت عقب رو به سهیلا و ستایش
«دفعه آخرتون باشه که کنار الهام میبینمتون، سلام والسلام، فهمیدید؟
اینقدر تند و تیز حرف زد که سهیلا و ستایش هیچی نگفتن دم در دانشگاه ماشین رو نگه داشت پیاده شدیم، مرتضی گاز داد رفت
سهیلا با کنایه گفت
الهام خانم اوف نشی، با مایی
لبم رو به دندون گرفتم
سهیلا خجالت بکش
ستایش با حالت قهر پادتند کرد از خیابون به سمت در دانشگاه قدم برداشت
رو به سهیلا گفتم
تقصیر من چیه که مرتضی اینطوری حرف زد
گفت
آره، ولی یادم نمیره چجوری سکوت کردی وقتی بهت گفتم دوره مارو خط بکشی...
__________________________
برادر کوچیکم مجرد بود مادرم خودش گیر داد که باید زن بگیری و تشکیل خانواده بدی معنی نداره تو انقدر مجرد بمونی برادرم گفت من الان زن نمیخوام انقدر مادرم قهر کرد لج کرد تا برادرم کوتاه اومد و قرار شد برن خواستگاری مادرم حتی خودش زن داداشمم انتخاب کرده بود و برادرم روز خواستگاری وقتی دیده بودش مهرش به دلش نشست هیچ وقت خوشحالی مادرم رو یادم نمیره لبخندش بسته نمیشد از ذوق ازدواج داداشم توی عقدشون هم خوشحال بود اما بعد از مراسم خیلی پکر بود هر چی...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
عزیزان حسینهای که سال پیش کمبود هایی داشت و با کمک شما وسایلش رو تهیه کردیم یه سری مشکلاتی داره که اگر دوباره مورد حمایت شما قرار بگیریم حلش کنیم.
دست یاری به سمت شما دوستداران اهل بیت برای تهیهی تهویههوا، پمپ آب، درست کردن انباری بالای دستشویی و راه آب، گرفتیم
این کمکهای شما صدقه جاریه است اجر همتون با امام حسین علیه السلام.
شماره حساب 👇👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴
بانک پارسیان لواسانی
ارسال فیش پرداختی به این ایدی👇👇
@Mahdis1234
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم فیلمی که قول داده بودم از تهویه میگرم و براتون میزارم، ببخشید که صدا کیفیت نداره
🙏
اجر همتون یا امام رضا علیه السلام
عزیزانی که کمک کردید ان شاالله هر چی از خدا میخواهید به حق امام جواد علیه السلام دردانه امام رضا حاجت رواشید، به همت شما عزیزان تهویه خریداری و نصب شد حتما در حین برنامه امروز فیلم میگیرم و در کانال میگذارم🌹
عزیزان الان میخوایم پمپ آب بخریم چون فشار آب کمه و اب به پشت بام نمیره، کمک های شما صدقات جاریه،است شده با ۵ هزار و یا ۱۰ هزار تومان ما رو یاری کنید، خدا به مال و جانتون برکت بده🌸
شماره حساب زهرا لواسانی👇👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴
این حسینه رو مادر شهید مصطفی عبدلی وقف خواهران کرده
14000-MilademamREZA-kermanshahii-sorood.mp3
878.6K
|⇦•خبر بدید به امام رضاییا..
#سرود ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده به نفس حاج امیر کرمانشاهی •✾•🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۴۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۴۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
دوساعت پیش هم که توراه بودیم دوباره زنگ زدی، ماکه از بیمارستان راه افتادیم حالش مثل همون صبح بود، چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی اخه؟
انگار توقع شنیدن این حرفا رو از من نداشت
یهو زد زیر گریه بیصدا اشک میریخت و تند تند با گوشه ی روسری پاکشون میکرد
_مادر نیستی بدونی چه حالی دارم
نسرین از اتاق بابا بیرون اومد و سریع خودش رو به مامان رسوند.
_مامان جان بابا بیدار شده، الان سراغت رو بگیره با این چشمای قرمز و ورم کرده میخوای بری پیشش؟
خداروشکر موقع مکالمه ی من و مامان نسرین رفته بود پیش بابا وگرنه الان میخواست بابت لحن بدم با مامان کلی حرف بارم کنه.
بلند شدم جلوی پای مامان روی دو زانو نشستم دستاش رو که جلوی صورتش بود گرفتم و اروم پایین اوردم.
_قربون دل نازکت بشم مامان جونم
هنوز به این مدل حرف زدنای من عادت نکردی؟ خودت میدونی که هروقت خسته هستم عین هاپو پاچه میگیرم ...پس چرا دلگیر میشی ازم
ما میدونیم داداش حالش خوب میشه... تو شک داری؟
_من فقط توکل کردم به خدا و امیدم به خودشه
_پس دیگه از چی ناراحتی ایشاالله که خدا جواب توکلت رو میده...الانم اشکاتو پاک کن یوقت بابا اینجوری ببینت یادش میفته داداش بیمارستانه.
نسرین کنار مامان نشست و رو بهم لب زد بیا بریم اتاق.
بعدم بلند شد و رفت
ایستادم وسایلم رو که یه گوشه انداخته بودم برداشتم و به اتاق رفتم .
به محض ورودم نسرین جلو اومد.
نهال دکترها چی گفتند؟ داداش رو از نزدیک دیدین؟
نفسی از سر اسودگی کشیدم، چون فکر میکردم بابت گریه ی مامان میخواد چیزی بگه.
دستاش رو گرفتم چشمام پر اشک شد
_نسرین دیدمش طفلکی کاملا بیهوش بیهوش بود مثل اون شب
نسرین دکترش فقط میگفت براش دعا کنید گفت اگه به معجزه اعتقاد دارید دعا کنید هرچه زودتر معجزه بشه وگرنه ...
نتونستم ادامهی حرفام رو بگم رفتم تو اغوشش.
_نهال تروخدا مامان این چیزا رو نشنوه...
با گریه این حرفارو زد اما با دم و بازدم عمیق زود به خودش مسلط شد.
سریع من رو به کنار کشید.
یه لحظه صبر کن رختخوابت رو بندازم بگیر بخواب. مامان این حالت رو ببینه باز بهم میریزه.
از صبح خستهم کرد بسکه نشست به گریه کردن و من مجبور میشدم ارومش کنم. خداروشکر بابا همش خواب بود وگرنه از رنگ وروی پریده ی مامان یا چشمای پف کرده ش همه چی رو میفهمید.
تشک رو انداخت تا خواست بازش کنه جلو رفتم
ممنون خودم بقیه شو انجام میدم تو هم بیا استراحت کن خسته شدی.
_نه من که اندازه ی شماها خسته نشدم خستگی راه از همه چی بدتره، حالا چرا برگشتنی اینقدر تو راه بودید؟
_ تهران ترافیک خیلی سنگین بود خیلی جاها معطلمون کرد.
همونجور که سرجام دراز میکشیدم گفتم اون چراغم خاموش کن الانه که عمه یا نیلوفرینا بیان.
بذار فکر کنن من خوابم دیگه جون نشستن ندارم
_باشه تو بخواب.
نفهمیدم کی خوابم برد صبح با صدای هق هق گریه از خواب بیدار شدم.
نسرین سرسجاده به سجده رفته و عین چی گریه میکنه
بدون اینکه بایستم روی زانو سریع خودم رو بهش رسوندم اروم به شونه هاش زدم نسرین چکار میکنی؟ الان بابا بیدار میشه
سرش رو بلند کرد و گفت بابا نیست...
ازین حرفش خواب کاملا از سرم پرید
_یعنی چی بابا خونه نیست
باهمون گریه ادامه داد
_تو که خوابیدی نیلوفر و شوهرش اومدند گویا زنگ زده به مادرشوهرش دیده بچههاش خوابن برای اینکه بدخواب نشن یسر اومدن اینجا و بعدش رفتن خونه مادرشوهرش اینا که همونجا بخوابن.
بعدم عمه و اقا کاوه اومدند یهو بابا شروع کرد به صدا کردن اسم نریمان گریه میکرد و اونو صدا میکرد ازون طرفم مامان رو نمیتونستیم ساکت کنیم میگفت لابد اتفاقی واسه داداشتون افتاده به دل باباتون الهام شده.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۴۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۵۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیگه عمه و اقا کاوه کلی تلاش کردند ارومشون کنند.
اقا کاوه به بابا گفت میبرمتون بیمارستان ببینید حالش خوبه... بعدم به مامان گفت چاره ای نیست دروغ مصلحتی واسه این وقتاست ... اقا یوسف رو با ماشین ببریم دم بیمارستان بعدم میگیم این وقت شب اجازه ی ملاقات نمیدن و گفتن حال مریضتون خوبه.
بیرون یکم حال و هواش عوض میشه برمیگردیم خونه.
الانم یه ساعته رفتن هنوز برنگشتن.
صدای ناله ش بلندتر شد
نهال اگه اتفاقی برای داداش بیفته چی؟
بغلش کردم
_نسرین تو دیگه چرا این حرف رو میزنی
دعا کن ابجی جونم
از اغوشم بیرون اومد و دوباره به سجده رفت
اینبار با صدای بلندتر امن یجیب میخوند.
با شنیدن حرفای نسرین حالم بدجوری خراب شده بود خدایا یعنی الان داداشم در چه حاله؟
به سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم جانمازی برداشتم و بعد از خوندن نماز مشغول دعا کردن شدم.
خواب به چشمام برگشته بود همینکه خواستم به رختخواب برگردم صدای باز شدن در راهرو اومد نسرین با شتاب بلند شد
_بابا اینا اومدند
_خوشبحال نسرین من که خیلی خوابم میاد.
صدای حرف زدن مامان و عمه و نسرین میومد اما اونقدر خوابم میاد که اصلا حال پاشدن ندارم.
چشمام گرم خواب شد
با صدای مامان از خواب بیدار شدم.
_نهال مادر پاشو بیا صبحونه بخور
نسرین با بقیه رفته تهران
تمام دیشب یه لحظه خواب به چشمام نیومده الان بدجوری گیج و منگ شدم.
بیا حواست به بابات باشه یه وقت از جاش بلند نشه من یه ساعت بخوابم.
_باشه الان پا میشم
نگیری بخوابی دوباره،
_باشه باشه
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم
ساعت یازده رو نشون میداد
با اینکه اینهمه ساعت خوابیدم اما هنوز حسابی خسته و خواب الودهام.
مسیر تهران و خیابونها و ترافیکش دیروز بدجوری خسته و کلافهم کرده بود
اخم و دلخوری های نیما هم که حسابی رو اعصابم بود
فکری شدم، اگه قراره بعد از ازدواجم با نیما برم و تهران زندگی کنم چطور با اونهمه ترافیک و دود و دم و شلوغی کنار بیام؟
تحملش واقعا برام سخته...
با خودم زمزمه کردم
اشکال نداره امکاناتی که برای پیشرفت کردن در تهران وجود داره می ارزه به اون حجم از ترافیک و شلوغی.
من حاضر بودم بخاطر نیما هر نوع خفت و بدبختی رو هم تحمل کنم این که دیگه یه موضوع خیلی خیلی بی اهمیتی بود.
بلند شدم بدون جمع کردن رختخواب از اتاق بیرون اومدم.
مامان گوشه ی پذیرایی چادر کشیده روش ودراز کشیده
بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم به اتاق بابا رفتم تا بهش سر بزنم.
اولش فکر کردم خوابیده برای همین جلوتر رفتم تا خوب ببینمش،
طفلکی در عرض همین چند روز چقدر لاغر و نحیفتر شده، درسته که چهرهش همیشه یه نورانیت خاصی داشت اما الان از رنگ پریدگی رنگ صورتش شبیه گچ دیوار شده.
همینطور که نگاهش میکردم سرش رو تکون داد و چشماش رو باز کرد با دیدن من نگاهش برق شادی گرفت سرش رو بالا اورد تا من رو بهتر ببینه
سلام کردم که جوابم رو به ارومی داد
_باباجونم بهتری؟
با فشار دادن پلک چشماش و دوباره باز کردنشون جوابم رو داد
یه لحظه ترس برم داشت که نکنه نمیتونه صحبت کنه،
برای همین شروع کردم به پرسیدن سوالات جزئیتر در مورد احوالاتش
_تونستی خوب بخوابی؟
جایی از بدنت درد نمیکنه؟
_اهسته دستش رو بلند کرد و روی قلبش گذاشت
و با صدای خیلی ضعیفی گفت
_داداشت... دل نگران اونم... ازش خبر داری؟
_اره باباجون دیروز ملاقاتش رفته بودم دکترش گفت تا چند روز باید بستری باشه و استراحت کنه بعدش مرخص میشه
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
#موسیقی ♬
چرا پایان ندارد این تشنگیها
بگو باران ببارد صحرا به صحرا ♬
برگشته ام از شبهای بی تو
دیدن ندارد دنیای بی تو ♬
※ محمد معتمدی / چلهنشین ♬
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
انسان شناسی ۲۶۱.mp3
11.68M
🍃🌹🍃
🎙 تدوین صوتی (پادکست)/به وقت معرفت
✘ بذار دکترامو بگیرم، دیگه جدی میرم سراغ رفع مشکلات روحی ام!
✘ بذار عروسی پسرم تموم بشه، دیگه کلاً مهمونیهای بدون چهارچوب رو نمیرم!
✘ بذار بچهام بدنیا بیاد، مطمئنم اونقدر حالم خوب میشه که دیگه بداخلاقی نمیکنم!
بذار .....
تا ......
💥خطـر سقوط ... احتیاط کنید!
#حجهالاسلام_قرائتی #استاد_شجاعی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🟩😇ناباروری درمان شد😇🟩
✅زوج هایی که تا الان مشکل #ناباروری داشتن وارد کانال زیر بشن که خیلی به دردشون میخوره😍🌹
اخرین روش و جدید ترین راه درمان برای خانم ها و آقایان🌹👨⚕️
✅ درمان ناباروری بانوان
✅ درمان ناباروری آقایان
باروری باکیفیت و صد در صد #تضمینی😜🌹
لینک کانال:
https://eitaa.com/joinchat/1578107252Ce013422f4e
عزیزان حسینهای که سال پیش کمبود هایی داشت و با کمک شما وسایلش رو تهیه کردیم یه سری مشکلاتی داره که اگر دوباره مورد حمایت شما قرار بگیریم حلش کنیم.
دست یاری به سمت شما دوستداران اهل بیت برای تهیهی تهویههوا، پمپ آب، درست کردن انباری بالای دستشویی و راه آب، گرفتیم
این کمکهای شما صدقه جاریه است اجر همتون با امام حسین علیه السلام.
شماره حساب 👇👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴
بانک پارسیان لواسانی
ارسال فیش پرداختی به این ایدی👇👇
@Mahdis1234
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم فیلمی که قول داده بودم از تهویه میگرم و براتون میزارم، ببخشید که صدا کیفیت نداره
🙏
اجر همتون یا امام رضا علیه السلام
عزیزانی که کمک کردید ان شاالله هر چی از خدا میخواهید به حق امام جواد علیه السلام دردانه امام رضا حاجت رواشید، به همت شما عزیزان تهویه خریداری و نصب شد حتما در حین برنامه امروز فیلم میگیرم و در کانال میگذارم🌹
عزیزان الان میخوایم پمپ آب بخریم چون فشار آب کمه و اب به پشت بام نمیره، کمک های شما صدقات جاریه،است شده با ۵ هزار و یا ۱۰ هزار تومان ما رو یاری کنید، خدا به مال و جانتون برکت بده🌸
شماره حساب زهرا لواسانی👇👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴
این حسینه رو مادر شهید مصطفی عبدلی وقف خواهران کرده