فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بسيج در واقع مظهر عشق و ايمان و آگاهي و مجاهدت و آمادگي كامل، براي سربلند كردن كشور و ملت است.
مقام معظم رهبري 76/9/5
🔹-🔸🌹🔹-🔸
🎥#موشن_گرافی
🔻#بسیج پیرو مکتب عاشوراست
🔹#بسیج لشکر #مخلص خداست
🔸تناسب میان هویت #بسیج و هویت #عاشورا
🔺#بسیج مظهر عشق و #ايمان و #آگاهی
@chtrhozore99
برادرانم و خواهرانم
به #ریسمان الهی #اعتصام کنید
و آن را #رها نسازید..
هر چه به #کلاس بالاتری از #ایمان برویم #درس هایمان #مشکل
می شود..
و درس #امتحانات #مشکل تر..
و #شیطان هم #تلاشش بیشتر
می شود..
#مبادا پس از چند صباحی #تحمل
#درد و #رنج و #زحمت در راه
#خدای بزرگ به #دره نیستی
#سقوط کنیم..!!
#قرآن زیاد بخوانید..
وسعی کنید زمانیکه #خداوند
با شما #صحبت می کند #ترجمه تحت اللفظی آن را #بدانید..
#تقوا #تقوا..
#اساس کار است..
اگر #تقوا نباشد #اکثر #عبادات
به خاطر #غیر خدا می شود..
#نماز را طوری #بخوانید که بدانید
با #خدا چه #می گویید..
#مبادا #عباداتمان، #بندی باشد که
ما را از راه #سعادت #باز دارد..
بدین #واسطه که #فکر کنیم
خیلی آدم #خوبی هستیم..
#عبادات ما باید #پله ای برای #صعود ما به #درجات و #کلاس های #بالاتر باشد..
یازهرا..
وصیت نامه #شهید
#سید_عباس_جولایی...🌹
پایگاه بنت الهدی ایور
🆔@kamalibasirat
💠 سوره ممتحنه
🔸 امام سجاد علیه السلام:
هرکس سوره ممتحنه را در نمازهاى واجب و مستحب بخواند، خداوند قلب او را برای #ایمان آماده می کند و دیده اش را نورانى مى گرداند و هرگز #فقیر نمى شود و خود و فرزندانش مبتلا به جنون نمى شوند.
📚 مکارم الاخلاق/ح2412
✍🏼 در روایت دیگر آمده که نزد مردم ستوده مى شود.
#خواص_سورهها
#افزایش_برکت_و_روزی
🆔@kamalibasirat
هدایت شده از شهید کمالی
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
هدایت شده از شهید کمالی
سناریوی اوج در وجود حق.mp3
1.52M
🎙️#پادکست
✍سناریوی اوج در وجود حق
🔰همه چیز در مشت خدا
* شیاطین در تسخیر انبیاء
* اوج گرفتن در گرو اخلاص است.
📌برگرفته از جلسات « آنِ مانایی»
#ایمان #حضرت_زینب
#حاج_قاسم
🎙️@Aminikhaah_Media