eitaa logo
چه جوری شد سر گرفت ؟
634 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
197 ویدیو
25 فایل
☆ بسمه تعالی ☆ ازدواج آسان ، آگاهانه ، بهنگام عشق پایدار 🌈 ارتباط با ادمین : 🔸🔸🔸🔶 با ما همراه باشید 🔶🔸🔸🔸
مشاهده در ایتا
دانلود
💞به روایت همسر شهید حسینی فر💞 🔸حسین ، تنها آمد خواستگاری . آن هم نه یک بار ؛ دو سه مرتبه . وقتی ازش می پرسیدم « چرا با مادرتان نمی آیید ؟» می گفت « به مادرم گفته ام ، می خواهم اول خودم به نتیجه برسم . بعد ایشان را هم می آورم .» ... 🔹موقع راه رفتن دستش را به دیوار می گرفت و پایش را تقریبا روی زمین می کشید . حرف زدنش هم کمی لکنت داشت ؛ ولی هیچ کدام از اینها اندازه ی مو های نداشته ی جلوی سرش به چشمم نیامد . توی دلم گفتم : موش توی کاسه آدم وسواس میفته 🐭 😝آخ مرضیه ! چیزی که خوشت نمیومد سرت اومد ؛ مرد کچل . دست خودم نبود در قید و بند ظاهر نبودم ؛ ولی روی این یکی حساس بودم . ... @chejorishod
💞به روایت همسر شهید حسین شایسته فر 💞 همه ی اینها ، حتی همان موهای ریخته اش ، حاصل ترکش های توی سرش بود ... حسین 4 سال از من بزرگتر بود. با 33 سال سن ، عینک و صورت آفتاب سوخته ، بیشتر شبیه یک مرد جاافتاده و مسن بود . 🛩فوق دیپلم تکنسین فنی هواپیمایی داشت . 🔠زبان انگلیسی اش کامل بود .... 💐دفعه ی دیگر حسین با مادرش آمد خانه ی خودمان .خیلی رسمی تر .باگل و شیرینی . حرف های من و حسین تقریبا تمام شده بود . بزرگترها بیشتر باهم حرف میزدند ... مادرش نزدیک من نشست ، آرام گفت :«ایشاالا که شما ترک نباشید .😳 حسین خیلی تمایل ندارد با ترک ها وصلت کند . آخه ترک ها رسم و رسوم های خودشان را دارند .»🙄 توی دلم خندیدم و گفتم😁 «طفلک حسین آقا ، چه شانس بدی دارد .»😅 ما ترک بودیم ، ولی هیچکدام لهجه ی ترکی نداشتیم ...😇 💍حسین بدش نمی آمد لباس عروس بپوشم و مجلس مفصلی بگیریم ؛ قبول نکردم . نمیخواستم اول زندگی توی قرض بیفتیم . خرید عروسی هم نداشتیم . فقط یک روز عصر آمد دنبالم و دوتایی با هم رفتیم رفتیم یک حلقه گرفتیم که 450 تومان شد . صبح روز عقد ، همان کت و شلوار سفید روز خواستگاری را پوشیده بود . عاقد رو کرد به حسین و گفت : «مهریه عروس خانم را بفرمایید .» «هرچی خود خانم بگویند .» پیش از این درباره ی مهریه حرف نزده بودیم ؛ ولی به پاپا گفته بودم عدد 40 را دوست دارم . پاپا از حسین پرسید :«40 تا سکه ، موافق؟» حسین راضی بود . با مهریه 40 سکه و یک جلد قرآن ، عاقد خطبه ی عقد را خواند و شدم زن حسین . @chejorishod
💞به روایت همسر شهید محمدعلی رنجبر💞 🎍محمد علی پسر دایی ام بود اما مرا درست ندیده بود و نمیشناخت . آن قدر دختر عمه داشتم که بین آنها گم بودم . 🚌سالی یکی دو بار بیشتر رفت و آمد نداشتیم ، آن زمان رفت و آمد آسان نبود و بسیاری از افراد ماشین نداشتند ؛ ولی من دیده بودمش .😇 👰برای عروسی خواهرم پدرم رفته بود تادعوتشان کند ، ولی خانه نبودند . پدرم هم پیغام گذاشته بود و برگشته بود . 〰وقتی فهمیدند آمدند به ما سر بزنند ، محمدعلی هم همراهشان بود به بابام گفت «نمیتونیم بیایم » ☕️من که برایشان چایی بردم پرسیدم : چرا ؟ _یکی از برادرهایم مشهد است ، اون یکی هم مکه . من هم باید جایی بروم . تازه آن موقع بود که درست و حسابی من را دید .❤️ 🗣بعدها برایم تعریف کرد « وقتی با من حرف زدی ، انگار یکی بهم الهام کرد خودشه ، همونیه که دیشب از خدا خواستی » 🌟شب قبلش دو رکعت نماز حاجت خونده بود ... @chejorishod
💞به روایت همسر شهید محمدعلی رنجبر💞 مامانش قبلا باهاش اتمام حجت کرده بود که دیگه باید ازدواج کنی وگرنه باهات قهر میکنم .💔 ➿خانواده اش خیلی راضی نبودند . 👥به هم خبر میدادند سرانجام محمدعلی دختری را انتخاب کرد . 👈زندایی آمد خانه ی ما . وقتی خواهرم آمد گفت : «می دونی زندایی برا چی اومده ؟ برا محمدعلی » 🤔چون دو خواهربزرگتر داشتم ، فکرکردم برای خواهرهایم آمدند ... وقتی خواهرم نظرم را پرسید سکوت کردم گفتند علامت رضاست ، خجالت میکشیدم بگویم بله 🎉🎉🎉 خاستگاری و بله برون در یک روز بود . شنبه که برادرش برگشت یکشنبه آمدند خاستگاری . 🌹یک کیک آوردند بایک گلدان که دورش زرورق پیچیده بودند . مراسم خیلی ساده برگزار شد. پدرم گفت :«هرقدر خودتون میخواید مهرش کنید . من نه مهریه تعیین میکنم نه چیزی میخوام . در حدتوانم هم براش جهیزیه میگیرم ، کم بود خودتون بخرید زیاد بود نوش جونتون . 🌈چون نزدیک عروسی خواهرم بود شد مثل مهریه خواهرم 14سکه بهار آزادی. @chejorishod
📗 👤 🎙 به روایت همسر شهید 👈تازه سوم راهنمایی را تمام کرده بودم ، هفده ساله بودم و سرخوش ، محمدعلی پسر دایی‌ام بود ؛ اما من را درست ندیده بود و نمی‌شناخت . 🧕آن‌قدر دخترعمه داشت که من بین آنها گم بودم . 👀به هیچ وجه اهل نگاه کردن به دخترها نبود ؛ حتی دخترهای قوم و خویش ، اهل پرس‌وجو هم نبود . 🚎 سالی یکی دو بار بیشتر رفت‌و‌آمد نداشتیم ؛ چون خانواده ی ما در روستا زندگی می‌کرد ، از طرفی آن زمان ، رفت‌و‌آمدها چندان آسان نبود و بسیاری از افراد ماشین نداشتند . 🎀 برای عروسی خواهرم ، پدرم رفته بود تا خانواده دایی‌ام را برای عروسی دعوت کند ، ولی خانه نبودند . 📝 پدرم پیغام گذاشته بود که کارتان داریم و برگشته بود . 🚶‍♂ 🔹وقتی فهمیدند آمدند به ما سر بزنند . 🔸محمدعلی که همراهشون بود به بابام گفت :« برای عروسی نمی‌تونیم بیایم .» ☕️من که برایشان چایی برده بودم ، پرسیدم : - چرا ؟ - یکی از برادرهام رفته مشهد ، اون یکی هم مکه است ، من هم باید جایی برم . ❇️ تازه آن موقع مرا درست و حسابی دیده بود . ... @chejorishod
📗 👤 📜 🎙 به روایت همسر شهید ✨ شب قبلش دو رکعت نماز حاجت خوانده بود که « خدایا هر کسی رو جفت من قرار دادی نشونم بده » - این دختره کی بود با ما سلام علیک کرد ؟؟! - نشناختی ؟ دخترعمه ات بود دیگه . - مگه عمه همچین دختری هم داشت ؟ 👈 مادرش باهاش اتمام حجت کرده بود که دیگه باید ازدواج کنی . به خانه که برگشت جریان را به مادرش گفت . خانواده اش خیلی موافق نبودند . حالا اینقدر عجله نکن ، صبر کن چند جای دیگه هم بریم بعد انتخاب کن . _ هیچ جای دیگه نمی‌رم . همین مرضیه خیلی خوبه ازش خوشم اومده . ... 🏠 زن دایی مثل همیشه آمد خانه ما سر بزند . 🔹وقتی خواهرم آمد و گفت : می‌دونی زندایی برای چی اومده ؟ 🔸باورم نمیشد ، دو خواهر بزرگتر داشتم فکر میکردم برای آنها آمده ... 🧕وقتی خواهرم نظرم را پرسید ، سکوت کردم گفتند علامت رضاست . خجالت می‌کشیدم بگویم بـله ... ◽️ « اگه جوابتون مثبت صبر کنیم تا برادرش از مکه بیاد ... » ... @chejorishod
📚 👤 📜 🎙 به روایت همسر شهید 🗓 بیست روز طول کشید تا برادرش برگشت . 🔹خواستگاری و بله برون یک روز بود . مثل حالا نبود که هر کدام جدا باشد و یا مراسم مفصل بگیرند . 🎍 یک کیک آورده بودند با یک گلدان خالی که دورش زرورق پیچیده بودند . 🎀مراسم خیلی ساده برگزار شد ؛ حتی انگشتر هم نیاورده بودند . 🧔پدرم گفت : هرقدر خودتون میخواید مهرش کنید . من نه مهریه تعیین میکنم نه چیزی می‌خوام . دخترم هم جهاز آنچنانی نداره البته در حد توانم براش میگیرم . اگه کم بود بقیه رو خودتون بخرید اگه زیاد بود نوش جونتون . 🧕خواهر بزرگترم یک ماه قبل عقد کرده بود و ۱۴ سکه مهریه اش بود . گفتند مهرش مثل خواهرش باشد . شنبه برادرش از مکه آمد 🕋 یکشنبه آمدند خواستگاری 🎀 سه شنبه آزمایش 💉 چهارشنبه خرید 🛍 پنج‌شنبه عروسی 🎊🎊 🏠بعداز عروسی رفتیم یکی از اتاق‌های خانه خواهر محمدعلی . یکی دو ماهی آنجا مهمان بودیم تا جایی را اجاره کنیم . @chejorishod