🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
🌘هرشب یک خاطره
از امشب با خلاصه ی آثار دریافتی در خدمتتون هستیم .
#ازدواج
#ازدواج_آسان
#عشق_پایدار
🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
چشم ها را باید شست ... جور دیگر باید دید
❄️در یکی از روزهای خنک اوایل زمستان خانواده ی محمدی به خانه ی ما آمدند ...
به این ترتیب اولین روز با استرس ولی به راحتی گذشت ☺️
☎️خلاصه بعد از چند جلسه آقای محمدی زنگ زدن و از پدرم خواستن تا باهم به بیرون برویم ، پدرم هم قبول کردن .
🌿خیلی تجربه ی خوبی بود و من کاملا کنار اون مرد احساس امنیت می کردم و میتونستم کامل خودم باشم و ایشون هم به گفته ی خودشون همینو میخواستن .
❤️بلاخره شب خاستگاری اصلی رسید
بحث را با صلوات شروع کردند ...
🌈سر سفره ی عقد میشد صدای قلبمو شنید
🌟عروس خانم آیا وکیلم ؟🌟
با اجازه ی پدر و مادرم و با استعانت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
بله 🎉🎉🎉🎉
🌼لبش چون شکر خند گل باز شد
به نام علی عشق آغاز شد🌼
🌈آقای داماد آیا وکیلم ؟
با اجازه ی پدر و مادرم ، بله 🎊🎊🎊
🌼لبخند زد و گفت توکلت علی الله
خوشبخت شدن با نفس یار قشنگ است🌼
🌾مبارکتون باشه🌾
🍀خوشبخت بشید ان شاءالله🍀
@chejorishod❣
🗓برگی سرنوشت ساز در دفتر زندگی
💍با #ازدواج برگی از دفتر زندگی ورق میخورد که می تواند سرنوشت فرد را تغییر دهد .
📌مهمترین انتخاب در زندگی انتخاب همسر است که از دو جنبه اهمیت دارد :
🔶تعیین سرنوشت خویش
🔷تاثیر در سرنوشت فرزندان
@chejorishod❣
💥همه ی دوستات ازدواج کرده اند ، اما تو هنوز مجردی !!
💔عده ای از مجردین عزیز شاید این حرف ها به گوش جان بخرند
اما لطفا
خودتان باشید
و به خاطر بقیه بی گدار به آب نزنید
👈و به ازدواج #پایدار و #آگاهانه بیندیشید .
@chejorishod❣
#نظر_ارسالی
ما به پای حضرت علی و حضرت فاطمه نمیرسیم....
تو این دوره زمونه مردا زنشون رو که میبینن تازه غم و غصه رو سرشون اوار میشه بخاطر توقعات و انتظارات بی جهت بعضی خانوما(تاکید میکنم بعضی خانوما)
امام علی علیه السلام می فرمایند :
سه خصوصیت است که برای زندگی صاحبش خوشی باقی نمی گذارد :
کینه ، حسد ، بد خلقی
#حدیث
@chejorishod❣
🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
🚶وارد مغازه شدم
_چی شده سحرخیز شدی ؟؟!!
📚نشستم روی صندلی داشتم پول های کتابای فروخته شده به مدرسه شهدا رو حساب میکردم یه خانم وارد مغازه شد سلام کرد ، جواب ندادم .
🤔کمی فکر کردم
صدا چقدر آشنا بود
خودشه 😍
سرم رو بالا آوردم ، دستپاچه شدم
🗣یک دفعه پاشدم گفتم : سلام
آقا احمد با تعجب گفت با کی بودی ؟😳
گند زدم ...😅
نشستم سر صندلی و شروع کردم به تمیز کردن و ...
اومد پای میز 💓
_چقدر تقدیم کنم ؟
_اومدم مدیر بازی در بیارم ، گفتم روی جلد نوشته
_سیزده تومن
موندم ، صفحه اول کتاب رو باز کردم و لبخندی زدم و گفتم 31 هزار تومان
🌱دنبال یه راهکار برای دوباره دیدنش بودم
هزینه رو که داد گفتم
بقیه اش بماند بعدا بیاید تقدیم میکنم
اول صبح دخل خالیه
که آقا احمد گفت بیا دخترم من بقیه تو بدم 😩
#ادامه_دارد...
@chejorishod❣
💖 حضرت زینب سلام الله علیها 💖
الگوی همسران
🌈 یکی از درسهایی که همسران از حضرت زینب (سلام الله علیها) میتوانند بگیرند این است:
👈موقعی که ابن زیاد به حضرت زینب سلاماللهعلیها طعنه زد که دیدی خدا با برادرت چه کرد فرمودند:
✨مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا✨
من چیزی جز زیبایی ندیدم.
🍃زیبانگری به مشکلات از اسباب تحمل آنهاست. صبوری در برابر سختیها، ما را پخته میکند.
🌱 وقتی میخواهند برنج، در دیگ بزرگ، به خوبی پخته شود، در اطراف درب آن، خمیر میچسبانند تا برنجِ داخل دیگ که جایی برای نفس کشیدن ندارد، تحت فشار، پخته شود.
🌿 ما نیز وقتی تحت فشار سختیهای روزگار قرار میگیریم روحمان رشد کرده و پخته میشویم.
🌼 مهم آن است که در سختیها، بیقراری و جَزَع و فَزَع نکنیم و با یاد خدا و زیبانگری، به آرامش برسیم و با آرامش خود، مشکلات را مدیریت کنیم.
@chejorishod❣
🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
#قسمت_دوم
یادش بخیر اولین باری که دیدمش😇
در محرم بود
💐در محله ی ما رسم است گلاب و اسفند و گل جلوی هیئت ها می آورند
بعد از رفتن هیئت برای برداشتن سینی اسفندشان آمد .
دختر حاج مراد است
باورم نمی شود
مگر حاج مراد دختر دارد ؟؟
💠همیشه از خدا میخواستم دوباره ببینمش
چند وقت که گذشت
نوبت هیئت های خانگی شد .
کار خدا رو میبینی😍
شب قبل از ما نوبت خانه ی حاج مراد است
مراسم که تمام شد
به ساعت نکشید خودم را در خانه حاج مراد دیدم
خدایا کمک کن
-تق تق تق
-بله ؟
-آمدم وسایل جلسه هیئت را ببرم
در باز شد
مادرش بود 😞
بیا پسرم جلوی در هستن بیا ببر 🚶
#ادامه_دارد...
@chejorishod❣
🔻بیانات منتشر نشده رهبر انقلاب خطاب به زوجهای جوان
🌼 #شکر_نعمت_همسر_خوب_را_به_جا_آورید
#مقام_معظم_رهبری
🔹 اینکه خدای متعال توفیق بدهد و کمک کند که همسر خوبی پیدا کنید، یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است.
🌷 شکر این نعمت هم به این است که آن شکلی را که خدای متعال برای خانوادهها، برای زن، برای شوهر تعیین کرده و اخلاق خانوادگیای را که در اسلام مقرّر شده، به طور کامل رعایت کنید.
✅ و قدر این زندگی را بدانید؛ سعی کنید انشاءاللّه هر چه بیشتر این زندگی را اسلامی کنید.
فروردین ۱۳۹۸
@chejorishod❣
🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
💍چند وقتی بود حرف ازدواج من در خانه پیچیده بود ...
📞بلاخره با خانواده ی مرجان صحبت کردن
قرار بر رفتن شد .
📌ما آشنایی دوری با خانواده ی مرجان داشتیم به خاطر همین در جریان زندگی هم بودیم .
ولی ایشون منو نمیشناختن
چون رفت و آمد زیاد نداشتیم...
🗣پدر مرجان بدون مقدمه پرسید بحث خانه چه می شود آقا محسن ؟
👴پدرم سریع جواب داد :
حاجی مراد من خانه به این بزرگی میخواهم چه کار ؟
اگر موافقید تا دوتا از اتاق ها رو میدیم دست این دو جوان
بهتر سخت نگیریم حاجی
-درسته ولی خوب همین جوری چشم بسته هم نمیشه😑
-ماشین چی ؟🚘
دوباره پدرم به دادم رسید و گفت ماشین من برای این دوتا جوون ، باهم کنار میایم 🚗
اولویت هم با تازه عروس و داماد
دیگه چه سوالی هست ، حاجی ؟
-والا نمیدونم شما بفرمایید ؟
-این قضایا قابل حله
بهتره سخت نگیریم
اصل پسند دو طرفه 💑
بهتره سنگ اندازی نکنیم
و راه رو برای جوونا باز کنیم البته اگه عروس خانم مخالف نباشن ؟
-اجازه منم دست پدر مادرمه ❤️
-پس وارد بحث مهریه و جهیزیه بشیم
نظرتون چیه حاجی ؟
🌱
-314تا خوبه ؟
-حاجی قربوون سرت ، مهریه باید یه جور باشه بعد عقد داماد بتونه پرداخت کنه ، حقیقتش پسر ما چنین توانایی نداره
به نظرم مهریه رو بر مبانای مهر تعیین کنیم نه خدایی نکرده قیمت
14سکه بذاریم که ان شاءالله به مرور مهر پسر ماهم به خانمش پرداخت بشه
وگرنه عدد بزرگ مهر که نیست بار رو دوش پسر
باز ما چشممون به دهن شماست حاجی
-شما جای حرف نمیذارید
مبارک ان شاءالله
جهیزیه ام در حد توان هر دو طرف 🌿
-خدا از زبونت بشنوه
همین درسته
مگه ما که با کم شروع کردیم الان خونه هامون خالیه
خدا کمک میکنه ....
🎉🎉مبارک ان شاءالله🎉🎉
#ازدواج #خانواده
@chejorishod❣
🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷
عقدکنان مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای شادی روح آقا داماد صلوات!"
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید.😄😄
"برای سلامتی شهدای آینده صلوات!"
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
"صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!"
مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
"در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"
و صدای بلند صلوات اطرافیان ....
مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند.
حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:
شمع و چراغ روشن کنید🕯💡
بسیجی ها رو خبر کنید📣
امشب شبیخون داریم...💥🔥
ببخشید امشب عروسی داریم...🎉🎉
👏👏👏و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
خمپاره بریزید سرشون☄
امشب عروسی داریم...🎊🎊
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
#ادامه_دارد...
🌾🌸شادی ارواح طیبه شهدا خصوصا شهید مصطفی ردانی پور #صلوات🌸🌾
#مردان_بدانند
طبق تحقيقات انجام شده...📝
شغل دوم مرد بايد...👨💻
خوشحال كردن خانومش باشه 😍
نه چیز دیگه....❤️❤️❤️
#ازدواج
@chejorishod❣
🌷 شهید مصطفی ردانی پور 🌷
... سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.
یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.
_ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
_ چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد که منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است .
شادی روح شهدا #صلوات
@chejorishod❣
🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
...
نرگس یک کتاب به من داد 📖
نرگس خیلی در وادی شهدا بود کتاب را گرفتم چند وقت بعد زنگ زد و گفت
قراره بریم راهیان ، برای یک بارم که شده بیا بریم
قبول کردم 🌱
🌾کارهای ثبت نام رو انجام دادم
🏘من در رشته ی پزشکی تحصیل میکردم و به دنبال رفتن به کانادا و بودن در کنار خاله
🖼یک شب در سفر راهیان تصویر یک عکس در اتاق رهایم نمیکرد
شالم را برداشتم و روی عکس انداختم
فردا دیدم چقدر این عکس آشنا است
بعداز کلی دقت یادم آمد عکس روی کتاب نرگس است
ن
🌟سفر راهیان درس های زیادی به من داد
🌈فهمیدم ما مدیون شهداییم ...
📖به خانه که برگشتم یک راست رفتم سر کتاب نرگس
سلام بر ابراهیم
و شروع کردم به مطالعه
📎چگونه میشود یک نفر اینطور زندگی کند ؟
💍در این وادی بود که حامد به خاستگاری من آمد
از شهید خواستم اگر قسمت است به من نشانه ای نشان بدهد
👀در اولین جلسه چشم های حامد از روی عکس های شهید در اتاقم جدا نمی شد
🌼بعد از چند دقیقه گفت پدرم با شهید هم رزم بوده ...
در آن روزها بود که زلزله ی کرمانشاه رخ داد ...😕
#ادامه_دارد...
#ازدواج
@chejorishod❣
🌜🌙⭐️💫🌟✨💫⭐️🌟✨🌙🌛
#خاطرات_شبانه
کارهای لازم را انجام داده بودیم .❤️
حامد با پدرم صحبت کرد تا عقد را جلو بیندازیم
خیلی سریع مراسم عقد را گرفتیم 🎉
و بدون هیچ خرید و مهمانی و ... حامد رفت ...🚶
یک هفته ای از عقد و رفتن حامد میگذشت😒
📞بلاخره حامد تماس گرفت و از پدرم خواست مرا هم راهی کرمانشاه کند
و برای من یک لیست فرستاد و از من خواست آن اقلام را تهیه کنم و به کرمانشاه بروم 🚙
خیلی از دستش عصبانی بودم 😠
اما وقتی به کرمانشاه رسیدم تمام عصبانیتم فراموش شد .😟
یک هفته بود شبانه رو به مردم کرمانشاه کمک می کرد ...👨⚕
دیدن آن صحنه ها خیلی سخت بود ...😣
حامد برای درک شرایط به من گفته بود که راهی شوم و حسابی بابت نبودنش در این یک هفته معذرت خواست 🌹
_خودت که شرایط را می بینی
جای موندن نبود
باید تنهات میگذاشتم ....☘
🌈انگار تازه داشتم میشناختمش
چه روح بزرگی😍
تصمیم گرفتم من هم کنار حامد بمانم ...😇
چند ماهی گذشت به حامد پیشنهاد دادم به جای عروسی و تمام ریخت و پاش ها
زندگی ساده ای را شروع کنیم🏠
و مابقی هزینه ها را به مناطق زلزله زده هدیه کنیم 🏚
📍حامد هم با کمال میل پذیرفت
🌟به امید روزیکه شاهد رفع مشکلات مردم علی الخصوص مردم نازنین کرمانشاه باشیم 🌟
#ازدواج
@chejorishod❣