چله توسل به شهید نوید🌷🕊
🌹#مدافع_عشـــــق #قسمت_هفتاد_و_هشتم ❤️ #هوالعشــــــق شانه هایت میلرزد!میفهمم که داری میخندی.همانط
🌹#مدافع_عشـــــق
#قسمت_آخر
❤️ #هوالعشــــــق
خم میشوی تا پیشانیم را ببوسی که محمدرضا خودش را ولو میکند در آغوشت!!
میخندی
_ای حسود!...
معنادار نگاهت میکنم
_مثل باباشه!!!
_که دیوونه ی مامانشه؟
خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم...
یکدفعه بلند میگویم
_وااای علی کلاست!!
میخندی...
میخندی و قلبم را میدزدی...
مثل همیشه!!!
_عجب استادیم من!خدا حفظم کنه...
خداحافظی که میکنی به حیاط میروی و نگاهم پشتت میماند...
چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای...
#سیدخواستنی_من!
سوار ماشین که میشوی سرت را از پنجره بیرون می آوری و با لبخندت دوباره خداحافظی میکنیـ
برو عزیز دل!
یاد یک چیز می افتم...
بلند میگویم
_ناهار چی درست کنم؟؟؟..
از داخل ماشین صدایت بم بگوش میرسد
_#عشق!!!!..
بوق میزنی و میروی...
به خانه برمیگردم ودر راپشت سرم میبندم.
همانطور که محمدرضا رادر آغوشم فشارمیدهم
سمت آشپز خانه میروم
دردلم میگذرد...
حتمن دفاع از#زندگی...
و بیشتر خودم را تحویل میگیرم
نه نه!
دفاع از#من...
سخته دیگه!...محمدرضا را روی صندلی مخصوص پشت میزش میشونم.
بینی کوچیکش را بین دو انگشتم آرام فشار میدهم
_مگه نه جوجه؟...
آستین هایم رابالا میدهم...
بسم الله میگویم
خیلی زود ظهر میشود
میخواهم برای ناهار #عشـــــق بزارم...
✅ #پــایــان ✅
📲شهید نوید صفری
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
@chele_shahidnavid