نام : محمد
نام خانوادگی : باقری قلعه جوقی
محل تولد : تربت حیدریه
تاریخ ولادت ۱۳۳۶/۱/۲
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳
نام پدر : عباسعلی
مکان شهادت : شلمچه
#چله_شهدایی
#ماه_رجب
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@chelle_shohadaii
امروز شنبه🌷 100🌷 مرتبه ذکر شریف صلوات هدیه میکنیم به روح پاک شهید والامقام شهید عزیز شهید محمد باقری🌷
که مصادف با سی و هشتمین سالگرد آسمانی شدنشون هست🥺🌷🌷🌷
روحشان شاد و یادشان گرامی باد 🌷🌷🌷🌷
امیدوارم حاجات همه عزیزان با عنایت امام عصر عج و شهیدان والامقام عزیزمان برآورده بخیر شود انشاءالله 🤲🌷🌷🌷🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🌷🌷
خاطره ای که یادم هست، یک روز برادرم محمد که به تربت آمده بود هنوز اوایل انقلاب بود و در مسجد جامع مراسم بود و مرحوم آقای زبدی منبر بودند، که من همراه برادرم محمد به مسجد رفتیم . قرار بود بعد از سخنرانی حاج آقای زبدی از آنجا راهپیمائی شروع شود که ماموران رژیم شاه، گاز خفه کننده انداختند . داخل مسجد و مردم متفرق شدند که ما هم از مسجد بیرون آمدیم و بطرف خانه روانه شدیم که یک مرتبه سربازان ما را دیدند و چون من لباس روحانی به تن داشتم، سربازان حساسیت به خرج دادند و به طرف ما حمله کردند. که ما فرار کردیم و به طرف کوچه ای رفتیم. بعد برادرم گفت: یک کاری می کنیم تا این سربازها بیایند داخل کوچه و بعد تو کمک کن تا با چوب باتوم به سرش بکوبم و بعد به طرف سرباز اشاره کرد که ما اینجا هستیم بیا . ولی سرباز جرات نکرد بیاید و نهایتا چون ما راه برگشت نداشتیم و کوچه بن بست بود رفتیم روی پشت بام خانه ای که آخر کوچه بود و صاحب خانه را صدا زدیم. با کمک صاحبخانه از پشت بام به داخل حیاط رفتیم و از درب پشتی منزلشان به کوچه دیگر رفتیم و به خانه برگشتیم.
نقل از آقای علی اکبر باقری برادر شهید
اوایل انقلاب بود و چون آنموقع درآمد و وضع مالی مان کمی خراب بود و همسرم محمد نیز در جبهه حضور داشتند. بعضی از افراد می گفتند: حتما جبهه به شما بیشتر می رساند که کار و زندگی خود را رها می کنید و می روید. ایشان در پاسخ گفته بود. حال شما هرگونه تفکری دارید اشکال ندارد، شما هم بلند شوید بیائید جبهه ، ما می رویم شما هم پشت سر ما بیائید هر چه گیر ما آمد نصفش می کنیم و به شما می دهیم.
به خاطر دارم عملیات کربلای 5 بود که تقریبا چند دستگاه لودر و بولدوزر برده بودند جلو و نمی دانستند آنها را به عقب بیاورند، شبانه من به همراه شهید باقری و یکی از همسنگران رفتیم و وسایل را برداشتیم و آوردیم . نزدیکی های صبح شد و هنوز موقع نماز نشده بود ، یک نیم ساعتی به وقت نماز مانده بود و از آنجائی که خسته بودیم گرفتیم خوابیدیم. وقتی بیدار شدیم دیدیم دارد سپیده می زند . حقیقتا از بس که خسته بودیم گفتم : حالا بعدا قضایش را می خوانیم . فعلا بخوابیم . اما یکدفعه دیدم شهید با همان صدای بلندش جیغ زد و گفت : بلند شو نماز شد ، که ما فکر کریدم عراقیها چه کردند. چون از آن طرف تا این طرف راهی نبود ، بعد به شهید گفتم : ولش کن ، الان خسته ایم بعدا قضایش را می خوانیم. بگیر بخواب ، اما شهید ناراحت شد و زد زیر گریه و گفت : خدایا مرا ببخش و عفو فرما که نماز اول وقت بجا نیاوردم . شهید محمد باقری خیلی به نماز اول وقت و جماعت تقید داشتند .
#چله_شهدایی
#نماز اول وقت
یا من ارجوه لکل خیر🤲🏻
خدایا شکرت که دوباره توفیق عبادت در ماه رجب رو به ما دادی🥺
الهی در این ماه عزیز توفیق استفاده ی معنوی کامل رو داشته باشیم
#مناجات_با_خدا
#ماه_رجب