انا لله و انا الیه راجعون😭😭
بانهایت تاسف و تالم
با خبر شدیم همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا بعد طی بیماری طولانی دعوت حق را لبیک گفتند ودر جوار قرب الهی ماوا گرفتند.
ضمن تسلیت محضر امام زمان(عج) مراسم تشیع و وداع با پیکر این بانوی فداکار و دلسوز و مهربان متعاقبا به اطلاع امت شهید پرور و امت حزب الله رسانده میشود.
سرود فرمانده مهدی.mp3
5.84M
مردم دنیارو میبینی فرمانده
نمیشناسنت ولی صدات میکنن
بیا که این مردم اگه ببیننت
زندگیشونو حتی فدات میکنن
از سرباز به فرمانده
فرمانده میدان آماده ست
از سرباز به فرمانده
بسم الله ایران آماده ست از سرباز به فرمانده
قبیله سلمان آماده ست سلام فرمانده مهدی سلام آقای خوبم
سلام از خطه سردار سلیمانی
سلام فرمانده مهدی سلام دورت بگردم
سلام فرمانده بچه های ایرانی
سلام از ارتش سید خراسانی
رو منم حساب کنیامنم انتخاب کنیادیگه با هزار و چارصدیات انقلاب کنیا
به منم نگا کنیااسممو صدا کنیاتو نمازای شبت برا منم دعا کنیا
مثل امام و مثل شهدا
دعام کن که رو سفید بشم
ببین مث کاپشن صورتی
من اومدم برات شهید بشم
سلام فرمانده مهدی سلام آقای خوبم
سلام از خطه سردار سلیمانی
سلام فرمانده مهدی سلام دورت بگردم
سلام فرمانده بچه های ایرانی
سلام از ارتش سید خراسانی
اگه فرمانده هنوز یار میخوای من هستم
مثل مصباح اگه عمار میخوای من هستم
اگه مثل حسن باقری سردار میخوای من هستم تو سپاهت پرچم دار میخوای به من بگو
اگه مجتبی علمدار میخوای به من بگو
مثل ابراهیم هادی یه طرفدار میخوای به من بگوبوی ظهور از همه دنیا
میرسه به مشام فرمانده
یه روز تموم عالم به ما
میگن نسل سلام فرمانده
از سرباز به فرمانده
فرمانده میدان آماده ست
از سرباز به فرمانده
بسم الله ایران آماده ست
از سرباز به فرمانده
قبیله سلمان آماده ست
سلام فرمانده مهدی سلام آقای خوبم
سلام از خطه سردار سلیمانی
سلام فرمانده مهدی سلام دورت بگردم
سلام فرمانده بچه های ایرانی
سلام از ارتش سید خراسانی
#سرود
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#سلام_فرمانده_۳
@atashbe_ekhtear
شهید مرتضی کریمی، جانشین گردان امام حسن (ع) تهران، متولد ۲۵ دی ۱۳۶۰ در شهرستان سال استان قزوین است که در تاریخ ۲۱ دی، سال ۱۳۹۴ در منطقه خان طومان سوریه آسمانی شد. گفتنی است که شهید مرتضی کریمی، از جانبازان فتنه ۸۸ نیز بود.او متولد ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ بود که در زمان شهادت ۳۴ سال سن داشت ، شهید مرتضی کریمی در گردان حضرت زهرا (س) لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) سپاه پاسداران محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ خدمت میکرد و در سوریه هم به عنوان فرمانده گروهان، مشغول دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود. او همچنین فرماندهی یک ناحیه مقاومت بسیج در شهرک ولیعصر(عج) تهران را هم بر عهده داشت.از این شهید بزرگوار ۲ دختر به نامهای حنانه و ملیکا به یادگار مانده است
نحوه شهادت :
آنچنان که دوستان و همراهان شهید در سوریه تعریف میکنند، گویا یک آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده که راننده آن از سوی تکتیراندازهای داعش مورد هدف قرار میگیرد و مرتضی کریمی به سراغ امبولانس میرود تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس مورد هدف موشک قرار گرفته و منهدم میشود.
خاطرات شهدا : شهید جاویدلاثر مرتضی کریمی
🌷خاطره ای ازحنانه خانم
"گنجشک بابا"
✨بابا هروقت میخواست بره بیرون صدا میکرد حنانه ملیکا، گنجشکای بابا، کی میره لباس بابا رو بیاره ملیکا زودتر از من میرفت و لباسها رو میآورد همیشه همین طور بود. یکبار ناراحت شدم گفتم بابا چرا همیشه ملیکا باید لباستاتو بیاره. چرا به من اجازه نمیده؟ سرم رو بوسید گفت حنانه جان گنجشک بابا تو بزرگتری اون کوچولویه عیبی نداره حالا چه تو بیاری یا اون من هردوتونو دوست دارم. تو بزرگی باید هوای آبجی کوچیکت رو داشته باشی. آروم شدم و هیچی نگفتم.
💫کاش الان بود و همیشه ملیکا بهش لباس می داد دیگه ناراحت نمی شدم. میشه فقط برگردی باباجونم؟
📝برگرفته از: کانال شهید جاویدالاثر مرتضی کریمی
🌷با شهدا تا ظهور🌷
خاطرات شهدا : شهید جاویدلاثر مرتضی کریمی 🌷خاطره ای ازحنانه خانم "گنجشک بابا
شهید مرتضی کریمی، جانشین گردان امام حسن(ع) تهران، متولد 25 دی 1360 در شهر شال از توابع شهرستان بویین زهرا در استان قزوین است که در تاریخ 21 دی سال 1394 در منطقه خانطومان سوریه آسمانی شد و در تفحص و شناسایی اخیر، پیکر پاکش از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی گردید و به کشور ایران منتقل شد.
و در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ تشییع و تدفین شدند💔
مادر شهید :مرتضی پسر من نبود!
به فرمانده شان آقای بنایی گفتم که چرا می گذارید آقا مرتضی برود. گفت مگر شما رضایت نمی دهید؟ گفتم نه؛ گفت شما رضایت ندهید من از خدایم است؛ چون ایشان هم خیلی می آید؛ چون می گفت آقا مرتضی دست راست من است؛ آقای بنایی خیلی به آقا مرتضی علاقه داشت، چون فرماندهاش می گفت هر جایی که ما بگوییم آقا مرتضی آنجا آمادهباش است، اگر سختترین جایی باشد که برایش خیلی سخت باشد، واقعا مرگ جلوی چشمش باشد، آماده باش است، نمی گوید نه، به بچه های دیگر می گوییم، می گویند نه، ولی آقا مرتضی آماده باش است.
گفتم من نمی خواهم آقا مرتضی برود. گفت شما نخواهید من نمی گذارم. که شب دیدم آقا مرتضی آمد خانه ما. دیدم خیلی ناراحت است، قیافهاش خیلی گرفته بود. داخل نمی آمد؛ گفتم حاج آقا چرا آقا مرتضی داخل نمی آید؟ گفت ناراحت است از دست شما! آمدم بیرون گفتم چیه؟ گفت کار خودت را کردی؟ گفتم چه کار کردم؟ گفت مثلا به آقای بنایی زنگ زدی که چی؟ گفتم خب دیگر چه کار کنم؟ دیگر دستم از همه جا بریده بود. گفت که من از بالا نامه آوردم مادر، من فقط اگر شما اجازه بدهید همین الان می روم، من اصلا از بنایی نامه نگرفتم، از بالا نامه گرفتم. باز هم همین طوری آمد، به زور آوردمش داخل خانه و نشست. گفت من صبح می آیم اینجا، گفتم بیا، همین طور جلوی پاهام زانو زد و نشست. دستش را زد روی پاهام و گفت مادر! من یک خواهشی از شما دارم. گفتم بگو پسرم. گفت من یک چیزی می خواهم به شما بگویم اگر قبول کردی می روم، اگر قبول نکردی نمی روم. گفتم بگو. گفت مادر! فردای قیامت شما می توانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ می توانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟ این را که گفت من خیلی ناراحت شدم؛ بدنم داغ شد، اصلا واقعا خجالت کشیدم که پسرم بیاید جلوی پایم زانو بزند و بگوید که فردای قیامت می توانی جواب حضرت زهرا را بدهی؟ اینها را که گفت، گفتم پسرم برو فدای حضرت زینبت کردم؛ برو، همه زندگیام فدای حضرت زهرا. بچه هایم فدای حضرت زهرا، برو پسرم برو سپردمت به همان حضرت زینب، برو.
مرتضی هم بلند شد و جیغ کشید و داد کشید و میگفت بچه ها! مادر راضی شد. همه آمدند گفتند چی شد مامان، چرا راضی شدی؟ چی شد؟ گفتم چیزی را گفت که فهمیدم آقا مرتضی مال من نیست. حالا آقا مرتضی پیش من یک امانتی است؛ من هم این امانت را به صاحبش می سپارم، حالا صاحبش می داند و خود آقا مرتضی، من سپردم به صاحبش.