eitaa logo
چـِریٖـکـ رُمـٰانـْ📓🇵🇸
606 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
6 فایل
رمان های من، ساجده:))) #رمان_فرمانده_بداخلاق💦🌧 #رمان_آن‌سوی‌مرزهای‌عاشقی🌹🤍 تحت فعالیت نویسنده💚🍀 ناشناسمون شنوای حرفاتون🙃 https://daigo.ir/secret/5781282319 منم اینجام🥲: @mottaham_13 |کپی از رمان ها ممنوع، سایر موارد آزاد| تولد: ¹⁴⁰²/¹/⁹
مشاهده در ایتا
دانلود
‹﹉﹉﹉••🌧💦🌧••﹉﹉﹉› : حمیده میگوید: ـ داداش من خجالتی نبود! این چه موضوعیه که الان این جوری سرخ شد؟؟ احمد اقا میگوید: ـ مثل اینکه... دستش را دور گردنم می اندازد و کمی مرا به خودش نزدیک تر میکند: ـ مثل اینکه دلش جایی گیر کرده! گرمای عجیبی بدنم را فرا گرفته است! دیگر حتی دستانم را هم از روی صورتم برنمیدارم تا واکنش مامان و حمیده را ببینم و فقط متوجه سکوت حاکم بر خانه میشوم! دست احمد اقا روی دستانم قرار میگیرد: ـ ببینمت؟؟ دیگه انقدر هم لازم نیست خجالت بکشی! صدای سرشار از خوشحالی مامان بلند میشود: ـ یعنی پسرم از یکی خوشش اومده؟ یعنی بالاخره قراره تو لباس دامادی ببینمش؟ حمیده با ذوق میگوید: ـ وای خدایا شکرت دیگه داداشم هم سر و سامون میگیره! احمد آقا دستانم را پایین می اورد اما باز هم نگاهم را به زمین دوخته ام و نمیتوانم در چشمان انها نگاه کنم! به قلم s.z.m (‌حࢪام‌)‼️ ❌ خوندن بدون عضویت راضی نیستم⛔☝🏻 هر گونه کپی پیگرد قانونی و الهی دارد🤝🏻 ‹﹉﹉﹉••🌧💦🌧••﹉﹉﹉›