eitaa logo
چیمه🌙
631 دنبال‌کننده
605 عکس
34 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. در حال ترک کردنم. اولین تجربه‌ام نیست قطعا آخری هم نخواهد بود. ایتا را از روی گوشی حذف کردم، بله و واتساپ را هم. شب‌ها فقط ایتا را نصب می‌کنم برای جواب دادن بعضی پیام‌ها و باز حذفش می‌کنم. صبح کارهایم را با ایتای لپ‌تاپ پیش بردم و فایل‌های لازم را ارسال کردم. من قبلا چندین بار این کار را با شلوغ‌ترین پیام‌رسان‌هایم کرده‌ام. با اینستا، واتساپ، تلگرام و حالا نوبت ایتای نارنجی رنگ شده. تجربه‌ام می‌گوید یکی دو ماه که بگذرد خودبه‌خود میزان وابستگی‌ام کمتر می‌شود و می‌توانم متعادل‌تر به پیام‌رسان‌هایم سر بزنم. @chiiiiimeh .
هدایت شده از قصه‌گو✏📃
یه گروه از دوستان اهل قلم داریم به نام ایرانی بخوانیم که هر ماه با رای‌گیری، یک کتاب ایرانی رو جمع‌خوانی میکنیم و آخرین پنجشنبه‌ی ماه دور هم جمع میشیم و درباره‌ی کتاب از جنبه‌های مختلفش حرف می‌زنیم. جلسه‌ها به صورت مجازی و گاهی هم حضوری برگزار میشه. ورود در این جلسات برای همه آزاده😊: ⭕️ فردا ساعت ۳ نشست مجازی کتاب همسایه ها در گروه ایرانی بخوانیم برگزار می شود. نشانی ورود به جلسه: https://meet.google.com/aav-ywao-ohf کتاب این ماه؛ همسایه‌ها از احمد محمود بود که جلسه‌ی مجازیش فردا برگزار میشه. بفرمایین ایرانی بخوانیم. قدمتون رو چشم😇 به جمع ما بپیوندین.
. سلام آقای اهلِ خلوت سلام آقای اهلِ رندی جناب، شما امروز من را از کار و زندگی انداختید. قرار بود امروز تا فصل ششم رمانم را پیش ببرم؛ اما نگذاشتید. تقصیر شماست که من ننوشتم و حالا دارم «مجموعه یاد» و «محمود، پنجشبه‌ها درکه» را می‌خوانم. خب راستش دلم تنگ شده بود برای از شما خواندن و شنیدن. امروز جلسه نقد کتاب شما بود. مگر می‌شود چند نفر بنشینند از شما بگویند و من خودم را نیندازم وسط؟! به جای نوشتن رفتم جلسه تا از شما بشنوم. چه خوب شد که رفتم. محمودِ خونم کم شده بود. از جملات و کلمات شما به خودم تزریق کردم و حالم را جا آوردم. بیست‌وخورده‌ای نفر از شما و همسایه‌ها گفتند. بعد از جلسه من رفتم سراغ نوشتن یادداشت مفصلی برای همسایه‌ها. چندتا مقاله خواندم و مستندی که از زندگی شما ساخته‌ بودند را دیدم. دوربین شما را نشان می‌داد که توی اتاق پشت میزکارتان نشسته بودید. زشت است اگر بگویم وقتی دیدم دستتان می‌لرزد و پک عمیقی به سیگار می‌زدید چشمانم سوخت و اشکی شدم؟! شبیه نوجوان‌هایی که یک دوره عاشق بازیگرها و فوتبالیست‌ها می‌شوند. امروزی‌ها بهش می‌گویند کراش. باید اعتراف کنم من مدت‌هاست روی شما کراش زده‌ام. چقدر قشنگ آدم را شیرفهم می‌کنید و تکنیک یاد می‌دهید. جمله‌هایتان را نوشتم و زدم به درودیوار اتاقم محمود خان. داشتید به آن آدمی که از شما گزارش تهیه می‌کرد می‌گفتید گاهی یک جمله شما را به سمت نوشتن رمان سوق می‌دهد، گاهی یک حادثه. من کتاب‌هایتان را گذاشته‌ام توی قفسه پایینِ پایین کتابخانه‌ام. بیشتر از اینکه بخوانمشان عکس شما که روی جلد کتاب است را دید می‌زنم. به سمتی خیره شده‌اید و همان عینک دسته مشکی را به چشم زده‌اید. توی مستند یک چیزی درباره افعال جمله‌ها گفتید که آویزه گوشم کردم. گفتید که: «داستان فقط تعریف‌کردن نیست. تعریف‌کردن همراه با حرکت است. یکی از چیزهایی که باعث حرکت می‌شه فعل‌ها هستند. باید دنبال این‌ها بگردین و پیداشون کنید و کنار هم بذارید. وقتی این کار رو کردین می‌بینید جمله‌ها دارند راه می‌روند.» محمود خان من دوست دارم یک‌روزی نثرم عین شما بشود. می‌خواهم جمله‌هایم بدوند سمت آدم‌ها. حالا هم می‌خواهم چند روزی کار و زندگی را تعطیل کنم و بروم سراغ نسخه‌ای که شما برای خوش‌نثری پیچیده‌اید. @chiiiiimeh .
. کوثر گفته بود نیم ساعت وقت داریم تا خودمان را برسانیم عوارضی گرمسارقم. لباس بچه‌ها را گذاشتم توی چمدان؛ اما هنوز کلی کار داشتم. تندتند میوه‌ها را شستم و چیدم توی سبد حصیری. قرار بود ساندویچ‌ها را توی ماشین بخوریم و تا ساری توقف نداشته باشیم. داشتم پیاز و سینه مرغ را خلالی می‌کردم که تیزی چاقو به انگشتم خورد و جیغم رفت هوا. چاقو را پرت کردم توی سینک. دویدم با چسب سفید برق و دستمال کاغذی جلوی باریکه خون را گرفتم. توی همین گیرودار بسته‌ای که از عید نوروز منتظرش بودم رسید. هدیه سال نو از طرف مجموعه مبنا @mabnaschoole. همه چیز را نیمه‌کاره رها کردم و رفتم توی اتاق. قبل‌تر همکارانم کلی عکس گرفته بودند و می‌دانستم محتویات جعبه چیست، شکلات، کارت هدیه، گل خشک شده و یک نامه. نامه را خواندم و انگار تازه یادم آمده بود دستم را بریده‌ام، نشستم به آبغوره گرفتن. من چیزهایی که زیادی دوستشان دارم را قاب می‌کنم و می‌گذارم کنجِ کتابخانه‌ام. باید نامه و دست خط مدیر مجموعه را قاب می‌کردم و می‌گذاشتم توی ردیف مجله‌های کتابخانه‌ام. من بنده کلمه‌ام و کلماتِ توی آن قاب سفید آن‌قدری زور داشتند که بشود هر روز صبح بهشان نگاه کرد. بشود با خواندنشان قوی‌تر پشت لپ‌تاپ نشست و نوشت و نوشت و نوشت. بشود زخم دست و مسافر بودن را از یاد برد و خدا را شکر کرد بابت عضوی از بهترین مجموعه فرهنگی دنیا بودن. قاب را گذاشتم توی کتابخانه و بیست دقیقه‌ای ساندویچ‌ها را آماده کردم. وسایل را بردیم توی ماشین و آتش کردیم سمت گرمسار. ما قبل از کوثر و همسرش رسیدیم. توی ماشین عکس‌هایی که از نامه گرفته بودم را بالاوپایین کردم و به مجموعه‌ای فکر کردم که آدمی سکانش را می‌چرخاند که مصداق حدیث «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم» پیامبر است. مبنا با شروع هر فصلِ تازه، به استقبال صدها ورودی جدید می‌رود. تابستان بهترین فصل برای مبنایی‌شدن است. بزنید روی لینک و ببینید توی این باغ دلگشا چه خبر است.👇 https://b2n.ir/b99911 .
. تا همین چند وقت پیش، آخر هفته‌هایم را با آدم‌هایی می‌گذراندم که دلباخته نوشتن بودند. تمرین می‌کردیم و هر فعالیتی که باعث تقویت قلمشان می‌شد. بعدتر با بعضی‌هایشان توی مجموعه مبنا همکار شدم. هنردوستان بااستعدادی که استادیار شدند، بانوی خوش‌ذوقی که گرافیست شد. استاد دانشگاهی که حالا یکی از چهار ستون‌ حلقه ششم است و من را به چالش «چطور یک متن می‌نویسید؟» دعوت کرده است. @Negahe_To بهش پیام دادم که می‌خواهم توی چالش شرکت کنم؛ اما فرصت بیشتری احتیاج دارم. زمان همیشه برگ برنده من بوده و هست. باید فکر می‌کردم و از بین ۱۰۰ جمله‌ای که توی سرم برای نوشتن یک متن جوانه می‌زد، همان آخری که از همه قابل‌اعتمادتر بود را می‌نوشتم و متن را با همان شروع می‌کردم. نمی‌دانم چه رازی در پیداکردن جمله اول نهفته است که بعدش راه هموارتر می‌شود و کلمات شبیه رگه‌های طلا در دل سنگی شروع به درخشیدن می‌کنند. فیلم سیسو را دانلود کنید و ببینید از کشف طلا تا استخراج و رساندنش به بانک و دریافت پول چقدر جان‌کندن لازم است. به همان اندازه برای رسیدن به یک متن خوب تلاش لازم است. مرحله بعد نوشتن کلمات روی کاغذ است تا شبکه‌ای منسجم پدیدار شود. پوستر فیلم سیسو را برایتان گذاشته‌ام. روی پیشانی سیسو یک چاقوی برنده هست که تصویر آدم‌های زیادی روی آن افتاده‌. همه‌ بعد از کشف طلا پیدایشان شد و سیسو باید تمام آن موانع را کنار می‌زد. من هم بعد از پیداکردن اولین جمله و کشف آن شبکه محتوایی به همان اندازه مشغول بازنویسی و هرس‌کردن متن می‌شوم. هیچ متنی را قبل از بیست بار بازنویسی منتشر نمی‌کنم. آخرین مرحله یا همان فوت کوزه‌گری برای نوشتن متن خوب داشتن یک نوع اشتیاق سیری‌ناپذیر برای چیدن کلمات است. قلب نویسنده باید برای ایده‌ای که توی سرش دارد تاپ‌تاپ کند. آدم‌هایی که آرزوی نوشتن دارند هنوز آن اشتیاق سیری‌ناپذیر به جانشان نیفتاده وگرنه خواب و خوراک را بر خودشان حرام می‌کردند. @chiiiiimeh .
. «در ستایش سایه‌ها» کتاب جذابی بود برای من، پر از ظرافت و اطلاعات دسته اول درباره ژاپنی‌ها و خونه‌هاشون. به یکی از دوستانم پیشنهاد دادم بخونه کتاب رو‌‌. خیلی بد نگاهم کرد. بعدش گفت: «نخون بابا این چرت‌وپرتا رو.» 😶 حالا خیلی خیلی اتفاقی فردا به یک جلسه تبادل اطلاعات و گپ‌وگفت درباره ادبیات ژاپن دعوت شدم. مدیر جلسه گفته گفتگوها یک طرفه نیست و هرکسی باید حرف تازه‌ای برای گفتن داشته باشه. خیلی خوشحالم که از این کتاب می‌تونم براشون بگم. @chiiiiimeh .