eitaa logo
چیمه🌙
631 دنبال‌کننده
605 عکس
34 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. وقت‌هایی که اختلاف یا سوءتفاهمی پیش می‌آید من عضو گروه آدم‌های کینه‌شتری می‌شوم. اولِ اولش صبر می‌کنم و به روی خودم نمی‌آورم. چند باری هم ناراحتی‌ها را زیرسیبیلی رد می‌کنم اما امان از وقتی کارد به استخوانم برسد. پارسال که از دست آدمی به حداعلای انزجار رسیده بودم، استادم برای آرام‌کردنم ویس فرستاد و از شهید بهشتی گفت که چقدر رواداری را خوب بلد بوده و چه توانایی‌هایی داشته. یادم مانده که آن روز آرام شدم ولی من کجا و شهید بهشتی کجا. توی همین یک ماه اخیر با سه گروه از دوستانم به مشکل برخوردم، یک سوء‌تفاهم، یک بحث سیاسی و یک توقع نابه‌جا. دعوا نکردم. داد و بیداد و مرافعه هم نداشتیم. با اینکه می‌توانستم از خودم دفاع کنم اما عذرخواهی کردم تا همه چیز سریع‌تر تمام شود. توی گروه مجازی دوستانه ظاهرا مشکل حل شد. روابط بین بقیه از سر گرفته شد و پیام‌ها مثل قبل ردوبدل می‌شود. شاید برای بقیه به ظاهر اتفاق خاصی نیفتاده باشد چون ارتباط دوستانه زیاد عمیقی هم نداشتیم، اما با اینکه چند روز گذشته احساس شکنندگی می‌کنم. زمان لازم دارد برای بررسی ضعف‌ها و کاستی‌هایم و البته یادگرفتن از تجربیاتی که از سر گذراندم. عصر روضه رفتم و خواستم برای زنگارهای نشسته روی قلبم کاری بکنند و نگذارند توی صف کینه‌شتری‌ها باقی بمانم. با اینکه هنوز آرام نگرفته‌ام، دارم سوگنامه‌ای می‌خوانم و بين کلمات آغشته به غم عاشق و معشوقی غرق شده‌ام. «ادراک یک اندوه» کتابی است درباره دو نفر که دیر به هم‌ رسیدند و زود دچار رنج فراق شدند. لینک کتاب را برایتان گذاشتم تا خودافشایی‌‌های سی.اس‌.لوئیس نویسنده کتاب «سرگذشت نارنیا» را بخوانید. https://taaghche.com/book/88144 @chiiiiimeh .
. لحظاتِ پایانی جلسه استاد می‌گوید هفته بعد مثنوی‌خوانی هم‌زمان با شام غریبان است. می‌پرسد هستید یا تعطیل کنیم؟! نظر سنجی می‌کند. اکثریت رای به برگزاری جلسه می‌دهند. تکلیف می‌دهد تا برویم سراغ ابیاتی که مولانا در آن‌ها دلبُردگی را به تصویر کشیده باشد. بعد بیت هزاروهفتصدوپنجاهم را می‌خواند و شرح می‌دهد. صدایش خش برمی‌دارد و با یک «صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله» لینک گوگل‌میت را ترک می‌کند. هر ستاره‌ش خونبهای صد هلال خون عالم ریختن او را حلال ما بها و خونبها را یافتیم جانب جان باختن بشتافتیم ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دل‌بُردگی @chiiiiimeh .
. دیرتر از هر روز می‌رسم حسینیه؛ اما شانسم گفته روضه‌خوان هنوز نیامده. فاتحانه می‌روم و روی تنها صندلی خالی می‌نشینم. وقتی جاگیر می‌شوم، دختر سه‌چهارساله‌ای که روسری‌اش را لبنانی بسته با لیوان آب می‌آید کنار خانم بغل‌دستی‌ام. غر می‌زند و من تازه می‌فهمم روی صندلی دختر نشسته‌ام. می‌خواهم بلند شوم؛ اما کمرم تیر می‌کشد. تاب دوسه ساعت روی زمین نشستن آن هم بعد از چند ساعت برگزاری کلاس و کارگاه را ندارم. کیفم را می‌گذارم روی دسته صندلی و نقش زن غریبه‌ی بدجنسی را بازی می‌کنم. چند دقیقه‌ای که می‌گذرد، عذاب وجدان می‌گیرم‌. سعی می‌کنم زن خیلی بدجنسی هم نباشم. دختر چپ‌چپ نگاهم می‌کند. لپش را می‌گیرم و نازش می‌کنم. از توی کیفم شکلات درمی‌آورم و می‌گذارم کف دستش. تلاش‌های بی‌ثمرم یک طرف، اخم‌‌وتخمی که می‌کند و «هیس زشته!» مادرش یک طرف. روضه‌خوان از راه می‌رسد و چراغ‌های حسینیه خاموش می‌شوند. اولین شعری که توی گوشم می‌پیچد درباره عمه و برادرزاده‌ی دل‌رنجیده است. حضرت زینب بابت اتفاقاتی که رقیه توی کربلا از سر گذرانده‌، دلداریش می‌دهد و تسلای‌خاطر زن‌ها و کودکان می‌شود. چادرم را می‌اندازم روی صورتم و آماده اشک‌ریختن می‌شوم. دخترِ روسری لبنانی با صدای بلندتری از مادرش می‌خواهد جای من روی صندلی بنشیند. بیشتر از این نمی‌توانم نقش زن بدجنس غریبه را بازی کنم. کیفم را برمی‌دارم و می‌روم روی پله‌های بیرون حسینیه کنار کفش‌های جفت شده می‌نشینم. با اینکه صدای روضه‌خوان را از دور می‌شنوم ولی می‌توانم یک دل سیر اشک بریزم. روضه که تمام می‌شود، سینی چای و کیک را می‌‌گیرند جلویم. دختر روسری لبنانی دارد از بین گلسرهای نذری یکی را برمی‌دارد و با خنده به مادرش نشان می‌دهد. @chiiiiimeh .
Pish-Raftan.pdf
9.72M
📕داستان کوتاه «پیش رفتن»؛ جهت ارائۀ بخش بندی آن توسط خانم «فاطمه‌سادات موسوی» 🔗 لینک اسکای روم (ویژه‌ی اعضای محترم مجازی برای شرکت در جلسه): https://www.skyroom.online/ch/shahrestanadab/dastan
🌱 با سلام خدمت همگی دوستان، همراهان و نویسندگان گرامی یکشنبه‌های داستانی شهرستان ادب برنامۀ جلسۀ آینده (یکشنبه، 1 مرداد 1402، ساعت 17:00) به قرار زیر است: 1️⃣ بررسی داستان‌ کوتاه «پیش رفتن» نوشتۀ «دایان کوک» از منظر بخش‌بندی و فصل‌بندی؛ ارائۀ خانم «فاطمه‌سادات موسوی» (عضو محترم مجازی) ‼️توضیح مهم: هدف از این ترم به طور کلی این است که ببینیم، نویسنده، متنی را که در سطور صفحاتِ کتاب در اختیار ما گذاشته، چگونه ارائه داده است؟ اما این چگونگی ارائۀ متن را بیشتر در این محدوده در نظر می‌گیریم که «آیا نویسنده، متن داستانش را به چند بخش تقسیم کرده است؟» اگر این طور است، «هر بخش، چه کارکردی در کلیتِ متن ایفا می‌کنند؟». به عبارت دیگر، «آیا این شیوۀ بخش‌بندی در ارائۀ متن داستان، مضمون مدنظر نویسنده را بهتر القا نمی‌کند؟» در نتیجه، داستان‌هایی از مجموعه‌های نامبرده را انتخاب می‌کنیم که مناسب این رویکرد باشند. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🔗 لینک اسکای‌روم (ویژه‌ی اعضای محترم مجازی برای شرکت در جلسه) https://www.skyroom.online/ch/shahrestanadab/dastan
ارائه پیش‌رفتن.m4a
33.87M
. 🎛 ارائه یکشنبه اول مرداد .
پیش رفتن.pdf
159.9K
. ارائه داستان و بخش‌بندی .
. این دومین سالی است که من و آزاده برای تاسوعا عاشورایمان برنامه می‌ریزیم و ساعت روضه را هماهنگ می‌کنیم که از تهران بیاید قم؛ اما همه چیز جور دیگری رقم می‌خورد و هر چه رشته‌ایم پنبه می‌شود. پیام داد که اگر بیایم قم من را کجاها می‌بری فاطمه؟ بهش گفتم روضه عربی. انگاری کلمات عربی، سینه‌زنی عربی، سیاه‌پوش‌های عربی با سوگواری هزار ساله برای امام حسین و آلش هم‌خوانی بیشتری دارند. بهش گفتم بیا لطم زنان را نشانت بدهم؛ اما حرم نمی‌رویم چون بچه‌هایمان دسته و شلوغی و گرما را تاب نمی‌آورند و آن‌طرف شهر قیامت می‌شود. آدرس روضه را دادم. گفتم از ظهر بیاید خانه ما ناهار بخوریم و بعد برویم روضه عصر تاسوعا و تا شب عاشورا با هم باشیم. برایش صوت گذاشتم و پرسیدم پسر و دخترت چه غذایی دوست دارند آزاده برایشان درست کنم؟ نگفت چه غذایی. گفت زیاد نمی‌ماند و باید زود برگردد حرم پیش همسرش. اول هفته بود. هنوز وقت داشتم اصرار کنم تا غریبی نکند و پنجشنبه بیاید خانه بیشتر با هم باشیم که یکهو دیدم توی کانالش نوشته پدرش توی راه هیئت فوت شده و به اباعبدالله نزدیکتر شده. بهش زنگ زدم و تسلیت گفتم. پرسیدم پس قم چی؟ عصر تاسوعا آزاده؟ حالا من قم هستم و آزاده تهران مشغول مراسم امشب پدرش توی مسجد. از صبح که بیدار شدم غم عصر تاسوعا، غم فوت شدن پدر آزاده و غم این خواست قلبی دوساله برای قم آمدن روی قلبم سنگینی می‌کند. دلم نمی‌آید تنهایی بروم روضه‌ای که قرار بود دوتایی برویم. یک سینه‌زنی‌ عربی از یوتیوب دانلود کردم که اسمش سفرتهم طویله است. این‌طور شروع می‌شود که "اکتب یا محرم دارالزهرة اظلم/ بنویس ای محرم که خانه حضرت زهرا تاریک است" شما هم اگر رفتید جایی برای عزاداری، آزاده و پدرش را توی لیست یادهای ماندگار امشب جا بدهید. اسم پدر آزاده حاج علی اصغر رباط‌جزی است. @azadr0 https://eitaa.com/harfikhteh .
. «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ» .