eitaa logo
چیمه🌙
631 دنبال‌کننده
605 عکس
34 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. این دومین سالی است که من و آزاده برای تاسوعا عاشورایمان برنامه می‌ریزیم و ساعت روضه را هماهنگ می‌کنیم که از تهران بیاید قم؛ اما همه چیز جور دیگری رقم می‌خورد و هر چه رشته‌ایم پنبه می‌شود. پیام داد که اگر بیایم قم من را کجاها می‌بری فاطمه؟ بهش گفتم روضه عربی. انگاری کلمات عربی، سینه‌زنی عربی، سیاه‌پوش‌های عربی با سوگواری هزار ساله برای امام حسین و آلش هم‌خوانی بیشتری دارند. بهش گفتم بیا لطم زنان را نشانت بدهم؛ اما حرم نمی‌رویم چون بچه‌هایمان دسته و شلوغی و گرما را تاب نمی‌آورند و آن‌طرف شهر قیامت می‌شود. آدرس روضه را دادم. گفتم از ظهر بیاید خانه ما ناهار بخوریم و بعد برویم روضه عصر تاسوعا و تا شب عاشورا با هم باشیم. برایش صوت گذاشتم و پرسیدم پسر و دخترت چه غذایی دوست دارند آزاده برایشان درست کنم؟ نگفت چه غذایی. گفت زیاد نمی‌ماند و باید زود برگردد حرم پیش همسرش. اول هفته بود. هنوز وقت داشتم اصرار کنم تا غریبی نکند و پنجشنبه بیاید خانه بیشتر با هم باشیم که یکهو دیدم توی کانالش نوشته پدرش توی راه هیئت فوت شده و به اباعبدالله نزدیکتر شده. بهش زنگ زدم و تسلیت گفتم. پرسیدم پس قم چی؟ عصر تاسوعا آزاده؟ حالا من قم هستم و آزاده تهران مشغول مراسم امشب پدرش توی مسجد. از صبح که بیدار شدم غم عصر تاسوعا، غم فوت شدن پدر آزاده و غم این خواست قلبی دوساله برای قم آمدن روی قلبم سنگینی می‌کند. دلم نمی‌آید تنهایی بروم روضه‌ای که قرار بود دوتایی برویم. یک سینه‌زنی‌ عربی از یوتیوب دانلود کردم که اسمش سفرتهم طویله است. این‌طور شروع می‌شود که "اکتب یا محرم دارالزهرة اظلم/ بنویس ای محرم که خانه حضرت زهرا تاریک است" شما هم اگر رفتید جایی برای عزاداری، آزاده و پدرش را توی لیست یادهای ماندگار امشب جا بدهید. اسم پدر آزاده حاج علی اصغر رباط‌جزی است. @azadr0 https://eitaa.com/harfikhteh .
. «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ» .
این دنیا به من یک آغوش بعد از مقتل‌خوانی بدهکار است. هیچ‌وقت نشده است ظهر عاشورا برگردم خانه و یکی از مردان خانه باشد. چرا؟ چرا همیشه باید تنها باشم؟ همیشه دلم خواسته کلمات استعدوا للبلاء را با یکی از مردان خانه زمزمه کنم و نشده و نخواسته‌اند و نبوده‌اند. پدرم و همسرم محرم و صفر چمدان می‌بندند و به شهرها و کشورهای دوری می‌روند برای از حسین و کربلا گفتن. برادرم و پسرم هیئت‌هایشان را معبد می‌کنند و تا بعد از شام غریبان خانه نمی‌آیند. هیچ‌کدام‌ حواسشان به این نیست که زن‌ها وقتی تنها مقتل می‌‌خوانند، تنها عزاداری می‌کنند، تنها بلاهای اهلبیت را مرور می‌کنند، چه بلایی سرشان می‌آیند. زن‌ها به یک آغوش مردانه نیاز دارند تا آرام شوند و آن شعله توی قلبشان زبانه‌اش را کم‌تر کند. ای مردهای شیعه، زن‌ها و مادرها و خواهرهایتان را بعد از مقتل بیشتر از همیشه در آغوش بگیرید. علی الدنیا بعدک العفا یا مولای. يا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجه. اشک اشک اشک
. _مامان! _بله. _برای امام حسین تولد بگیریم؟! _آره چجوری؟! _حلوا درست کنیم و شمع روشن کنیم. @chiiiimeh .
467.4K
. 🤒 [درباره قدرت‌های شُل] .
. مامان، آبجی و بچه‌هایش چند روزی هست آمده‌اند قم. وقت ناهار است. باید بروم پایین دلمه بخورم. دلمه‌ای که مامان و آبجی از دیشب کارهایش را سرفرصت کرده‌اند و من حتی حال‌وحوصله کمک بهشان را نداشته‌ام. مامان می‌گوید بیا پایین قابلمه دلمه را توی سینی برگردانده‌ایم و منتظریم. می‌گویم شما شروع کنید. تا متن «زهرا نجفی» را ننویسم، چیزی از گلویم پایین نمی‌رود. می‌نویسم. خط می‌زنم. نیمه‌کاره رها می‌کنم. زهرا نجفی، عضو حلقه چهارم کتابخوانی مبنا بود و بعدتر عضو حلقه پنجم و ششم و همراه همیشگی جمع شد. خصوصی پیام می‌داد که بهش کتاب معرفی کنم. هم کتاب‌های حلقه را می‌خواند هم کتاب‌هایی که دلخوشیِ روزهای بستری‌شدن و دردهای استخوان‌سوزش بودند. هر کتابی را که می‌خواند، بهم گزارش می‌داد. می‌خواستم سلیقه‌اش دستم بیاید، تا کتاب‌های دلخواهش را معرفی کنم و رنج عمیقی که در آن غوطه‌ور بود را با کلمات پس بزنم. لابه‌لای گزارش‌های کتابی از پلاکت خون، سلول‌های سرطانی، همسر سابقش، دختر و پسرش و بیمارستان برف‌گرفته هم می‌گفت‌. بعد از پاک‌کردن اشک‌هایم، صدایم را شاداب و شَق‌ورَق می‌کردم و بهش دلداری می‌دادم. سرخوشانه برایم از برنامه‌های آینده‌اش می‌گفت، ازرویاها و خیالاتش. قرار بود توی دوره‌های نویسندگی مبنا شرکت کند و پاییز من استادیارش بشوم. دهه اول محرم صوت فرستاد و با صدای حزن‌آلودی گفت انگاری سرطان بیخیال نمی‌شود. توقعی نداشت. بيشتر نگران دختر و پسرش بود تا خودش. لیست کتابی آماده کردم برای روحیه‌گرفتن و تسلای‌خاطر تا خودش را نبازد. لیست کتابی که‌ هیچ‌وقت به دستش نرسید. بالاخره متن زهرا نجفى را نوشتم و رفتم پایین برای ناهار. به مامان و آبجی گفتم دیشب ضربانِ قلبِ دوستم از درد ایستاده و حالا آزادتر از همیشه قفس تن را رها کرده. خواهش کردم با قرآن و نماز وحشت بدرقه‌اش کنند. @chiiiiimeh .
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📔 📢 گاهی وقتا یه اتفاقی می‌افته که از حکمتش اطلاعی نداری و فقط گذر زمان علت رو بهت نشون می‌ده. همه تلاش و انرژیمون رو گذاشتیم که این کتاب به محرم برسه، اما نشد. به روز سوم، روز عاشورا و شام غریبان هم نرسید. "گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود." 🥀گفتیم حتما به شهادت امام سجاد علیه السلام می‌رسه؛ ولی انگار قسمت این کتاب این بوده که پنجم صفر خودش رو نشون بده. نمی‌دونیم چه قرابتی داره این کتاب با پنج صفر؛ اما هرچه هست نگاه بی‌بی جان (س) روی اونه. 🏴 «خیمه ماهتابی» فقط یه کتاب داستان نیست، یه روضه ناشنیده است از زبان یک خیمه. خیمه‌ای که شاهد تمام وقایع تلخ روز عاشورا بود و این بار قراره روایتگر همه اون اتفاقات برای نوجوانان باشه. 🛑روایتی از عباس و علی اکبر و علی اصغر علیهم السلام... از دست بی‌انگشتر و گوش بی‌گوشواره و معجری که سوخت... 😭شاید قراره روضه بی‌بی جان رو این بار یک خیمه بخونه ... 📗« » منتشر شد روایتی داستانی برای با محوریت از زبان حضرت زینب کبری(س) ✍🏻 به قلم: ✅ مشاهده و خرید کتاب https://manvaketab.com/book/380849/ 💯 به مناسبت شهادت دردانه سیدالشهدا؛ حضرت رقیه(س) 📚 کد تخفیف: ۷۲ 📍این کد تخفیف فقط تا پایان هفته اعتبار دارد 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور 🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
. خواندن از نسبت میان نویسنده با کتابش همیشه برایم جای کشف داشته است. تا همین دیروز با خودم می‌گفتم نویسنده‌ها چقدر عجیب هستند. چرا عکس کتاب‌هایشان را برای پروفایل پیام‌رسان‌ها انتخاب می‌کنند؟ چرا توی استوری‌ها و پست‌ها این‌قدر کتاب‌هایشان را نشان بقیه می‌دهند و کار خودشان را تبلیغ می‌کنند؟ حالا چند تا کلمه ردیف کرده‌اند دیگر این حجم از خودتحویل‌گیری و خودشیفتگی واقعا لازم است؟ ریموند کارور توی مقدمه مجموعه داستانش از حس‌وحالش به وقت انتشار اولین کتابش نوشته. کارور شب اولی که کتابش را دست گرفته، نخوابیده. دست همسرش را گرفته و توی شهر راه افتاده. نیمه‌شب کتابش را برده و به دوستانش نشان داده. بعد از خواندن مقدمه‌ی کارور با خودم می‌گفتم فکر نمی‌کنم برای من اولین کتاب مهم باشد.کتاب است دیگر می‌نویسم و می‌روم سراغ بعدی و بعدی و بعدی.‌ اما واقعیت جور دیگری اتفاق افتاد. از دیروز تا همین حالا که «خیمه ماهتابی» منتشر شده، در آغوش کشیدمش. هزار بار خیمه را توی موقعیت‌های جورواجور گذاشتم و ازش عکس گرفتم. کنار سینک، پیش گل‌هایی که زهرا باقری هدیه آورده، کنار پنجره، توی کتابخانه، توی حرم و رواق و صحن حضرت معصومه.‌ امروز دلم خواست به جای پروفایلی که پنج سال است عوض نکرده‌ام، خیمه را به عنوان هویت تازه‌ام به تمام آدم‌ها نشان بدهم. به قول پال آستر نویسنده امریکایی «با خودت فکر می‌کنی که هرگز برای تو اتفاق نخواهد افتاد، که نمی‌تواند برای تو اتفاق بیفتد، که در این جهان تو تنها کسی هستی که هیچ‌کدام از این‌ها برایت اتفاق نمی‌افتد، و بعد همه آن‌ها، یکی پس از دیگری، برایت اتفاق می‌افتد، درست به همان شکلی که برای دیگران اتفاق افتاده بود.» @chiiiiimeh .