.
بین قفسههای شعر پیداش کردم. دوست شدیم و برایم چند بیت شعر خواند. کتابدار بهم گفت سالی هشتاد تا کتاب امانت میگیرد.
@chiiiiimeh
.
.
این پست مخاطب خاص دارد. چند تا دختر نوجوان کتابخوان آمدهاند اینجا و عضو چیمه شدهاند. هیچکدام را نمیشناسم اما با خودم گفتم بد نیست بهشان خوشآمد بگویم و قربان صدقه بروم و اینکه خیلی باحالید و فدایی دارید بچهها! یکیشان پیام داد: «چیمه رو رند کردمممم.» پرسیدم: «به جا نیوردم.» نوشت: «عیدی بدهههه به نیت پونصد کانالت پونصد. مام اینجاییم، دوست داشتی و حوصله، خوشحال میشم بیای🕶☁ @ooyeman»
کلی خندیدم. ببخشید که شاید اینجا برای شما حوصله سربر باشد. بوسهها و بغل ازطرف کسی که با وجود شما به زندگی امیدوار میشود و تصمیم میگیرد پیرزن غرغرویی نباشد. پای پستهای چیمه امضای زنی است که مینویسد تا از فیک و ادایی بودن فرار کند. شب قدر امسال آرزو کرد همیشه یک خنگولِ مهربان باشد که زرنگبازی بلد نباشد. دلش میخواهد انگشتهاش دلِ آدمی را خنج نکشد و تنها کاری که دوست دارد خفه کردن خودش با خواندن و نوشتن است.
@chiiiiimeh
.
.
آقای پیک، جعبهی گل و چفیه متبرک و کارت دعوت را شب عید فطر برایم آوردند. این گلبرگهای یاسی رنگی که توی عکس میبینید را برای شاعرانهترشدن بین پاکت نامه و جعبه پرپر کردم. عید فطر با کارت دعوتی که اسم «فاطمهسادات موسوی» داشت رفتم دیدار. کارتم را نشان نگهبانها دادم و بهم اجازه ورود دادند. نیمه ماه رمضان منتظر بودم، اما دوهفته دیرتر اتفاق افتاد. راوی نبودم. زنی بودم که میتواند تا دلش میخواهد نگاه کند، بیآنکه چیزی بنویسد. اگر موظف به نوشتن بودم، چطور از قشنگی آن دیوارنوشت سبزرنگ «الحمدلله علی ماهدانا» مینوشتم؟! یا آن صدای گرم و پرمهری که توی واقعیت با صدایی که از تلویزیون میشنیدم زمین تا آسمان فرق داشت؟!
«انت عیدي!
سأظل انتظرک و إن طال انتظاري»
@chiiiiimeh
.