.
بهش گفتم تعبیر «چرا که» را از توی متن بردار. پرسید چطور؟ توضیح بده چرا؟ گفتم نمیدانم. فقط اینقدر میفهمم که حال خوبی بین جملاتی که نوشتی ندارد. قانع نشد و تغییری نداد. من هم اصراری نکردم. دلیل محکمتری نداشتم برای همین سکوت کردم. ادبیاتی که من شناختهام، در تقابل با قطعیت آوردههای مقالاتی است که بتوان بهش استناد کرد. موج است. معلوم نیست آدم را کدام طرف میبرد.
کافیست خودم را بهش بسپارم و شاهد هنرنماییاش باشم. هر چه فکر میکنم میبینم من هیچ دلیلی برای انتخاب کلماتم ندارم. حس میکنم یک کلمه کنار کلمه دیگر خوشجا نیست. یا کلمه دیگری درست بین جملات چفت شده و میگوید من را دریاب. من را ببین. من را بشنو. من را بنویس. همان اندازه که نمیتوانم کسی را به اصول نوشتن مندرآوردی خودم مجاب کنم، بهشان ایمان دارم. مدام از خودم میپرسم وقتی دوبهشکم، صلاحیت یاددادن چیزی به کسی را دارم؟!
شاید ادبیات همین فردیت و دوبهشکی را میخواهد تا قدمهای بعدی را نشان بدهد. آدمی که تکنیکها را از بر باشد اما بیتوجه به قوانین جسارت کند و چهارچوبهای عرف را بشکند. همین آگاهی منتقل شده از خواندنیها و نوشتنیهاست که مدل مخصوص و لحن نویسنده را میسازد. اولین کسی که بهم گفت نوشتههایت صدای خودت را دارند، لابد همین را حس کرده بود. دارم توی مسیر مهآلودی قدم برمیدارم و معلوم نیست از کجا سردربیاورم.
@chiiiiimeh
.
.
امروز دختر کلاس ششم ابتداییام برای اولین بار وقتی داشتیم میرفتیم بیرون، برق لب زد. آینه و چندتا چیز دیگر هم گذاشت توی کیفش. یعنی داریم وارد مرحله جدیدی میشویم؟! ولی من تازه نوجوانی پسرم را پشت سرگذاشتهام. هنوز احتیاج به ریکاوری دارم.
@chiiiiimeh
.
18.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
انیمیشن کوتاه «Média»
کارگردان پاول کوتسکی
محصول 2000 جمهوری چک
بهترین انیمیشن کوتاه فستیوال برلین
@chiiiiimeh
.
.
«چگونه میشود به شاخهی شکسته فهماند
که باد عذرخواهی کرده است؟»
__محمود درویش
@chiiiiimeh
.
.
https://www.aparat.com/v/lxk3r
لینک گفتوگوی مستور و نبوی را این بالا برایتان گذاشتم. مستور با هر جمله یک سیلی خواباند توی گوشم: «هنرمندان ما اساسا تفکر نمیکنند. مسئله فقدان تفکر در حوزه هنر آسیبهای زیادی به ما زده است. وقتی با دوستان کارگردان و نویسندگان و شاعران صحبت میکنید ۱۰ دقیقه بعد تمام میشوند. ما دچار یک بیماری مزمن تاریخی شدیم. باید برگردیم به سرچشمه و از آنجا پیشگیری کنیم. بعد گله میکنیم نویسندگان ما نوبل نمیگیرند. خب نباید بگیرند، برای چه باید نوبل بگیرند؟!»
@chiiiiimeh
.
.
قبل از اینکه نوشتههایم منتشر شوند، مُهر اسم و فامیلم را به چند طراح و گرافیست سفارش دادم. برایم اتود میزدند و من از هیچکدام خوشم نمیآمد. طراح را عوض کردم و به آدم حرفهایتر سفارش دادم. بالاخره از یکی از طرحهایی که برایم زد، خوشم آمد. چند رنگ استمپ خریدم. منتظر بودم نوشتههایم چاپ شوند تا مثل نویسندهها اول پروفایلم را طرح مهرم بزنم. تا وقتی برای جشن امضای کتابم میروم، مهر را با خودم بگذارم توی کیفم.
تا مثل نویسندهها بروم نمایشگاه کتاب بایستم توی غرفه انتشارات و کلماتم را به آدمهای کتابدوست نشان بدهم و زیر امضا و کنار تقدیمیه ازش استفاده کنم. امسال توی سه تا کتاب ردی از نوشتههایم بود، اما مثل همیشه علاقهای به نمایشگاهرفتن نداشتم. کتابهایی که میخواستم را اینترنتی سفارش دادم. میدانم نبودنم توی رویدادهای فرهنگی به آینده ادبیام ضربههای جبرانناپذیری میزند، اما این مدل بودنم را بیشتر میپسندم.
تابستان پارسال توی نمازخانه انتشارات سوره مهر با مرضیه اعتمادی داشتیم آماده صحبت کردن درباره پروژه نوشتنی میشدیم. قبل از رفتن سرجلسه بهش گفتم مهر قشنگی سفارش دادم و اگر میخواهد میتوانم برایش سفارش بدهم. سلام نمازش را تازه داده بود که بهم گفت: «مگه من کی هستم که مهر داشته باشم؟» جا خوردم و بعد توی دلم گفتم: «هیچکس.» توی خانه تکانی امسال، مهرم را با کاغذهای باطله تحویل بازیافتی دادم.
@chiiiiimeh
.