.
آقاجان
من امروز داشتم مادریکردنم را دودوتا چهارتا میکردم. کفهی مادر نچسببودن و گیربدهام سنگینتر از آن یکی کفه است. خیلی از این اخلاقهای کوفتی بکننکن دارم. بیحوصلهام و زود از کوره درمیروم، گاهی قابلتحملترم. هرچه فکرکردم توی آن یکی کفه چیز بهدردبخوری برای بچهها نداشتم جز یک چیز. تمام هجده سالی که مادری کردم، تنها از پس یک کار برآمدم.
من مِهر شما را مثل قطراتی که از محفظه کوچک سِرُم پایین میریزند، با همان ریتم تند و بیوقفه، ریزریز بهشان نوشاندم. گفتم که شما طبیب هستید، گفتم که اکسیرجاودانگی توی آستین شماست. گفتم که تاریکی و روشنی را شما مرزبندی میکنید. پسرم با چندتا از دوستهای صاحبذوقش، دورهمی مناسبتی آتش کردهاند.
اسمش را چون شما دوست دارید گذاشتهاند خانه مادری، همنام مادرتان. روزهای شادی شما کوچههای شهر را ریسه میزنند و روزهایی که شما رخت عزا به تن میکنید، مشغول سیاهکوبزدن میشوند. از همین دهه هشتادیهایی هستند که روی نبض دست راستشان دستنبد چرم با اسم شما میبندند. دختر بزرگم خیلی خوب بلد است زیارت عاشورا بخواند.
حاء اسمتان را از ته دل و غلیظ تلفظ میکند. آنقدر قشنگ بهتان سلام میدهد که درجا یک دسته کبوترحرمی توی دلم پر میکشند. تهتغاری امروز صدبار برایتان سرود خواند و دامنش را توی هوا چرخاند. همین چند دقیقه قبل بهم گفت آرزو دارد شما را ببیند. آقاجانم حالا که خودشیرینی کردم، اجازه میدهید توی آن یکی کفهمادریکردنم اسم شما را بگذارم؟! من هر چه فکر میکنم چیز بیشتری ندارم بهشان بدهم.
#حاء
@chiiiiimeh
.