eitaa logo
چیمه🌙
624 دنبال‌کننده
595 عکس
33 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🎬Parasite 2019 (انگل) نمی‌دونم چرا آنقدر دربرابر دیدن این فیلمی که چندتا جایزه برده مقاومت می‌کردم. پوسترش برام جذاب نبود. اما بالاخره دیدمش. متوسط بود. اگر بخوام یه خوبی ازش بگم اسمش بود. اسم فیلم خیلی درست انتخاب شده بود. آنقدر که می‌شد روی هر شخصیتی تطبیقش داد. فیلم پر از انگل بود. @chiiiiimeh .
. صبح بین شلوغی‌ کمدِ پارچه‌ها، یک کیسه پرت افتاده بود. توی کیسه دوتا پارچه زبر و سفت پیدا کردم. یادم نبود از کجا خریدمشان. برای چه‌کاری؟ چرا سفید؟ یک لحظه شک کردم برای مامان باشند. گوشی را برداشتم که زنگ بزنم و ازش بپرسم پارچه‌ها برای شماست؟ اگر بله که وقتی می‌روم تهران برایش ببرم. یکهو صاعقه‌ای زد به سرم و صدایی توی سرم کمانه کرد. یادم افتاد پارسال با چندتا از دوست‌هایم یک توپ پارچه‌ی کفن خریدیم. قول‌‌وقرار گذاشتیم ماه رمضان هر کدام روی کفن خودمان ادعیه و سوره‌های مخصوص را بنویسیم؛ اما ننوشتیم. نمی‌دانم چرا نشد. هر کدام رفتیم سمت کاری یا پروژه ناتمامی و کفن‌هایمان دست نخورده باقی ماند. پارچه را از توی کیسه درآوردم. دست کشیدم رویش. گذاشتم روی صورتم و نفس عمیقی کشیدم. سنگینی مرگ را حس کردم. ترسیدم. لرز کردم. زود برش گرداندم توی کمد. نمی‌خواستم ببینمش. دوباره کیسه را کمی جابه‌جا کردم. گذاشتمش روی بقیه پارچه‌ها. تا شب هرجا چشم چرخاندم نتوانستم حواس مرگ را از خودم پرت کنم. مثل شبح سایه‌به‌سایه دنبالم کرد. به دوستانم پیام دادم بیاید ماه رمضان امسال کار کفن‌ها را تمام کنیم. آرزو کردم خودم قبل از مُردن دعای جوشن و چهارقل را رویش بنویسم. همان‌طوری که با هم قرار گذاشتیم، با زعفران، گلاب، تربت و آب زمزم. آرزوی هولناکی بود اما باید از پسش برمی‌آمدم. @chiiiiiimeh . ‌
. 📽Shutter Island(جزیره شاتر) اگر برای آخر هفته دنبال فیلم خوبی هستید، جزیره شاتر را پیشنهاد می‌کنم. ترکیبی از پیچیده‌نویسی کافکا، ذهن تودرتوی بورخس، پساجنگ‌نویسی سلینجر و تعلیق هیچکاکی در انتظار شماست. 🔖 راوی غیرموثق، موتیف‌های پی‌درپی و تصاویر تامل‌برانگیز این فیلم را از دست ندهید. @chiiiiimeh .
. از شرکت در محافل ادبی فراری هستم. اختتامیه را اما هر کاری کردم بپیچانم، نشد. چند بار زنگ زدند و تاکید کردند. با بچه‌ها رفتم، پسرم و دوتا دخترهایم. هر دو طرح رمان نوجوانی که فرستاده بودم، برای جشنواره برگزیده شد و رتبه آورد. قرارداد امضا کردم. هدیه، تندیس و آن لوح دستنویس پرظرافت را تحویل گرفتم. حالا باید بگردم غاری پیدا کنم و خودم را برای نوشتن زندانی کنم. نوشتن دو رمان نوجوان فانتری که آخر کار غیرمستقیم نشان از انسان تمام داشته باشند. انسانی که سالهای زیادی را در انتظار سپری می‌کند. .
. می‌روم توی تنظیمات گروه حلقه چهارم. دست می‌برم سمت اختیارات و همه را قرمز می‌کنم. وسط هر دایره قرمز یک ضربدر هم هست که یعنی دیگر کسی نمی‌تواند پیامی بگذارد و گروه برای همیشه قفل می‌شود. روزهایی که با هم داشتیم اما هنوز در من زنده‌اند. با اعضای حلقه، کتاب‌ها، نویسنده‌ها، کل‌کل‌ها، شوخی‌ها پیوند خورده‌ام. همه را حمل می‌کنم سمت حلقه عزیز پنجم. خوشحالم که بیشتر اعضا توی گروه جدید همراه هستند. برای آن‌هایی که از بهترین گروه کتابخوانی دنیا جدا شده‌اند هم دسته‌دسته سعادت آرزو می‌کنم. @chiiiiimeh .
. نزار قبانی، در مقدمه کتاب صدنامه‌عاشقانه این‌طور نوشته است: «نامه‌ها همان سرزمین آرمانی هستند که نویسنده‌ در آن‌ها چون طفلی پابرهنه می‌تازد. در آن کودکی‌ را با تمام معصومیت، حرارت و صداقت تجربه می‌کند. نامه‌ها همان لحظات نابی هستند که نویسنده در آن‌ها احساس می‌کند آزاد است، سانسور نمی‌شود و به اقامت اجباری تن نمی‌دهد.» کتاب را می‌توانید از طاقچه بی‌نهایت بخوانید. https://taaghche.com/book/60961 @chiiiiimeh .
. توی کتاب واژه‌نامه حزن‌های ناشناخته درباره معنی کلمه مِرنیس این‌طور نوشته است. مرنیس‌ یعنی انزوای آرامش‌بخش رانندگی در اواخر شب؛ شناورشدن در خلا در آوایی دگرجهانی، چشمانی که گوهرهای قرمزرنگی را در تاریکی شب رد می‌گیرند. نوربالای اتومبیل که همچون فانوس دریایی پس‌وپیش می‌شود. برگرفته از کلمه‌ی مجارستانی مِر، کجا؟ در کدام جهت؟ @chiiiiimeh .
. وقتی یه عالمه ویراستار و نویسنده دورت رو می‌گیرن، دیگه حق گذاشتن نقطه هم نداری. با نقطه‌های من مهربون باشید عزیزان🤝 .
. آقاجان من امروز داشتم مادری‌کردنم را دودوتا چهارتا می‌کردم. کفه‌ی مادر نچسب‌بودن و گیربده‌ام سنگین‌تر از آن یکی کفه است. خیلی از این اخلاق‌های کوفتی بکن‌نکن دارم. بی‌حوصله‌ام و زود از کوره درمی‌روم، گاهی قابل‌تحمل‌ترم. هرچه فکرکردم توی آن یکی کفه چیز به‌دردبخوری برای بچه‌ها نداشتم جز یک چیز. تمام هجده سالی که مادری کردم، تنها از پس یک کار برآمدم. من مِهر شما را مثل قطراتی که از محفظه کوچک سِرُم پایین می‌ریزند، با همان ریتم تند و بی‌وقفه، ریزریز بهشان نوشاندم. گفتم که شما طبیب هستید، گفتم که اکسیرجاودانگی توی آستین شماست. گفتم که تاریکی و روشنی را شما مرزبندی می‌کنید. پسرم با چندتا از دوست‌های صاحب‌ذوقش، دورهمی مناسبتی آتش کرده‌اند. اسمش را چون شما دوست دارید گذاشته‌اند خانه مادری، هم‌نام مادرتان. روزهای شادی شما کوچه‌های شهر را ریسه می‌زنند و روزهایی که شما رخت عزا به تن می‌کنید، مشغول سیاهکوب‌زدن می‌شوند. از همین دهه هشتادی‌هایی هستند که روی نبض دست راستشان دستنبد چرم با اسم شما می‌بندند. دختر بزرگم خیلی خوب بلد است زیارت عاشورا بخواند. حاء اسمتان را از ته دل و غلیظ تلفظ می‌کند. آنقدر قشنگ بهتان سلام می‌دهد که درجا یک دسته کبوترحرمی توی دلم پر می‌کشند. ته‌تغاری امروز صدبار برایتان سرود خواند و دامنش را توی هوا چرخاند. همین چند دقیقه قبل بهم گفت آرزو دارد شما را ببیند. آقاجانم حالا که خودشیرینی کردم، اجازه می‌دهید توی آن یکی کفه‌مادری‌کردنم اسم شما را بگذارم؟! من هر چه فکر می‌کنم چیز بیشتری ندارم بهشان بدهم. @chiiiiimeh .
4_6012322128358018277.mp3
14.44M
. 🌨 از موج‌ها بجویید آن راز جاودان را @chiiiiimeh .