eitaa logo
کودک و خانواده
198 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4.1هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ۵۴۷ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک و همه علیهم‌السلام
🌀غرور و خودپسندی یعنی من ارزشمندم، ولی دیگران اینطور نیستند‼️ 🌀اما عزت نفس یعنی من و شما، هر دو انسان هستیم؛ و همین کافی است تا هر دو قابل احترام باشیم؛ با تمام نقاط قوت و ضعف مان
💞 است. 👌زندگی هر یک از طرفین با بر دیگری دارد. 👈پس پشت همدیگر را خالی💞 نکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله العظمی جوادی آملی: «سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی گویا از مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیه) نقل می‌کرد که وجود مبارک سیّدالشهداء سالی یکبار برای اهل بهشت تجلّی می‌کند. مگر می‌شود هر وقتی او را دید؟ در آن سجده زیارت «عاشورا»، آدم حشر با او را می‌خواهد. توده بهشتی‌ها سالی یکبار وجود مبارک سیّدالشهداء برای آنها تجلّی می‌کند ...»
⤴️⤴️ قسمت هفتاد و یک گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.»دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم،ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت.نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔻صحبت‌های جالب یک شهروند آمریکایی با یک فمینیست: 🇺🇸هربار یکی میگه زن با مرد برابره و می‌تونه هر کاری که مردان انجام می‌دن رو انجام بده، در واقع زنان را تحقیر می‌کنید 🇺🇸زنان باید زن باشند نه مرد، من زنان رو بخاطر بخاطر نقش به حق خودشون تمجید میکنم.
👏 صبح روز همراه با نور و برکت علیه السلام باشد
👈 ۵۴۸ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک و همه علیهم‌السلام
🔶 محترمانه دعوا کنید اگر بین شما بحثی پیش بیاید کاملا طبیعی است و تحقیقات نشان می دهد که حتی زوج های خوشبخت هم گاهی با هم مخالفت دارند. ولی فرق زوج خوشبخت با زوج ناشاد این است که زوج خوشبخت در جریان بگومگوهای روزمره یا بحث های زناشویی احترام همدیگر را رعایت می کنند. اگر در رابطه شما تعارضی ایجاد شد نشانه این نیست که رابطه تان ناسالم است. گاهی تعارضات و یافتن راهی برای کنار آمدن با آن ها باعث استحکام رابطه می شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴صحنه‌ای تکان دهنده از امام حسین علیه السلام که عمر بن سعد را به گریه انداخت 🔗
🌸🍃 🍃 🍀 دارچین 👈درسته خوردنش خوبه و کمک به ارامش بدنه اما زیاد خوردنش سردرد میاره و مغز رو درگیر میکنه 😢پس مراعات کنید هرچیزی حدی داره.
💢 هنگام مشاجره كودكان ❗️ از مداخله خودداري كنيد ✍تا كودكان با مهارت حل مسئله آشنا شوند. 👌 و هنگام داوري نيز به جاي پيداكردن مقصر ☑️ شرايطي فراهم كنيد كه هيچ يك احساس شكست وكمبود نكند.
👏 صبح روز همراه با نور و برکت علیه السلام باشد
👈 ۵۴۹ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک و همه علیهم‌السلام
💠 وقتی با همسرتون میرید تفریح؛ تا جایی که ممکنه از مشکلات صحبت نکنید.👌👌 💠 بذارید اون چند ساعتی که برای تفریح اومديد بیرون، فقط صرف لذتِ در کنار هم بودن و دور شدن از استرس باشه😉😉😉💑💑💑💑💑
⤴️⤴️ قسمت هفتاد و یک گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.»دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم،ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت.نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد.