eitaa logo
کودک و خانواده
190 دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥اونقدر قشنگه که ارزش صد بار نگاه کردن رو هم داره ... 💥هنر آسمانی زندگی کردن در خانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تذكر همسرشماعلم غیب نداره ک خواسته های شما را پیش گویی کنه‼️ پس لطفا جهت جلوگیری از هرگونه دلخوری، هرچی میخواهین، خودتون صاف و پوست کنده بهش بگین!✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته بودیم انتقام تک تک این فریادها و اشک‌ها را خواهیم گرفت دنیایتان را جهنم خواهیم کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-آره والا. سفارش منم بکن. شاید یکی دلش سوخت و اومد منو گرفت! فعلا ... معطل نشما! -باشه بابا. بای. -بای. شب شد. در ماشین فرانک نشسته بودند و کلی چیز خریده بودند و صندوق و صندلی های عقب ماشین فرانک شده بود مملو از کیسه هایی که برای جلسه روضه خانه امید خریده بودند. -وای خسته شدم. تمام بدنم درد میکنه. -خسته نباش که یه کار واجبتر داریم. -باز چیه فرحناز! میشه اول بریم شام بخوریم و بعدش هر جا خواستی بریم! من دیگه جون ندارم. -این لیستو ببین! همشو انجام دادیم و خریدیم الا یه چیز! -چی؟ چیه باز؟ -من یه دست لباس پوشیده تر و یه کم موجه تر و تیره نیاز دارم. -واسه اونجا؟ آره ... راس میگی... سه چهار سال پیش که مادربزرگم مُرد، یه دست لباس سیاه خریدم و تشییع و ترحیم رفتیم و یه سر هم واسه دومین بار تو عمرم مسجد رفتیم و دیگه ... بذار فکر کنم ... آره ... دیگه لباس اون مدلیِ خاص و جدیدی ندارم. -روشن کن! برو پاساژ! -نمیشه با همین مانتو صورتی و این چیزا؟! دو تا ماسک سیاه یا مثلا شال سیاه بپوشیم کافی نیست به نظرت؟ بسه ها به نظرم ... دیگه نمیخواد خیلی خودتو اذیت کنی! -نچ ... برو ... حرف نزن برو ... اینجوری شکل اونا نیستیم. -فرحناز یه چیزی بگم ... به جون همون مامانم که امروز دو بار مجبورم کردی قسمِ جونش بخورم، اگه گفتی چادر بپوشم و بشم مثل لطیفی و توکل و فیروزه خانمشون، میذارمت و میرما! گفته باشم. دیگه هم پشت سرم نگاه نمیکنم. - حرفا میزنیا... اصلا ما وُسعمون به خریدن چادر میرسه؟ فرانک قهقهه ای زد و همین طور که استارت میزد گفت: «خلاصه گفته باشم! البته این پاساژا که ما میریم، خدا را شکر چادر مادُر ندارن. گفتم که یه وقت خیال خام به کله ات نزنه! حالا که ماشاالله جوگیر شدی، یهو چادریمون نکنی و بعشدم بگی باید بشی زنِ حاجیِ فرمانده پایگاه! والا ...» فرحناز فقط از حرص خوردن و حرف زدن های فرانک داشت از خنده غش میکرد. مدت ها بود که آنطور قهقهه نزده بود. بالاخره... فردا صبح شد. با دست پر رسیدند درِ خانه امید... وقتی فیروزه خانم داشت جلویِ درِ خانه امید رو آب و جارو میزد، با صحنه پوشیده تر بودنِ فرانک و فرحناز که برخورد کرد و دید که سر و کله اونا یه کم موجه تر شده و حتی آرایششون هم ملایم تر و تیره شده، زیر لب با خودش میگفت: «باز اینا پیداشون شد! الله اکبر! چی میخوان از جونِ ما؟! ورپریده ها هر روز یه شکل و مدلی هستن! خدا به خیر بگذرونه!» ادامه دارد...
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وحشت فرمانده پیشین ارتش اسرائیل در آنتن زنده بی‌بی‌سی: ایرانی‌ها می‌خواهند ما را به دریا بیندازند؛ من نمی‌دانم آن‌ها از جان ما چه می‌خواهند!؟😆😂
👈 ۲۳ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 🤲ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهم‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا