eitaa logo
کودک و خانواده
189 دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🙏وقتى ميخوايد همسرتون رو نقد كنيد؛ يا با يه تصميم و يا نظر او مخالف هستید، 👈اول يک قسمتى از حرفشون كه درسته رو تاييد كنيد و بعد حرف خودتون رو هم بزنيد. ❌اگر با شروع كنيد، ايجاد ميشه و حتى طرف مقابل ديگه دلايل شما رو ! 👌بهتره اول تاييد كنيد تا مقاومت بشكنه به وجود بياد و بعد نظرتون رو بگيد و توضيح بديد. 👈 اينجورى پذيرش حرف شما بالاتر ميره و زودتر نتيجه مى رسيد. بدون بحث و ناراحتى 🆔@child_family
هدایت شده از آینده سازان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏تا حالا یک شهید رو اینقدر نزدیک دیده بودید؟؟؟ 👈می‌بینید چقدر آروم... 👌این لحظه، از این دنیاست 🆔@ayandesazan110
🔴 (ره) 💠هماهنگی و اخلاقی بین مرد و زن در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صد در صد برای غیر انبیاء و اولیاء «علیهم السلام» غیر ممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه گرم و باصفا و صمیمی باشد، فقط باید و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رأفت را پیشه‌ی خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد. 🆔@child_family
❌وادار کردن کودکتان به سکوت آن هم زمانیکه کودک تمایل به صحبت کردن دارد 👈❌باعث شکل‌گیری عواطف منفی و اعتماد به نفس پایین می‌شود و در اینده ممکن است او را دچار لکنت زبان کند.به کودک اجازه ی حرف زدن بدهید. 🆔@child_family
📌خاطره ای فوق العاده از مادر شهیدهمت |همت چرا همت شد| 🔹دکتر بعد از معاینه گفت: «بچه از بین رفته و تلف شده». مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: «اگه با این، بچه سقط نشد، حتماً بیاریدش تا عملش کنم» ... 🔹اینها را حاجیه خانم می‌گوید؛ نصرت همت. بانویی که ۳۰ شهریور ۹۹ یعنی درست یک روز مانده به چله‌ی جنگ، رفت تا شاید بعد از ۳۷ سال، پسرش را یک بار دیگر در آغوش بگیرد؛ پسری که ماجرای تولدش را اینگونه روایت می‌کند: 🔹 «پاییز سال ۱۳۳۳ بود که با همسرم و جمعی از دوستان، قصد زیارت امام حسین (ع) را کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم. خیلی‌ها مرا از این سفر منع می‌کردند اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله (ع) راهی کربلا شدم. با اتوبوس تا کرمانشاه آمدیم و از آنجا به مرز خسروی رفتیم. راه بسیار سخت و طاقت‌فرسایی بود، با جاده‌های خاکی و ماشین‌های قراضه. صبح روز بعد، مأموران مرزی عراق اجازه دادند که حرکت کنیم. هوا بسیار گرم بود و راه هم پر از دست‌انداز. از طرفی گرد و غباری که داخل ماشین می‌پیچید، کم‌کم حال مرا دگرگون کرد. تمام روز در راه بودیم و بالاخره پیش از مغرب به کربلا رسیدیم. 🔹چشم‌هایم سیاهی می‌رفت و حالم به کلی بد شده بود. با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند. دکتر پس از معاینه گفت: «بچه از بین رفته و تلف شده». مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: «اگه با این، بچه سقط نشد، حتماً بیاریدش تا عملش کنم». حرف‌های دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل‌شکسته شده بودم. علی‌اکبر (همسرم) خانه‌ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من ۱۵ روز تمام کنج خانه، توی رختخواب افتاده بودم. لب به هیچ قرص و کپسولی هم نمی‌زدم. 🔹پیش خودم گفتم: «این همه راه اومدی تا اینجا که امام حسین (ع) رو زیارت کنی، حالا اگه قرار باشه بچه رو هم از دست بدی، مردن یا موندن چه اهمیتی داره؟» به علی‌اکبر گفتم که می‌خواهم بروم حرم. اما او مخالفت کرد و گفت: «حال تو مساعد نیست، بیشتر استراحت کن تا به سلامتی کامل برسی». هرچه او اصرار کرد، فایده نداشت. دیگر دلم بدجوری هوای حرم را کرده بود و طاقت در خانه ماندن نداشتم. 🔹بالاخره علی‌اکبر مرا به حرم برد. تا نیمه‌های شب آنجا بودیم. آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. حسابی با امام حسین (ع) درد دل کردم و به او گفتم: «آقا، من شفامو از شما می‌خوام. به دکتر هم کاری ندارم. من به شوق دیدار و زیارت شما رنج این راه رو به جون خریدم. حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم». بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آنجا سپری کردیم. حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود. خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می‌کرد. آن خانم بلندبالا که بچه‌ای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: «این بچه رو بذار لای چادرت و به هیچکس هم نده. برش دار و برو». من آن بچه را توی چادرم پنهان کردم و آمدم. همان موقع از خواب پریدم. گریه امانم را بریده بود. از شدت خوشحالی زار می‌زدم. خواب را که برای مادر علی‌اکبر تعریف کردم، گفت: «این خواب یه نشونه‌ست». بعد گفت: «خیالتون راحت باشه که بچه سالمه. فقط نیت کن اگه بچه پسر بود، اسمشو بذاری محمد ابراهیم». از روز بعد دیگر اصلاً درد و ناراحتی نداشتم. 🔹هیچکس باور نمی‌کرد. همان روز دوباره پیش دکتر رفتیم. دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت: «امکان نداره؛ حتماً معجزه‌ای شده!» ما عربی بلد نبودیم و حرف‌های دکتر را یکی از دوستانمان برایمان ترجمه می‌کرد. دکتر پرسید: «شما کجا رفتین دوا درمون کردین؟ این کار کدوم طبیبه؟ الان باید مادر و بچه، هر دو از بین رفته باشن، یا حداقل بچه تلف شده باشه! شما چیکار کردین؟» علی‌اکبر گفت: «ما رفتیم پیش دکتر اصلی». دکتر وقتی شنید که عنایت آقا امام حسین (ع) است، تمام پولی را که بابت ویزیت و نسخه به او داده بودیم، به ما بازگرداند و مقداری هم داروی تقویتی برایم نوشت و گفت: «خیلی مواظب خودتون باشین». 🔹وقتی مطمئن شدم که بچه سالم است، از علی‌اکبر خواستم که در کربلا بمانیم. رفتن و دل کندن از آنجا با توجه به مسائلی که پیش آمده بود، خیلی سخت بود. چند بار جوازمان را تمدید کردیم و بعد از چهار ماه به ایران برگشتیم. نیمه بهمن بود که سرخوش از سفر کربلا، رسیدیم به شهرضا. دوازدهم فروردین ۱۳۳۴ پسرمان به دنیا آمد.» 🔹 دو روز است این مادر بزرگوار میهمان فرزند شهیدش حاج محمد ابراهیم شد 🙏نثار ارواح طیبه شهدا و والدین عزیزشان، فاتحه و صلوات 🆔@child_family
🌹 🌹 👈 ۱۲۱ ❤️ مبارکه 👇 👈 دوم ۹۹ 🙏 امروز، محضر مبارک حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف و هدیه به روح مادر بزرگوارش، حضرت سلام الله علیها 🆔@child_family
هدایت شده از آینده سازان
پنج دقیقه 📮 🙏گاهی پیش می‌آید شما کاری را دوست ندارید یا حتی حس و حال انجام آن را ندارید و ... 👌در این مواقع، فقط بگیرید که آن کار را انجام دهید 👈 و بعد از پنج دقیقه هم اگر دوست نداشتید ، کار را قطع کنید... 🆔@ayandesazan110