eitaa logo
جمعیت و فرزند آوری
90 دنبال‌کننده
750 عکس
321 ویدیو
82 فایل
رهبر انقلاب فرمودند: مسأله جمعیّت را جدّی بگیرید! جمعیّت جوان کشور دارد کاهش پیدا می‌‌کند. یک جایی خواهیم رسید که دیگر قابل علاج نیست. @ENGHLABI60
مشاهده در ایتا
دانلود
📌به خاطر نیش و نوش ها... 💔 الآن زمانی هست که اگر یک دختری خواسته باشد زن یک جوان پاکی شود، ولی جوان بی پول باشد، خواهرهایش، دخترخاله‌هایش و دختر عمه‌هایش، در و دیوار متلکش می‌گویند. 💔 دختر لیسانس دارد و پسر دیپلم، زن دیپلم شدی؟ این به شأن ما نمی‌خورد! فرهنگ ما با هم نمی‌سازد! من می‌دانم کوه هیمالیا چند متر است. این خانم نمی‌داند. کوه هیمالیا چه کار به ازدواج دارد؟ 💔 یک مشت چیزهایی حفظ کرده و مدرک گرفته، فکر می‌کند حالا که مدرکش بالاست فرهنگش هم بالاست. نه آقا! خیلی دخترها به خاطر این نیش و نوش‌ها که به فرهنگ ما نمی‌خورد [و] صبر کنیم تا داماد پیدا شود، می‌بینیم سن دختر رفت تا ۳۷،۳۶،۳۵،۳۴ سال 🌐 درس‌هایی از قرآن (۲۵/ ۲/ ۱۳۹۸) 🆔@childbearing1401
۵۷۹ من متولد سال ۶۴ هستم. سال ۸۳ در حالی که یک سال از درس دانشگاهم رو خونده بودم عقد کردم با یه شخصی که دیپلم بود وکار آزاد داشت، این در حالی بود که همیشه تصمیم داشتم درسم تمام بشه و کارمند بشم، اما به دلیل اینکه من پدرم رو تو بچگی از دست داده بودم و مادرم ازدواج مجدد کرده بودند با اومدن یه خواستار خوش اخلاق اما کم درآمد، منو شوهر داد. با همسرم تصمیم گرفتیم زوتر بریم سر خونه زندگی خودمون با گرفتن یه مراسم ساده عروسی ازدواج کردیم ولی من نخواستم خرج اضافی داشته باشیم. بعد از ازدواج، در یک خانه‌ اجاره ای ساکن شدیم، همسرم دوست داشت که خیلی زود فرزندی داشته باشیم و خدا رو شکر سال اول زندگی صاحب یه پسر زیباوتپل مپل شدم، سال ۸۵ متولد شد. این درحالی بود که من درس و دانشگاه هم داشتم، سزارین شدم، دو هفته بعد از زایمانم، رفتم سر درس وکتاب حتی یه ترم هم مرخصی نگرفتم، دوست داشتم درسم زودتر تمام بشه و برم سر کار تا هم به هدفم برسم، هم اینکه کمک خرج همسرم باشم. بعد از پایان درس در آزمون های استخدامی شرکت کردم و مرتب پیگیر بودم که جایی مشغول باشم اما نشد که نشد، قسمت نبود. متاسفانه این طرز فکر باعث شد که من از اقدام برای فرزند دوم غافل بشم. به دلیل مشکلات مستاجری و تغییر شغل همسرم، همسرم برای کسی کار دفتری می‌کرد، اون شخص گفت دیگه نیاز به شما ندارم ما مجبور شدیم پول رهن خونه مون رو برداریم که مبلغ کمی بود و یه وام گرفتیم، شوهر ماشین خرید و رفت مسافر کشی مادرم هم تاکید داشت تو درس خوندی، کارمند بشی نه یه زن خانه دار، شاگرد زرنگ بودی، جلو فامیل زشته نشستی تو خونه، بچه داری می‌کنی. یه چند وقت پاره وقت این ور، اون ور کار دفتری کردم اما کوتاه و برای همیشه نمی خواستن، فقط این مدت جوانی من گذشت، چقدر الان افسوس اون روزها رو می‌خورم، در حالی که فرزند اولم رو در سن ۲۱ سالگی زایمان کردم، دخترم در یه زمستان سرد در سن ۲۸ سالگی زایمان کردم و باز سزارین شدم، این در حالی بود که تمام این مدت پسرم تنها بود چقدر دوست داشت خواهر وبرادر داشته باشه😔 با وجود اینکه خانواده شوهرم پر جمعیت بودند و ما بسیار بیرون و تفریح میرفتیم اما اون در خانه همبازی نداشت و احساس تنهایی می‌کرد. بعد از تولد دخترم یه آپارتمان کوچک ثبت نام کردیم و صاحبخانه شدیم و رفتیم منزل خودمون، همسرم همچنان مسافرکشی می کرد و ماشین مدام خرج رو دست مون می ذاشت، قسط خونه و مشکلات مالی دیگه، دلسرد می‌شدیم برای آوردن فرزند سوم اگر چه خیلی دوست داشتیم فرزند دیگری بیاوریم. اینم بگم که خانواده شوهرم همه یه بچه یا دو تا داشتن، این موضوع هم مانع آوردن بچه میشد تا اینکه تبلیغات فرزندآوری زیاد شد خیلی دلم می‌خواست،مخصوصا پسرم اصرار داشت که من فرزند دیگری بیاورم، دوست داشت برادر داشته باشه. همزمان که برای چکاب بارداری می رفتم کرونا اومد اولش ترسیدم اما همسرم گفت شاید کرونا حالا حالا ها بود توکل بر خدا کردم و خیلی زود باردار شدم. این در حالی بود که من ۳۴ ساله بودم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در جلسات پرسش و پاسخى كه ما با خانم‌ها داشتيم، خيلى روى اين آيه حساس بودند: «الرِّجَالُ قَوَّ ٰمُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ». تعبد خيلى مشكل است، خدا مى‌داند. «فاطمۀ زهرا عليها السلام » شدن خيلى مشكل است. ما عبادت‌مان هم نبايد از روى هوىٰ و هوس باشد. مخصوصاً جوان‌ها، گاهى عبادت‌شان روى هوس واقع مى‌شود. دختر خانمى آمده بود با من دربارۀ ازدواج مشورت مى‌كرد، از محصلين «جامعة الزهرا» بود. گفتم خانم، شما اين آقاى خواستگار را مى‌پسندى؟ گفت: بله. پدرم هم مى‌پسندد، مادرم هم مى‌پسندد، مشكل خاصى ندارد. گفتم پس چرا مشورت مى‌كنى؟ گفت: من مى‌خواهم درس بخوانم، حوزه تشكيل بدهم. گفتم: شما از «فاطمۀ زهرا عليها السلام » مهم‌تريد؟ فاطمۀ زهرا عليها السلام با آن عظمت ازدواج كرد و اين حرف‌ها را نمى‌زد. ازدواج كن و حوزه هم تشكيل بده. 📚 به سوی نور - ج ۱ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 ❤️@childbearing1401
💥پدر و مادرها 📌 به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛ من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سخت‌گیری می کنند؛ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا ان‌شاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنند. "۱۳۹۴/۰۴/۲۰" 💥جوان ها ✅ بعضى از تصورات و سنتهاى غلط در مورد ازدواج وجود دارد که مانع از رواج ازدواج جوانها است؛ شما که جوانید، مطالبه‌‌گرید، این سنتهاى غلطى که در زمینه‌‌ى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید؛ باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه به‌‌وجود بیاید. "۱۳۹۳/۰۵/۰۱" 🆔@childbearing1401
✅ ما به دو وسیله میتوانیم منکرات را در جامعه از بین ببریم، و . 📌چون شیطان از دو راه وارد قلب جوانان می‌شود: شهوت و غفلت 👌 شهوت را باید به وسیله ازدواج کنترل کرد و غفلت را باید به وسیله نماز از بین ببریم. 🆔@childbearing1401
۶۷۲ در اواسط دوران پیش دانشگاهی من، پدرم با همسرم همکار بودن و همسرم بخاطر برنامه های بسیج و دعوت از ایشون با پدرم آشنا و صمیمی شده بودن. یادمه یه روز از مدرسه که اومدم خونه همسرم دوستشون رو برای یادگیری عربی پیش بابام آوردن من چایی بردم و همین شد ابتدای آشنایی بنده با همسرم که ایشون فهمیدن که حاج آقا دختر دم بخت دارن و مادرشون رو فرستادن خواستگاری 😉😉 درست همون شب پدر من شیفت شب بودن و مادرشون فردای اون شب تنها اومدن خواستگاری من که با خانوادمون آشنا بشن. خلاصه پسند کردن و گفتن آقا پسرمون بیان از تهران ما دوباره میایم. رفتن مادرشوهر من‌ همانا و اومدن ما به مشهد و مواجهه شدن با مرگ مغزی پدرم همانا. این شد که هیچوقت نه مادرشوهرم پدرمو دیدن و نه پدرم مادرشوهرمو. همسرم فرزند شهید هستن و مادرشون میگفتن خیلی خوشحال بودم که بالاخره یک پدر برای پسرشون که در سن ۶ سالگی پدرش رو از دست داده بودن، پدری میکنن و پسرشون طعم پدر رو میچشن از قضا که اتفاق به گونه ای دیگه رقم خورد و پدر من قبل از عقد ما به رحمت خدا رفتن. من بعد از رفتن پدرم دچار افسردگی شدم و دقیقا ۴۰ روز به کنکور همه چیز روی سرم خراب شد و منی که اصلا به ازدواج فکر نمیکردم تا به خودم اومدم، دیدم کنار سفره ی عقد نشستم ولی مصلحت این بود که بعد از یک غم سنگین به یک شادی شیرین برسم. عموها و پدربزرگ ۲۰ روز بعد از چهلم پدرم به شهر کوچیک ما اومدن و بساط بله برون و کاغذ نویسی رو برپا کردن. با یک مراسم ساده تو خونه ما به هم محرم شدیم. و چقدر سخت بود پدری که عقد تمام فامیل رو خونده بود، عمرش برای خوندن عقد بچه هاش یاری نکرد. ۱۹ مرداد سال ۸۱ عقد کردیم. یکماه رو در شهرستان موندیم ولی بعد از یکماه که پدرم فوت کردن، گفتن ما باید از خونه های سازمانی بیایم بیرون و اینطور شد که ما اومدیم مشهد و تازه اول سختی و دوری از همسر بعد یکماه برای من شروع شد. دوسال با همه ی سختی های دوری از همسر و حساسیت‌های مادرم برای رفتن به خانه ی مادرشوهر گذشت و من بعد از دوسال دوباره به شهرستان رفتم و در یک خانه ی اجاره ای در شهر غریب دور از خانواده به زندگی با همسرم مشغول شدم. اوایل فکر میکردم همینکه برم خونه ی خودم و همسرم رو هر روز ببینم دیگه هیچ مشکلی ندارم ولی تازه شروع یکسری درگیری ها بود. مثلا همسر من یک بسیجی فعال بود و شب ها دیر میومد خونه و من سفره ی شام رو از سرشب پهن میکردم و مرتب و تمیز منتظر ایشون ولی اینقدر دیر میومدن که خسته و خواب‌آلود به زور شام میخوردن و می‌خوابیدن، صبح زود دوباره می رفتن سرکار... یک سال به همین روال گذشت من در اونجا دوره های تربیت معلم قرآن کودکان رو میگذروندم که سرگرم بشم. روزهای خوبی بود سعی کردم با مشغله های همسرم کنار بیام تا اینکه بالاخره بعد یکسال همسرم به مشهد انتقالی گرفت و ما یک خونه ی اجاره ای تو مشهد گرفتیم من که با فوت پدرم از کنکور افتادم، حوزه شرکت کردم و دوماه بعد از ورود به مشهد باردار شدم. کلی خوشحال بودم روزها با یک کیف سنگین دو تا اتوبوس عوض میکردم که به موقع به کلاس هام برسم. ولی متاسفانه درست در شروع امتحانات ترم من به لکه بینی افتادم و بچه سقط شد و کورتاژ شدم. بعد از ۶ ماه دوباره باردار شدم و ایندفعه حال من بسیار بد بود، یکسره بالا می‌آوردم از برکت همین بچه یک خونه ی نقلی خریدیم ولی بخاطر شرایط کاری همسرم و قرض‌های خونه نشد که بریم توش زندگی کنیم، دادیمش اجاره ولی از همه جا کمتر که مستاجر اذیت نشه. همسرم یک دوره ی آموزشی داشت و فقط ماه به ماه چند روز میومد و می‌رفت تا اینکه دختر اولم در تیر ۸۶ بدنیا اومد. ما خونه ی مادرم زندگی میکردیم و دوباره دوری از همسر ادامه داشت و هر ماه که میومد می‌دید بچه یک تغییری کرده و بزرگ تر شده، این روزها تا دوسالگی دخترم گذشت شرایط سختی بود بالاخره مشترک بودن با مادر هم خوب بود و هم سخت... یک روز همسرم گفت اسم مون تو خونه های سازمانی در اومده و این شد که بعد از ۳ سال ما به خونه ی جدید رفتیم و تونستیم بعد از چند ماه یک پراید بخریم. دیگه نتونستم درسم رو بخاطر دخترم ادامه بدم و تصمیم گرفتم حفظ قرآن رو ادامه بدم. در ۵ سالگی دخترم باردار شدم و دختر دومم در دی ماه ۹۲ بدنیا اومد. بعد با پاقدم این دخترم از طرف محل کار برامون خونه ساختن و ما با فروش طلا و وام به خونه ی خودمون رفتیم. زینب سادات که دوساله شد از شیر گرفتمش و در ۳ سالگی دخترم دوباره باردار شدم خدا بهم یک پسر داد ولی در اواخر دوران بارداری پسرم اتفاقات سختی برام افتاد و همسرم برای بار دوم به سوریه رفت. ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075